شخصيت شهيد
سال 1355ه.ش (1976م) در خانوادهى «مُنيف اشمر» كه چند سالى بود به قصد زندگى و اشتغال، از روستاى «عُديسه» در جنوب لبنان، بهكويت نقل مكان كرده بود، ولولهاى بر پا شد. طفلى خوش سيما، پا بهعرصهى وجود گذاشت و شادمانى خانه را دو چندان كرد. اهل خانه كه از شيعيان غيرتمند و محب اهلبيتعليه السلام بودند، به عشق مولى الموحدين،اميرالمومنينعليه السلام كودك نوآمده را على نام نهادند.
دوران طفوليت و كودكى على در مدارس ابتدايى كويت، و از آن مهمتر تحت تعليمات مذهبى و تربيت اخلاقى پدر و مادر، پشت سرگذاشته شد، تا اين كودك شيرين زبان، قدم به سن ده سالگى بگذارد. هرگاه پدر قصد رفتن به مسجد و هيئتهاى مذهبى را داشت، على با اصرار فراوان دستش را مىگرفت و با او همراه مىشد. فعاليت در كنار ديگر نوجوانان در كارهاى هيئت و شركت در جلسات دينى و قرآن، پايههاى معنوى او را محكم ساخت.
اگر چه على به همكلاسىها و همبازىهايش خو گرفته بود و دورى از آنان برايش تحملناپذير مىنمود؛ ولى پدر تصميم گرفت تا براى ادامهى زندگى به كاشانهى خود باز گردند.
در سال 1364ه.ش (1985م)، بخشهايى از لبنان، همچنان در زير چكمههاى اشغالگران متجاوز بود. ساعت به ساعت، شهرها و روستاها، در مناطق اشغالى و حتى در مركز كشور، با انفجار خمپاره و توپى كه از پايگاههاى صهيونيستها شليك مىشد، به خود مىلرزيد و سقف خانهها بر سر كودكان و زنان آوار مىشد و خون جوانان، سنگفرش خيابانها را سرخ مىكرد.
حملات صهيونيستها از يك طرف، و آتش جنگ داخلى و درگيرى گروهها و احزاب سياسى و مذهبى با هم، از سويى ديگر، شرايط زندگى را در لبنان سختتر از گذشته كرده بود؛ ولى خانوادهى اشمر تصميم گرفته بود كه به كشور خود بازگردد و فرزندانش در آن آب و خاك رشد يابند.
روستاى «عديسه» محل زندگى خانوادهى اشمر، سالها پيش از سفر آنان به كويت، در نزديك مرز لبنان و فلسطين اشغالى، از اولين روستاهايى بود كه چكمههاى صهيونيسم بر آن سنگينى كرد؛ به همين لحاظ، بازگشت به آنجا به هيچ وجه امكانپذير نبود.
علىِ نُه ساله، با چشمانى پرسشگر، از پدرش دربارهى روستاى عديسه مىپرسيد. پدر در جواب او قول مىداد كه انشاءاللَّه با كمك رزمندگان مقاومت اسلامى، همهى شهرها و روستاها از چنگ اشغالگران آزاد خواهد شد و ما با شادمانى به آنجا باز خواهيم گشت و يك بار ديگر در كنار نهرهاى پر آب و باغهاى سرسبز عديسه، زندگى را ادامه خواهيم داد و باز نداى «اللَّه اكبر» از گلدستههاى مساجد آنجا، فضا را پر خواهد كرد.
على در حسرت آزادى عديسه مىسوخت و لحظه شمارى مىكرد.آن روزها على ده ساله، از آغوش پر مهر مادر محروم شد. مرگ مادر ضربه شديدى بر روحيهى لطيفش وارد آورد. از آن زمان به بعد بود كه على و خواهر و برادرهايش تحت سرپرستى و تربيت خالهشان كه جاى مادر را براى آنها گرفت، پرورش يافتند، و او، هيچ از مادرشان كم نداشت.
صفوف مقاومت
هر روز اخبار جديدى از رزم و شجاعت جوانان مقاومت اسلامى در جبهههاى جنوبى لبنان، عليه متجاوزين اسرائيلى، در مسجد محل بر سر زبانها جارى بود. مشاهدهى آنان كه با لباس رزم و سلاح بر دوش، در حالى كه تصاويرى از امام خمينى، بر سينهى خود نصب كرده بودند، از كوچه و خيابانها مىگذشتند و عازم نبرد مىشدند، اشتياق على را براى همراهى با آنان دو چندان مىكرد. هر گاه فرصتى مىيافت، به مسجد مىرفت و درخواست مىكرد كه نام او را نيز جزو «تَعبِئَه» (بسيج) بنويسند؛ ولى هربار، مسئولين با نگاه به سيماى نوجوان او، لبخندى مىزدند و جواب روزهاى گذشته را تكرار مىكردند: برادر عزيزم... آن دفعه هم به شما گفتيم كه چون سن شما كم است، امكان ثبت نام وجود ندارد.
ولى او همچنان مصمم بود و استوار. در يكى از همان روزها بود كه پاسخ جديدى شنيد: حتماً كه نبايد جزو رزمندگان باشيد... شما مىتوانيد براى آمادگى و آشنايى، با «كَشافَه اَلمَهدى» (پيشاهنگان مهدى «عج» ) همكارى داشته باشيد.
شنيدن اين پاسخ و راهنمايى، هيجان و اشتياق زيادى در او ايجاد كرد، و اين اولين گامِ على براى پيوستن به صفوف مقاومت اسلامى شد.در آن هنگام كه به «كشافه المهدى عج» پيوست، يازده - دوازده سال بيشتر نداشت. نام او در گردان «ثامن الحجج امام على بن موسى الرضاعليه السلام» ثبت شد. ديدن دورههاى اوليهى آموزش نظامى و آشنايى با سلاح و عمليات رزمى، در كنار فعاليتهاى فرهنگى و تبليغى، به على كمك مىكرد كه براى پيوستن به گردانهاى رزمى، شتاب بيشترى بگيرد.
اشتياق ديگرى نيز على را در بر مىگرفت؛ فرا گرفتن دروس حوزوى. به همين خاطر وارد يكى از حوزههاى علميهى بيروت شد؛ ولى روح پر تلاطم و موّاج او، كه ياراى ماندن در كنج حجره و پىگرفتن دروس را نداشت، او را از پاى درس به آنجا كشاند كه بايد.
سيزده سال بيشتر از عمرش نمىگذشت و همچنان در عنفوان جوانى به سر مىبرد كه آرزويش تحقق يافت. در آن ايام خوش، خبرى به على داده شد كه هيجان و شادى سراپايش را فرا گرفت. به او گفته شد كه مىتواند در صفوف رزمندگان و نيروهاى عملياتى ادامه فعاليت بدهد.حالا ديگر او نيز مىتوانست رو در رو با متجاوزين اشغالگر بجنگد.
يكى از دوستانش كه مدتها با او در سنگر جهاد و مبارزه، همرزم بوده، دربارهى روحيهى عرفانى و حالات معنوى على در جبهههاى نبرد،مىگويد: «غالب شبها با صداى مناجات نماز شب خواندنهاى على از خواب بيدار مىشدم. در نيايشهايش عاجزانه ظهور آقا امام زمان عليه السلام را طلب مىكرد و براى سلامتى رهبر بزرگ انقلاب اسلامى و همين طور پيروزى رزمندگان اسلام، بسيار دعا مىكرد. او بسيار كم حرف مىزد؛ ولى در عوض بسيار پركار و فعال بود. شيرين و دلنشين سخن مىگفت و همواره سعى مىكرد با همرزمانش بهترين روابط برادرانه را داشته باشد و به واقع آنان را برادران خود مىدانست.»
سفر به ايران
پائيز سال 1374ه.ش (1995 م)، شور و شوق على را فرا گرفته بود. احساس مىكرد به دنبال گمشدهاى بايد راهى شود. جسمش در لبنان بود، ولى دلش در جايى ديگر پر مىزد و سرانجام موفق شد. هر طورى كه بود، توانست قدم بر خاك جمهورى اسلامى بگذارد. آرزوى ديرينهاش اين بود. زيارت حضرت امام رضاعليه السلام در مشهد و حضرت معصومه (س) در قم، روح پرتلاطم او را به پرواز درآورد و مرغ دلش بر آستان مقدس حضرت امام خمينى (ره) آشيان گرفت. سر بر ضريح مطهر آن ابر مرد گذاشت و عقدهى دورى و فراق رهبر و مراد خويش را با جارى اشكهايش، با امام خود بازگو كرد. همه خواستهى على از امام اين بود كه در روز قيامت شفيع او شود، و بعد از اينكه از خداوند عز و جل بطلبد كه مرگ او را شهادت در راهش قرار دهد.
هنگامى كه همراه گروهى ديگر از هموطنان لبنانىاش از مرز «خسروى» ايران،وارد عراق شد و در كنار مراقد مطهر ائمه معصومين، به خصوص حضرت اميرالمومنينعليه السلام و حضرت اباعبداللَّه الحسينعليه السلام جاى گرفت، خوشحالى و صفاى معنوىاش دو چندان گرديد. آنجا بود كه با رهبران بزرگ آزادگى و غيرت، عهد كرد تا پاى جان در راه دين اسلام و آزادى شيعيان جنوب لبنان، با متجاوزين يهود برزمد و در اين راه، خون خويش را نثار كند. به لبنان كه باز گشت، حال و هوايى ديگر داشت. اين را به خوبى از چهرهاش مىشد خواند. عازم جنوب شد تا گوشهاى از آنچه در اين صفاى معنوى ديده و درك كرده بود، به عنوان سوغات سفر به همرزمانش تقديم سازد و سنگر خويش را مصفّا كند.
زمينه عمليات
اواخر سال 1374 ه. ش (اوائل 1996م) نيروهاى كماندويى اسرائيل، چند عمليات تروريستى عليه نيروها و فرماندهان مقاومت اسلامى، با هدف ضربه زدن به انسجام مبارزه انجام دادند، اين مسئله، مقاومت اسلامى را بر آن داشت تا با پاسخى دندان شكن، نقشه و توطئهى جديد دشمن را بر هم زند.
با توجه به اينكه حملات تروريستى اسرائيل، با استفاده از هلىكوپتر و بمب گذارى صورت مىگرفت، بايد پاسخى محكم به آن داده مىشد؛ هم از لحاظ نظامى و هم از لحاظ سياسى. قرار بر اين شد تا با عملياتى شهادتطلبانه، به دشمن ضربه وارد شود.
زمان و مكان عمليات از سوى فرماندهان نظامى مقاومت اسلامى درنظر گرفته شد. براى محكم كارى و اطمينان از ضربهى وارده، ديگر محورها نيز براى انجام عمليات استشهادى شناسايى شدند. در آخرين ساعاتى كه مىرفت تا عمليات انجام شود، به دلايل خاص نظامى و امنيتى، طرح اصلى منتفى شد. به همين لحاظ فردى كه براى او مراسم وداع و آمادهسازى با حضور دبير كل حزباللَّه انجام شده بود، براى عملياتهاى آينده در نظر گرفته شد.
با وجودى كه بعضى مسائل امنيتى مانع انجام عمليات شهادتطلبانه در منطقهى تعيين شده بود؛ ولى براى آنكه ضربهاى به دشمن زده شود و به او تفهيم شود كه مقاومت اسلامى هر گاه و در هر جا كه بخواهد مىتواند بر دشمنانش حمله كند، قرار شد عمليات ديگرى انجام شود. براساس شناسايىهاى انجام گرفته، فرصت چندانى وجود نداشت؛ بنابراين فرماندهان نظامى، از نيروهاى مستقر در آن محور معرفى يك داوطلب براى انجام عمليات شهادتطلبانه را درخواست كردند.
موقعيت باور نكردنى اى پيش آمده بود. تعداد زيادى در فهرست شهادتطلبانه ثبتنام كرده بودند؛ ولى چون دسترسى به آنان مشكل بود و زمان چندانى نبود، بايد يكى از نيروهاى خط مقدم براى اينكار انتخاب مىشد.
هنگامى كه اين خبر در ميان نيروهاى محور عملياتى پخش شد، شور و شوق وصف ناشدنىاى ميان آنان به وجود آمد. همه، آمادگى خود را براى اين كار اعلام كردند. تك تك نيروهاى حاضر در منطقه، از صميم قلب مىخواستند قهرمان عملياتى باشند كه ديگر لازم نبود براى رسيدن به آن، در فهرست داوطلبان ثبت نام كنند و چه بسا سالها منتظر بمانند.
على بيايد! در ميان ولولهاى كه بين رزمندگان افتاده بود، اين نام على اشمر بود كه با توجه به روحيات معنوى بالا و اخلاق و رفتار خاص خوبش، همچنين شجاعت و رشادتش، خوانده شد. همرزمانش بر او غبطه مىخوردند و مىديدند تا ساعاتى ديگر اوست كه به آغوش شهادت تن خواهد سپرد و تأسف مىخوردند كه چرا نام آنها خوانده نشد.
عمليات
توسط فرماندهان نظامى مقاومت اسلامى، به دبير كل حزباللَّه لبنان اطلاع داده شد كه با توجه به منتفى شدن عمليات قبلى، قرار بر اين شده تا يكى از رزمندگان خط مقدم به نام على منيف اشمر كه پدرش از مسئولين «هِيئِه دَعِم المقاومه الاسلاميه» (كميتهى پشتيبانى مقاومت اسلامى) است و فعاليت بسيارى دارد، عمليات شهادتطلبانهاى عليه نيروهاى اسرائيل در منطقهاى نزديك عديسه انجام دهد. با توجه به كمبود وقت، مراسم وداع و قرائت وصيت نامه و ضبط ويدئويى مراسم،در همان منطقهى جنوب لبنان و بدون حضور دبير كل حزباللَّه صورت گرفت.
روز چهارشنبه 1375/1/1ه.ش (29شوال 1416ه.ق، 20 مارس1996م) على اشمر، پس از آنكه در كنار تصاوير حضرت امام خمينى(ره)، مقام معظم رهبرى حضرت آيتاللَّه خامنهاى، شهيد سيد عباسموسوى و شهيد صلاح غندور، آياتى از قرآن كريم و وصيتنامهى خويش را قرائت كرد، در حالى كه لباس كماندويى ميليشياى لحدى را بر تن كرده بود، با همرزمان و فرماندهان خويش خداحافظى كرد و همراه با تيمى عملياتى متشكل از چند رزمندهى ديگر، كه براى پشتيبانى با او همراه شده بودند، به داخل منطقهى اشغالى نفوذ كرده، از كمربند امنيتى رژيم صهيونيستى گذشتند.
اسرائيل كه از حملات نيروهاى مقاومت اسلامى در جنوب لبنان، ضربات سنگينى خورده، و به همين دليل روحيهى نيروهايش تحت تأثير اين عمليات پايين آمده بود، براى مقابله با چنينخطرى، از درجه داران بومى منطقهى اشغالى، لبنانىهاى يهودى و يا «دَروزى» مذهب در مناطقى كه امكان خطر بيشترى داشت، استفاده مىكرد.
روز چهار شنبه، در حالى كه چيزى به ساعت 4 بعد از ظهر نمانده بود، كاروان نظاميان اسرائيل از دور دست در جاده نمايان شد. نيروهايى كه آن سوتر داخل جنگل و ميان درختان پناه گرفته بودند، متوجه شدند كه پنج ماشين نظامى از جمله يك جيپ مجهز فرماندهى به منطقهى مورد نظر نزديك مىشود. همه در دل ذكر مىگفتند و نگاهشان به محلى بود كه على بايد خود را به كاروان مىكوبيد.
على در حالى كه حدود 30 كيلوگرم مواد منفجره، و همين طور مقدار زيادى ساچمهى فلزى كه به عنوان تركش بمب بر روى مواد بسته شده بود دور بدن خود جاسازى كرده و لباس نيروهاى لحدى را روى آن پوشيده بود، در كنارى، داخل ساختمانى متروكه قرار داشت كه به هيچوجه در ديد نيروهاى خودى نبود.
كاروان اسرائيلى به محل مورد نظر رسيد. بهترين لحظهاى بود كه مىشد حمله كرد؛ ولى از على خبرى نشد و كاروان به مسير خود ادامه داد و در حالى كه راه خود را به طرف روستاى اشغالى «طَيِّبِه» ادامه مىداد، نگاههاى حسرت بارى آن را مىپائيدند و از اينكه عمليات اجرا نشد، ناراحت بودند. يكى از نيروهاى گروه، سعى كرد تا با حفظ تمام جوانب امنيتى، با على تماس بگيرد؛ ولى در كمال تعجب متوجه شد كهدستگاه بىسيم او خاموش است و هيچ جوابى به گوش نمىرسد. همه متعجب شدند كه نكند در آن محل، نيروهاى كمين دشمن وجود داشته و على را به اسارت در آورده باشند و يا... هر چه كه بود، همه به حال آماده باش براى هر گونه درگيرى رو در رو با دشمن، رو به اطراف موضع گرفتند.
امكان اينكه كسى جلو برود و علت را جويا شود نبود. حتى امكان اينكه بشود مثل عمليات شهيد صلاح غندور، از صحنهى انفجار و حمله فيلم بگيرند، وجود نداشت. در حالى كه همه در اين فكر بودند كه عمليات منتفى شده است، ناگهان بى سيم به صدا درآمد. على بود. همهجا خوردند. بسيار خونسرد صحبت مىكرد. انگار كه هيچ اتفاقى نيفتادهاست.
وقتى از او سوال شد كه چرا عمليات را انجام نداده؟ خندهاى سر داد و گفت مشغول خواندن نماز بوده است. مسئول عمليات به او گفت كه با اين وضعيت كاروان رد شد و كار نيز منتفى است. ولى على به او گفت: «مطمئن باشيد كاروان باز مىگردد و من عمليات شهادتطلبانه خودم را با موفقيت انجام خواهم داد...»
اينكه على از كجا و چگونه مطمئن بود كه كاروان از همين مسيرى كه رفت، باز مىگردد، رازى بود كه فقط او از آن اطلاع داشت.
دو دختر هشت و نه ساله كه ساكن يكى از روستاهاى اشغالى اطراف بودند، بازىكنان از كنار جاده به طرف خانهى خويش مىرفتند. ناگهان درميان درختان، چشمشان به جوانى افتاد خوش سيما كه لباس نيروهاى لحدى بر تن داشت. سعى كردند از او فاصله بگيرند؛ چرا كه از جنايات نيروهاى لحدى و اسرائيلى، چيزهاى زيادى شنيده و ديده بودند؛ ولى جوان به آنها خنديد و سلام گرمى كرد. دختر بچهها تعجب كردند. در ذهن كودكانهشان، از نيروهاى لحدى بعيد بود برخوردى انسانى و خوب داشته باشند. جوان به طرفشان رفت. آنها كمى عقب رفتند؛ ولى او از آنها خواست كه نترسند و به او اطمينان كنند. پس از حال و احوال، از آنها پرسيد كه اهل كدام روستا هستند؟ و وقتى شنيد كه اهل عديسه هستند،اشك در چشمانش حلقه زد. خيلى دوست داشت روستاى پدرىاش را از نزديك ببيند.
على دقايقى جلوى كودكان زانو زده و با آنها به گفت و گويى شيرين پرداخت. به آنها گفت كه چون امكان خطر در آنجا زياد است،بهتر است كه هر چه زودتر دور شوند. آنان كه حالا فهميده بودند اين جوان از نيروهاى مقاومت اسلامى است كه لباس دشمن را بر تن كرده، بهخوبى منظور او را فهميدند؛ چرا كه هر روز اخبار عمليات نفوذى مقاومت اسلامى دهان به دهان ميان روستاهاى اشغالى مىگشت و همه بهخوبى از آن اطلاع داشتند.
ساعتى بعد، كاروان نظاميان اسرائيلى كه نيروهاى تعويضىِ مستقر در طيبه را با خود داشت، به طرف «رَبّ ثلاثين» باز مىگشت. در ميان كاروان جيپ فرماندهىاى كه سروان ارتش اسرائيل «صالح كامل زيدان» يهودى 23 ساله، اهل روستاى دروزى نشين «بِيت جِن» از جنوب لبنان،در آن قرار داشت، به چشم مىخورد. با نزديك شدن قافله به منطقهى مقرر، على كه اسلحهى «ام 16« خود را در دست گرفته بود، از ميان درختان خارج شد و در حالى كه سعى مىكرد اعمال و رفتارش بسيار عادى جلوه كرده و شك كسى را بر نيانگيزد، به طرف جاده رفت. كاميونِ اول از مقابلش گذشت ولى او فقط به رانندهى آن تبسمى كرد و خونسرد نگاهش را به جيپ دوخت. با نزديك شدن آن، به وسط جاده رفت و در حالى كه لبخندى بر لب داشت، با دست به راننده اشاره كرد تا از سرعت خود بكاهد، و بايستد. راننده تعجب كرد كه اين سرباز لحدى اينجا چه مىكند. به فرمان سروان زيدان، جيپ كه از نظر امنيتى به طور كامل مجهز و ضد گلوله بود، جلوى پاى جوان ايستاد.
يكى از محافظين كاروان كه كمى عقبتر، داخل كاميون رو بازى نشسته بود، با ديدن جوان، به او شك كرد؛ به همين لحاظ سعى كرد خود را آمادهى هر كارى كند. اسلحهاش را از ضامن خارج كرد و نگاهش را به او دوخت. ديد كه جوان در جلوى جيپ فرماندهى، به سبك نيروهاى لحدى سلام نظامى داد و از سروان اسرائيلى خواست كه پنجرهى ضدگلوله آهنى ماشين را بگشايد. اين كار شك محافظ را بيشتر كرد. اسلحهى خود را به طرف جوان نشانه رفت تا با كوچكترين حركت مشكوكى، او را بزند. با نزديك شدن جوان به جيپ، مطمئن شد كه او قصد حمله دارد.
دست بر ماشه برد تا او را با تير بزند و از هر گونه عمل او جلوگيرى كند؛ ولى ناگهان در مقابل چشمانش، جوان را ديد كه با فرياد «اللَّه اكبر» خود را به جيپ كوبيد و به دنبال آن جهنمى از آتش و انفجار كاروان را در برگرفت.
نيروهاى وحشت زدهى اسرائيلى كه گرفتار شدن در دام عمليات شهادتطلبانه، همواره همچون كابوسى هولناك، روحشان را مىخورد و روحيه شان را مىپوساند، هراسان و ديوانه وار از ماشينها به بيرون پريدند و پس از آنكه ساعتى در اطراف جاده به بهانه موضع گرفتن و خطر انفجار مجدد پنهان شدند، برخاسته، بى هدف به هر طرف تيراندازى كرده و به محل حادثه نزديك شدند. ساعت 16/30 دقيقه بود كه على اشمر با زدن چاشنى انفجارى، خود را ميان قافله دشمن به آتشفشانى سوزان تبديل كرد.
با همهى اينها، تا حدود يك ساعت كسى جرأت نمىكرد به خودروها،كشتهها و مجروحين نزديك شود؛ چرا كه هر لحظه امكان داشت بمب ديگرى منفجر شود. كما اينكه دقايقى پس از حادثه، كه نيروهاى لحدى براى بازرسى مناطق اطراف محل انفجار، وارد جنگل شدند، بمبى بر سر راهشان منفجر شد و يكى از نيروهاى مزدور كشته و يكى ديگر زخمى شد. اين مسئله بر هراس همه افزود و هر لحظه انتظارى كشنده عذابشان مىداد.
بمب دوم در مسير رب ثلاثين توسط يكى از رزمندگان مقاومتاسلامى، با سيستم كنترل از راه دور منفجر شده بود. به دنبال اينانفجارات، منطقه زير آتش خمپارههاى سبك و سنگين نيروهاى مقاومت قرار گرفت و نيروهاى لحدى كه در اطراف پراكنده بودند، نتوانستند به چيزى دست يابند.
بنابر اظهار برخى منابع مقاومت اسلامى، يكى از فيلمبرداران، براى تصوير بردارى از عمليات شهيد على اشمر، بر روى تپههاى اطراف مستقر مىشود كه توسط نيروهاى مزدور آنتوان لحد ديده شده و مىگريزد.
نيروهاى مزدور اسرائيلى، منطقه را تحت كنترل شديد گرفتند و از نزديك شدن هر كس به خصوص خبرنگاران، فيلمبرداران و عكاسان، تا حدود 2 ساعت بعد جلوگيرى كردند و آنها را در جايى كه هيچ نشانى از عمليات نبود، نگه داشتند. سپس در حالى كه خودروهاى آسيب ديدهى اصلى را از محل حادثه دور كردند، يك جيپ نظامى را كه فقط چند تركش بدنهاش را سوراخ كرده بود، به خبرنگاران نشان دادند و سعى كردند عمليات را بسيار كم و كوچك جلوه دهند.
بازتاب
موضعگيرى فرماندهان نظامى و از همه مهمتر رسانههاى خبرى صهيونيستى در برابر اين عمليات، نشان از شدت و سنگينى ضربه داشت. كانال يك تلويزيون اسرائيل گزارش داد كه «عميرام ليوين» فرماندهى جبههى شمالى، در حالى كه سعى مىكرد خونسردى خود را حفظ كند و از بهكار بردن كلمات و عبارات تند و تهديدآميز خوددارى كند،گفت: «به هر حال بايد پذيرفت كه اين يك جنگ است و بايد منتظر روشهاى جديد در آن هم بود. بالاخره در جنگ ضرباتى بر ما وارد مىشود و ما نمىتوانيم آن را انكار كنيم. ما نبايد عجولانه در برابر اين اسلوب و روشهاى جديد، موضعگيرى كنيم يا تصميم بگيريم. من معتقدم كه كسانى بايد به بحث و بررسى اين روشهاى جديد و يافتن راههاى مقابله بپردازند».
تلويزيون اسرائيل گزارش داد كه در همان روز، سه بمب در سه محل متفاوت منفجر شده است. اين گزارش حاكى از آن بود كه يكىاز بمبها در نزديكى «مركز پليس شهرك بنت جبيل» منفجر شده كه به كشته شدن يك نيروى لحدى منجر شده است. بمب دوم، طى يك عمليات شهادتطلبانه در جادهى عديسه به طيبه بوده، و بمب سوم هم دقايقى پس از آن در همان محل ميان نيروهاى گشتى منفجر شده است.
اين تلويزيون در ادامهى گزارش خود به تجزيه و تحليل اين حملات، و اينكه چگونه حزباللَّه به چنين قدرتى دست پيدا كرده است، پرداخت و در نهايت طى اعترافى، بر عدم كارآيى طرحهاى رژيم صهيونيستى براى مقابله با اين گونه عمليات پافشارى كرد: «خطر در لبنان اوج مىگيرد. سه عمليات انفجارى در يك روز، آن هم در داخل مناطق تحت سلطهى اسرائيل. بدون شك اين حملات با كمك افرادى در داخل مناطق اشغالى انجام شده است و نشان مىدهد كه آنها به راحتى و آزاد مىتوانند در مناطق تحت سيطرهى اسرائيل گسترده شوند و تردد كند و به راحتى به ارتش، مقرها و پستهاى بازرسى ما ضربه وارد آورند. همهى اين كارها از جانب حزباللَّه انجام مىشود».
تلويزيون اسرائيل از قول سرتيپ عميرام ليوين گزارش داد كه يك سرباز ميليشياى لحدى به جرم همكارى با نيروهاى مقاومت اسلامى در انفجار روز چهارشنبه، بازداشت شده است و تحت بازجويى مىباشد؛ ولى اين ادعا چيزى نبود به جز ترفندى براى مقابله با تضعيف روحيه و احساس ترس نيروهاى اسرائيلى كه با انجام اين عمليات، قدرت حزباللَّه را در نفوذ به عمق مناطق اشغالى بسيار خطر آفرين مىديدند.
نشريهى «تايم» يك روز پس از عمليات شهيد على اشمر نوشت:
شخصيت شهيد
«صلاح محمد على غندور» سال 1347ه.ش (1968م) در روستاى «كَفَر مِلكى» از نواحى كوهستانى و سرسبز مقاوم جنوب لبنان «اقليمالتفاح» در خانوادهاى شيعه، كارگر و مستضعف، ديده به جهان گشود.دوران طفوليت او تا پنج سالگى در كفر ملكى سپرى شد؛ ولى سال 1352ه.ش (1973م) در حالى كه وارد ششمين سال زندگى مىشد، خانوادهى غندور عازم «امارات متحدهى عربى» شدند. صلاح از همان اولين سالها، تحت نظر پدر و تربيت مذهبى خانواده پرورش يافت و پدرش نيز برروى او سرمايهى معنوى زيادى گذاشت.
با شروع و اوجگيرى انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمينى(ره) در زمستان 1357ه.ش (1978 79م) در ايران، كه اثر زيادى بر تحولات جهانى ايجاد كرد، صلاح نيز كه يازده سال بيشتر نداشت، علاقهى خاصى به انقلاب ايران، در درون خويش احساس كرد. او همواره در اخبار نشريات و تلويزيون، پىگير گزارشهايى بود كه دربارهى انقلاب ايران ارائه مىشد. او با ديدن تصاوير امام خمينى(ره) شعف و شور، وجودش را لبريز مىساخت. سرانجام دل او نيز به شادى پيروزى انقلاب اسلامى شاد گرديد و آرزوهاى خويش را دست يافتنى ديد.
سال 1363ه.ش (1984م) سرانجام خانوادهى غندور پس از يازده سال زندگى دور از لبنان، به كشور خود باز گشتند. صلاحِ شانزده ساله، به محض ورود به لبنان، سراغ زادگاه خويش را گرفت و هنگامى كه آنجا را در اشغال و و سيطرهى صهيونيسم ديد، خونش به جوش آمد. از همان لحظه، تصميم خود را مبنى بر حضور همه جانبه در نبرد با متجاوزين گرفت. اوائل سال 1364ه.ش (1985م) به صفوف رزمندگان مقاومت اسلامى لبنان پيوست تا هر چه بيشتر در جبهههاى دفاع از اسلام و كشور خويش حضور پيدا كند.
در طى سه سال حضور در صحنههاى نبرد رويارو با دشمن اشغالگر، دوستان زيادى را از دست داد.خود او در اينباره مىگويد: «در اين مدت با بيش از 40 شهيد روبوسى و مصافحه داشتهام كه بعدها رفته و به شهادت رسيدهاند.»
شهيد «غَسّان عَلويِه» از جمله دوستان و همرزمان وى بود كه شهادتش اثرى شگرف بر روحيهاش گذاشت. پس از شهادت او، همواره مىگريست و از روح مطهر آن شهيد طلب مىكرد كه او را بپذيرد و با خود ببرد.
صلاح تا يك سال پس از پيوستن به صفوف مقاومت اسلامى سال 1365ه.ق، 1986م در واحد شناسايى و اطلاعات و عمليات مشغول فعاليت مداوم بود. گزارشهايى قوى از مواضع داخلى دشمن به دست آورده بود؛ ولى مسئلهاى در وجود او بود كه ماندن در واحد شناسايى را برايش سخت مىكرد. سرانجام پس از درخواستهاى مكرر، مسئولين واحد نظامى حزباللَّه با انتقال او به واحدهاى رزمى و عملياتى موافقت كردند. اين انتقال، براى وى موفقيتى عظيم به شمار مىآمد؛ چرا كه او همواره مىگفت: «دوست دارم مستقيماً و رو در رو با دشمن بجنگم».
وى در لحظات سخت نبرد، آداب و رسوم خاصى براى رزم داشت و در بدترين شرايط جنگى نيز مراقب اعمال خويش بود، و همواره رزمندگان را به صرفه جويى و عدم اسراف در تيراندازى سفارش مىكرد. او مىگفت: «بايد مطمئن شويم گلولهاى كه شليك مىكنيم، به هدف مورد نظر مىخورد، آن وقت ماشه را فشار دهيم».
صلاح غندور از سرى نترس و شجاع برخوردار بود و در كار، انجام مأموريت محوله را مقدم بر همه چيز مىدانست. در يكى از عملياتها بايد بمبى در مسير تردد خودروهاى نظامى اسرائيلى كار گذاشته مىشد. در تاريكى شب، وقتى همراه چند تن از همرزمانش به طرف پستبازرسى اسرائيلى مىرفتند، از نيروها جدا شد و خود به طرف پايگاه دشمن رفت. آن قدر به سنگر آنان نزديك شد كه به راحتى دستش را به آنجا زد و در كمال آرامش، بمب را كار گذاشت و به طرف بقيه برگشت.روز بعد كه يكى از خودروهاى نظامى از آنجا گذشت و بر اثر انفجار آن مين منهدم شد، صلاح كه از دور ناظر انفجار خودروى صهيونيستها بود،مىخنديد و شادمان مىگفت: «الحمدلله».
وى استعداد خوبى در فراگرفتن مطالب داشت و آموزشهايى را كه مىديد، خيلى سريع به خاطر سپرده و ياد مىگرفت؛ به همين دليل به روشهاى جنگ روانى با دشمن بهخوبى آشنا بود و دورههاى تخصصى را با وضعيت عالى طى كرد.
اوائل سال 1369ه.ش (1990م) به لحاظ رشادتهاى خاص و بيشتر به جهت اينكه در گذراندن دورههاى ويژهى آموزشهاى نظامى، استعداد درونى خويش را نمودار ساخت، مسئوليت يكى از محورهاى عملياتى مهم منطقهى جنوب به او واگذار شد. از آن روز نام مستعار نظامى «بِلال» را براى خود برگزيد. در همان سالها بود كه به اصرار خانواده، با دخترى مومنه ازدواج كرد و براى ادامهى زندگى مشترك و گام نهادن در برههاى جديد از حيات مبارزاتى خويش، خانهاى در محلهى «مُعَوَّض» در بخش جنوبى بيروت اجاره كرد. حاصل زندگى مشترك آنان دو دختر و يك پسر است كه به هنگام شهادت صلاح، «محمد حسين» سه سال و نيم، «فاطمه» دو سال و «زينب» چهار ماه داشت.
دو تن از دوستان نزديك صلاح، «هيثم صبحى دبوق» و «سيدعبداللَّه عطوى»، از جمله افرادى بودند كه داوطلبانه نام خود را در فهرست شهادتطلبان ثبت كردند و در اوج شجاعت و رشادت، خود را بر قلب ارتش صهيونيسم كوبيدند و با شهادت خود، آتشى فروزان برپا ساختند. صلاح كه از همرزم بودن با آنان احساس افتخار و شعف مىكرد، از شهادتشان نيز اثر بسيارى گرفت و عزم خود را براى پيوستن به گردان شهادتطلبان جزم كرد.
پيشقدم شدن در كارهاى مشكل و عملياتهاى سخت شناسايى در خطرناكترين معابر و محورها، باعث شده بود تا دوستان و همرزمان صلاح به او لقب «مرد مأموريتهاى سخت» را بدهند. وى چندين بار براى شناسايى استعداد و قواى دشمن، به عمق مناطق اشغالى نفوذ كرد. «بِنتِجُبَيل» يكى از محورهايى بود كه به كرّات آنجا را شناسايى كرده و راهها، معابر و پايگاههاى آن را به خوبى مىشناخت. همين امر باعث شده بود تا در بيشتر عملياتهايى كه در آن منطقه انجام مىشد، حضور فعال داشته باشد. صلاح بدان حدّ با وضعيت جغرافيايى و اطلاعاتى روستاها، راهها، باغها و تپههاى منطقه آشنا بود كه درباره او مىگفتند: «صلاح با لمس خاك و بوئيدن آن، تشخيص مىدهد كه روى زمين فلسطين است يا لبنان»!
مدتها طرحى مهم ذهن صلاح را به خود مشغول ساخته بود. شايد بعد از شهادت هيثم و عطوى بود كه تا اين حد به فكر فرو رفت. او كه براى نماز و ادعيه اهميت فوقالعادهاى قائل بود، و آنها را بهترين و تنهاترين راه ارتباط با پروردگار و معشوق خويش مىدانست، حال و هوايش دو چندان شده بود. در تعقيبات نماز و دعاهاى خود، عاجزانه مىگريست و از خدا طلب مىكرد كه او را نيز بپذيرد و اجازه دهد تا به ياران شهيدش بپيوندد.
سرانجام تصميم خود را گرفت. هنگامى كه براى ديدن دورهاى خاص به اردوگاه آموزشى رفته بود (سه سال قبل از شهادت) نامهاى به اين مضمون براى فرماندهى نظامى مقاومت اسلامى نوشت و در خواست عاشقانه و قلبى خويش را مطرح كرد:
«برادران عزيز فرماندهى مقاومت اسلامى
اينجانب صلاح محمدعلى غندور، كه مدتهاست در محورهاى مختلف عملياتى جنوب مشغول نبرد مىباشم و در حال حاضر دورهى آموزشى ويژه رامى گذرانم، مصرّانه از شما برادران و به خصوص دبير كل محترم حزباللَّه لبنان مىخواهم تا مرا نيز در گردان شهادتطلبان ثبت نام فرمائيد و اجازه دهيد در اولين فرصت ممكن، بنده، اولين شهيد عمليات شهادتطلبانه باشم...»
از آن روز به بعد، همواره چشم انتظار بود تا پاسخى مساعد دريافت كند. سرانجام آن روز رسيد و فرماندهاش به او خبر داد كه نامش در فهرست شهادتطلبان ثبت شده است. از آن لحظه به بعد، شور و شوق عجيبى وجودش را فرا گرفت. با وجودى كه مىدانست دهها و بلكه صدها رزمندهى ديگر قبل از او در نوبت عمليات هستند، ولى مطمئن بود كه شهيد بعدى، خودِ او خواهد بود. اطمينان قلبى صلاح از آنجا سرچشمه مىگرفت كه با شناسايىهايى كه در منطقهى بنت جبيل انجام داده بود، بهتر از هر كسى با آنجا آشنا بود و به راهها و پايگاههاى دشمن در منطقه وارد بود؛ به خصوص اينكه زمان تردد كاروانهاى نظامى و جابهجايى نيروهاى اسرائيلى را مىدانست.
بحث مفصلى در گرفته بود. مسئولين نظامى، با رفتن صلاح مخالف بودند. او مسئوليت اطلاعات و شناسايى يكى از محورهاى مهم عملياتى جنوب را بر عهده داشت و بدون شك، در آينده، عدم حضورش بسيار مشكل آفرين مىشد؛ ولى با وجود همهى مخالفتها، صلاح، ماندن را نپذيرفت. از لحظهاى كه شنيده بود طرح انجام عمليات شهادتطلبانه در منطقهى بنتجبيل مورد تاييد قرار گرفته است، سر از پا نمىشناخت.اسمش در فهرست شهادتطلبان بود؛ ولى دو مانع بزرگ بر سر راهش وجود داشت: اول اينكه او متأهل و داراى سهفرزند بود، كه بسيارى از داوطلبان عمليات، متأهل نبودند و در اين مسئله بر او اولويت داشتند. دوم اينكه او مسئوليت مهمى داشت و دانستهها و تجربياتش در امر شناسايى محورهاى دشمن، براى مقاومت بسيار ارزشمند بود؛ همين مسائل باعث شده بود تا فرماندهان از درِ مخالفت وارد شوند و براى رفتن وى نظر موافق ندهند؛ ولى صلاح از پاى ننشست.او مىگفت: «سه سال است كه مدام روى آن منطقه كار كردهام و آنجا را بهتر از كف دستم مىشناسم. لحظه به لحظهى تردد و نقل و انتقال نيروهاى دشمن را مىدانم و از آن اطلاع كامل دارم. همهى اين زحمات به خاطر آن بود كه خودم براى عمليات بروم. مگر شيخ «اسعدبرّو» زن و بچه نداشت؟ اگر قرار باشد اين روش پيش گرفته شود، باعث مىشويد تا نيروهاى مقاومت اسلامى كه هر لحظه آرزوى شهادت دارند و براى عمليات استشهادى لحظهشمارى مىكنند، از تأهل و ازدواج دورى كنند و خانواده تشكيل ندهند كه اين امر به ضرر شيعيان در لبنان است...».
هنگامى كه مسئله با دبير كل حزباللَّه مطرح شد، او هم سخنان فرماندهان نظامى را تكرار كرد؛ ولى وقتى حرفهاى صلاح منتقل شد، سرانجام او هم موافقت كرد.
از خوشحالى مىگريست. باورش نمىشد كه چيزى به ديدار با هيثم و عبداللَّه و ديگر شهداى مقاومت نمانده است. از وقتى خبر پذيرفته شدن درخواستش را شنيد، ذوق زده شد و مدام الحمدلله مىگفت.
اواخر بهمن ماه سال 1373ه.ش (اوائل 1995م) بود كه از طرف فرماندهى واحد نظامى حزباللَّه، به صلاح غندور ابلاغ شد تا براى مدت سه ماه به مرخصى برود؛ به او گفته شد كه در اين مدت نيازهاى خانوادهى خويش را برطرف كند و قبل از عمليات در كنار آنان باشد؛ ولى اصل مسئله ديگرى بود. به گفتهى يكى از فرماندهان، همه با اعزام او مخالف بودند؛ چرا كه او يكى از بهترين رزمندگان بود. تصور مسئولين بر اين بود كه با دادن اين مرخصىِ 90 روزه، و اينكه صلاح در طى اين مدت نزد خانوادهى خود باشد، به احتمال زياد احساسات، عواطف، عشق و علاقه به خانواده باعث خواهد شد تا از فكر عمليات منصرف شود و اجازه دهد فرد ديگرى به جاى او برود.
همه در اشتباه بودند. صلاح از آن دست آدمهايى نبود كه معامله سودمند با خدا را، به خاطر عواطف خانوادگى رد كند. او تصميم مقدس خويش را گرفته بود و در طى سه ماهى كه در مرخصى به سر مىبرد، سعى كرد همسر خويش را براى اينكه هر لحظه منتظر شنيدن خبر شهادتش باشد، آماده سازد.
در آخرين روز، هنگامى كه در خانهى مسكونىشان خواست با خانوادهى خويش خداحافظى كند، دوربين فيلمبردارىاى تهيه كرد و در حالى كه بالاى سرش تابلويى زيبا با عبارت «واعدوالهم ما استطعتم منقوّه» و در گوشههاى آن تصاويرى از امام خمينى(ره) و حضرت آيتاللَّه خامنهاى قرار داشت، به وداع با اهل بيت خويش پرداخت. او به همسر و پدر و مادرش گفته بود كه عازم حج مىباشد؛ ولى حالات خاصش و اينكه هنگام وداع، گاهى اشك از گوشهى چشمانش جارى مىشد، روحيهى درونى وى را نشان مىداد؛ به خصوص زمانى كه دختر كوچك خود را در آغوش گرفت. فاطمه، پدر را بوسيد و پدر، او را.
همسر شهيد صلاح دربارهى آخرين ديدارشان مىگويد: «او گفت كه عازم سفر حج است. ايام حج بود. خيلى التماس دعا داشت. برايم جالب بود. به جاى اينكه ما از او التماس دعا داشته باشيم، او التماس حلاليت و دعا مىكرد. در ميان حرفهايش، گاه اشاراتى مىكرد و مىگفت كه شايد برنگردد و اين احتمال را هم عنوان كرد كه حتى اين امكان هم وجود دارد كه خبر شهادتش را زودتر از ايام حج بشنويم. او به من توصيه مىكرد كه هر لحظه آمادهى شنيدن خبر شهادتش باشم. مىدانستم كه در مقاومت اسلامى فعاليت مىكند و امكان خطر زيادى هست؛ ولى روزهاى آخر، حالاتش فرق مىكرد. مطمئن بود كه شهيد مىشود و مىخواست اين اطمينان را به من هم منتقل كند.».
جهاد اكبر
شهيد صلاح غندور آداب و رسوم خاصى براى خودسازى و مبارزه با نفس امّارهى خويش داشت. او غالباً براى دفع بلا از مسلمين جهان، روزهى مستحبى مىگرفت كه گاه چند ماه طول مىكشيد. وى براى مسائل معنوى و عبادى خويش برنامهاى تنظيم كرده بود كه بخشهايى از آن به اين شرح بود:
مراقبت بر پاكيزگى و طهارت و دائم الوضو بودن. مراقبت بر نماز اول وقت و خواندن نماز با آرامش و اطمينان، آنگونه كه امر شدهاست. گرفتن روزههاى مستحبى. مداومت بر تلاوت قرآن با تدبُّر و توجه، و مداومت بر گوش دادن به نوارهاى قرائت قرآن در اوقاتى كه امكان و فرصت خواندن نيست. مداومت بر خواندن دعاهاى كميل، توسل، مناجات شعبانيه، ابوحمزه ثمالى، عهدوندبه. مراقبت بر خواندن زيارت عاشورا و زيارت جامع. مراقبت بر خواندن نماز شب و اگر اوقات آن فوت شد، مداومت برخواندن نافلههاى صبح و كسب فيض از نافلهى مغرب و عشاء. طولانى شدن سجود براى خداوند به خصوص در نمازهاى شب. حضور در نماز جماعت، با عشق به آن و دعوت ديگران به اقامهى نماز جماعت. قرار دادن اوقاتى از شب براى خلوت با خداوند و تأمل و تفكر و محاسبهى نفس، در مكانى خاص. سؤال و مراقبت دائم از حيلههاى خفيِّ شيطان كه برنامههاي انسان سالك را مورد هجوم قرار مىدهند. دورى جستن و ترس دائم از ورود ريا، يا عُجب در كارها، همان گونه كه امام خمينى فرموده است كه آنها شِركِ خفى هستند. شدت مراقبت از اسرار عبادى خود در برابر ديگران و عدم اشاره و يا صحبت دربارهى آنها. سعى در كسب صفات متّقين، آن چيزهايى كه حضرت اميرالمومنين علىعليه السلام در خطبهى متقين خطاب به «همام» ذكر كرده است. مطالعهى مستمر كتابهاى اخلاقى و عرفانى، به خصوص كتاب چهل حديث امام خمينى(ره)، كتابهاى شهيد محراب آيتاللَّه دستغيب(ره)، مطالعهى مسائل اخلاقى و دينى در مجلاتى مثل «بقيهاللَّه». التزام كامل به حدود و مسائل شرعى در زندگى و مسائل نظامى و مقاومت. عدم سرباز زدن از وظيفه؛ حتى اگر آن مأموريت و وظيفه به نظر خوشايند نيايد. پيشه كردن حلم و صبر؛ همان چيزى كه كوهها را عاجز كرده و اين روش حيات و جهاد است.
شهيد صلاح غندور دربارهى ولايت فقيه و رهبرى انقلاب اسلامى،نگاه و نظر خاصى داشت كه همسرش ديدگاه او را اين گونه بيان مىكند: «صلاح دربارهى حضرت آيتاللَّه خامنهاى و جانشينى ايشان براى حضرت امام خمينى(ره)، معتقد بود كه درست مثل ولايت حضرت علىعليه السلام پس از فوت رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم است. هر كس به آنها بپيوندد و بيعت كند، بدون شك سعادتمند و رستگار خواهد شد و هر كس از آن روى گرداند و تخلّف كند، گمراه خواهد شد و در ذلالت خواهد افتاد.».
«سيد حسن نصراللَّه» دبير كل حزباللَّه لبنان، در ملاقاتى كه با صلاح داشت، از او خواست كه اگر امكان دارد،براى انجام اين عمليات، يكى از نيروهاى زيردستش را معرفى كند و خودش از رفتن انصراف دهد؛ اين خواستهى دبير كل حزباللَّه، به اين دليل بود كه صلاح نيروهاى زيادى را به عنوان «نخبههاى مقاومت» آموزش داده بود كه به «بچههاى مَلاك» (مَلاك، اسم جديد نظامىاى بود كه صلاح براى خود برگزيده بود.) معروف شده بودند؛ ولى صلاح نپذيرفت كه كسى غير از او براى اين مأموريت پيش برود و از دبير كل حزباللَّه خواست تا همچنان اجازه دهد او اولين عمليات استشهادى را كه در پيش است انجام دهد.
موقعيت هدف
مدتى بود كه رژيم صهيونيستى حالت تهاجمىِ مشكوكى به خود گرفته بود و بعيد به نظر نمىرسيد كه در آيندهاى نزديك، دست به حملهاى گسترده به لبنان بزند. در بعضى مناطق، حملاتى به مواضع مقاومت اسلامى انجام شده بود و اينها، نشان از يك طرح سنگين داشت.
از آخرين عمليات شهادتطلبانه كه شهيد «اسعد برّو» در مردادماه سال 1368ه.ش (اوت 1989م) انجام داده بود، نزديك به شش سال مىگذشت و رژيم صهيونيستى اين گونه مىپنداشت كه حزباللَّه لبنان ديگر توان و امكان انجام عمليات استشهادى در داخل مناطق تحت سلطه و اشغال اسرائيل را ندارد؛ چرا كه تدابير شديد امنيتى جديد و محكمى در مناطق اشغالى بهكار بسته بود تا از اين گونه حملات جلوگيرى شود.
يكى از اقدامات اسرائيل براى مقابله با آسيب پذيرى پايگاههايش، ايجاد مجتمعهاى نظامى در نزديكى شهركهاى اشغالى جنوب لبنان بود.مجتمعهايى كه اطراف آن با ديوارهاى عظيم بتونى و خاكريزهاى بلند محاصره شده بود و همهى ادارات و پايگاههاى نظامى و دولتى و ديگر مراكز اصلى و سكونتگاههاى عوامل اصلى نظامى و اطلاعاتى ارتش و نيروهاى مزدور لحدى، در آنجا قرار مىگرفتند و براى حفاظت از آنجا تدابير شديدى اتّخاذ شده بود. دشمن مغرورانه و سرمست، مطمئن بود كه ديگر كسى نمىتواند حملاتى چون مقر فرماندار نظامى در صور و مدرسهالشجره و... را به وجود بياورد.
تأخير شش ساله پس از آخرين عمليات استشهادى، باعث شده بود پستهاى بازرسى نيروهاى لحدى كه كنترل بيشتر راههاى منطقه را بر عهده داشتند تا حدودى نسبت به انجام وظايف خود سست شوند؛ چرا كه احساس مىكردند ديگر ماشينهاى بمبگذارى شده، آنان را تهديد نمىكند؛ پس لزومى براى آماده باش كامل وجود ندارد.
اين تفكر و احساس امنيت و آرامش، بر نيروهاى اسرائيلى نيز حاكم شده بود و با خيال راحتتر در جادههاى مناطق اشغالى، به خصوص در عمق مناطق نزديك به مرز فلسطين تردد داشتند و احساس مىكردند به جز كمين نيروها و موشكهاى دور برد، هيچ چيز نمىتواند آرامش آنان را برهم زده و تهديدشان كند.
يك سال پيش از آن، نيروى هوايى اسرائيل با استفاده از هلىكوپترهاى پيشرفتهى «آپاچى» ساخت آمريكا، پادگان آموزشى «عين كوكب» در درهى بِقاع را شبانه مورد هجوم قرار داد و تعدادى از جوانان رزمندهى مقاومت را مظلومانه در زير نور پرژكتورهاى خود و به دنبال آن شليك موشكها و گلولههاى انفجارى دو زمانه،به شهادت رساند.
رژيم اسرائيل مىپنداشت با اين حمله و شبيخون، ضربهى سنگين و جبرانناپذيرى بر حزباللَّه و مقاومت اسلامى وارد آورده و توانسته است از آنها زَهرِ چشم بگيرد و آنان را از سلاح پيشرفته و هلىكوپترهاى مدرن آمريكايى كه بيشترين حجم بمب، موشك و گلولهى ممكن را حمل و شليك مىكردند، بترساند و تا مدتها از حملات نيروهاى رزمندهى مسلمان در امان خواهد بود.
عمليات شهيد صلاح غندور پاسخى بود محكم به تفكرات ناقصِ مسئولان نظامى رژيم صهيونيستى كه فكر مىكردند حزباللَّه تا مدتها قدرت سازماندهى مجدد و تجهيز و جذب نيرو براى عمليات را نخواهد داشت.
در نزديكى شهرك «بِنتِ جُبَيل» در پنج كيلومترى شمال مرز فلسطين در «صفَّ الخَضراء» در مقابل سه راهىاى كه از شمال، به طرف «بِيت ياحون»، از غرب به «عِينِابِل» و از شرق به طرف «عِيناتا» و از آنجا به بنت جبيل منتهى مىشد، محوطهى وسيع «مقر17« ارتش اسرائيل محصور در ديوارهاى دفاعى و سيمهاى خاردار و ميادين مين قرار داشت.اين منطقه از خرداد 1361ه.ش (ژوئن1982م) در اشغال نيروهاى صهيونيستى بود.
در بيرون از مقر، ساختمان «حسن دياب» مجتمع ارتش مزدوران در سمت شمال قرار داشت كه اتاق بازرسى نيروهاى لحدى هم آنجا بود و در غرب آن نيز مقابل درِ بيمارستان 17، پاركينگ وسيع آمبولانسهاى نظامى قرار داشت.
مقر 17 از مهمترين مراكز فرماندهى و ستادى ارتش اشغالگر در منطقه بود كه شامل بخشهاى زير بود:
1- ساختمان «البيطار» كه سه طبقه داشت و طبقهى اول آن بازداشتگاه موقت و محل بازجويى اوليه از اسرا و بازداشت شدگان بود. در طبقهى دوم اين ساختمان، دفاتر مسئولين اسرائيلى و مركز فرماندار نظامى منطقه، سرهنگ دوم يهودى «صالح» قرار داشت. در طبقهى سوم ساختمان، اتاق عمليات مستقر بود.
2- در كنار ساختمان البيطار، ساختمانى يك طبقه با سه سالن مخصوص اجتماعات و غذاخورى نيروهاى اسرائيلى قرار داشت. كه در كنار آن نيز يك قبضهى خمپارهانداز مستقر بود و در مدخل ورودى آن نيز تعدادى نگهبان به حفاظت مشغول بودند.
3- در سمت غرب مقر، بر روى تپهى خاكى ايجاد شده، برجك نگهبانى به چشم مىخورد و در نزديكى آن يك دستگاه تانك پيشرفته از نوع «ميركاوا» و دو دستگاه كاميون بزرگ نظامى قرار داشتند كه در لحظهى انفجار، نيروهاى اسرائيلى سوار بر آنها آمادهى حركت به خارج از مقر و به طرف مرز فلسطين بودند. در پايين محل نگهبانى نيز يك قبضهى توپ ضد هوايى آماده شليك قرار داشت.
4- در بخش شرقى مقر، يك ساختمان دو طبقه قرار داشت كه طبقهى اول آن دفتر «عَقل هاشم» فرمانده تيپ غربى ارتش مزدوران لحدى بود.
در طبقهى دوم، ادارهى شهرى مستقر بود كه وظيفهى امنيتى شهر را بر عهده داشت و به تازگى از ساختمان ادارهى پست بنت جبيل به آنجا منتقل شده بود. در اين طبقه، جلسات حفاظتى امنيتى ادارهى شهر متشكل از مسئولين نظامى و امنيتى اسرائيل و لحدى بر گزار مىشد.اين ساختمان مستحكم و بتونى، از سمت غرب و جنوب در سيمهاى خاردار محصور بود.
5- در اين مقر، محلى براى آمادهسازى و اعزام جاسوسان بومى براى ورود به داخل مناطق آزاد لبنان و انجام عمليات تروريستى و همچنين آمادهسازى ماشينهاى بمب گذارى شده براى انفجار در مناطق آزاد، وجود داشت.
6- در سمت شرق، ساختمان بيمارستان در كنار جادهى اصلى قرار داشت. در سمت غرب اين ساختمان، دو اتاق به هم چسبيده قرار داشت كه سرهنگ دوم صالح از آنجا براى جلسات خود با نمايندگان و اشخاص خاص استفاده مىكرد و هيچ كس حق ورود به آن را نداشت مگر نيروهاى اسرائيلى و بعضى مسئولين رده بالا و خاص لحدى؛ آن هم فقط در موارد اضطرارى و لازم.
7- در ساختمان ادارهى شهرى، همچنين «واحد اطلاعاتىِ اسرائيلى 504« قرار داشت كه سرهنگ دوم صهيونيست «فلاح» و سرهنگ دوم «صالح» در آنجا بودند و بر توجيه و اجير كردن مزدوران و شبكهى انفجارى و كسب اطلاعات، نظارت و كنترل مىكردند. «جريس الخورى» متهم به بمبگذارى در كليساى «سَيدهالنجاه» بيروت، در اعترافات خود به اين محل و آموزشهايى كه توسط سرهنگ فلاح ديده بود، اشاره كرد.
8- كل مقر با خيابانى به دو بخش شرقى و غربى تقسيم مىشد كه سمت غرب فقط مختص نيروهاى اسرائيلى بود و نسبت به بخش شرقى،از آن حفاظت بيشترى مىشد و در سمت شرق، فرماندهى نيروهاى لحدى مستقر بود.
9- در مقابل در ورودى مقر 17 اتاق نگهبانى با چند نيروى مسلح لحدى و اسرائيلى قرار داشت كه تمام رفت و آمدهاى مقر را كنترل و ثبت مىكردند.
10- در شمال منطقه، خارج از مقر، پايگاه نيروهاى لحدى به نام «الَّشعيره» بر روى تپهاى، حفاظت از بيرونِ مقر را بر عهده داشت.
آمادگى عمليات
تهيهى ماشين براى انجام عمليات در عمق مناطق اشغالى، يكى از مشكلات بسيار مهم محسوب مىشد. با توجه به گزارشهاى مقاومت اسلامى مبنى بر اينكه: به هيچ وجه امكان وارد كردن ماشين از منطقهى آزاد به داخل مناطق اشغالى وجود ندارد، تصميم بر اين شد تا در يكى از روستاهاى نزديك بنت جبيل، خودرويى اسقاطى كه از لحاظ تملك وضعيت درست و حسابى نداشت، توسط نيروهاى اطلاعات، تحتپوششى مناسب خريدارى و آمادهسازى شود. پس از ابلاغ فرمان، نيروهاى اطلاعات با مراجعه به يكى از گاراژهاى روستاى «طيرى»، اتومبيلى اوراق را كه در آنجا افتاده بود، به بهانهى استفاده از قطعات و لوازم آن، خريدارى كردند.
يكى از مهمترين مراحل عمليات آغاز شده بود و آن بازسازى و راهاندازى ماشين بود. قطعات يدكى زيادى براى اين كار مورد نياز بود كه با وجود كنترل دقيق و اشراف نيروهاى لحدى و اسرائيلى در مناطق اشغالى، امكان فراهم كردن آنها وجود نداشت. هنگامى كه صلاح مطلع شد مرسدس بنز سفيد رنگى براى اين كار خريده شده و بايد لوازم يدكى از مناطق آزاد به آنجا حمل شود، از فرماندهى در خواست كرد كه خود او مستقيماً در آماده سازى ماشين شركت داشته باشد، كه با اين خواسته موافقت شد.
«واحد تأمين و تجهيز» مقاومت اسلامى، با مهارت تمام لوازم و قطعات را به داخل منطقهى تحت سلطه شديد دشمن منتقل كردند. سه ماه زمان صرف شد تا تعميرات اساسى ماشين انجام شده و ماشين، براى حركت آماده شد. همهى اين كارها در حالى بود كه نيروهاى گشتى دشمن، بازرسى اماكن مشكوك را اجرا مىكردند. نيروهاى مقاومت، لباس رزم بر تن، قطعات ماشين را در كولهپشتى قرار داده و يا بر دوش خود حمل مىكردند تا به گاراژ مورد نظر برسانند. در همهى اين مراحل، صلاح غندور خود شخصاً با آنان همراه بود. سرانجام و بدون اينكه كسى از اهالى روستا متوجه ترددهاى شبانه آنان شود، ماشين آماده حركت شد.
پس از آنكه واحد تأمين و تجهيز در گزارش نهايى خود اعلام كرد كه ماشين مورد نظر مهيا شده است، واحد ديگرى مأمور انتقال صدها كيلو مواد منفجره به محل اختفاى ماشين در منطقهى اشغالى و جاسازى دقيق در آن شد. اين بار نيز صلاح خواست تا خودش هم در جاسازى مواد منفجره شركت داشته باشد كه اين كار نيز انجام شد.
هنگامى كه نيروهاى مقاومت مواد و چاشنىهاى لازم را در جاى جاى مختلف ماشين قرار مىدادند، صلاح جلو رفت و خطاب به آنان گفت: «آنقدر مواد منفجر داخل ماشين كار بگذاريد كه زمين را بر سرصهيونيستهاى اشغالگر بكوبد...»
او خطاب به همرزمانش گفت: «تا آنجا كه ممكن است در زير صندلى راننده كه مىخواهم روى آن بنشينم، مواد منفجره زيادى كار بگذاريد تا بدنم آنچنان تكه تكه شود كه جلوى امام حسينعليه السلام شرمنده نشوم و هيچ تكهاى از بدنم به دست دشمن نيفتد».
حدود 450 كيلومتر مواد شديدالانفجار به همراه تعداد زيادى ساچمههاى فلزى، داخل ماشين جا سازى شد.
پس از آنكه كار جا سازى مواد به پايان رسيد، فرمانده نظامى مقاومت اسلامى، گزارش كامل آن را به حضور دبير كل حزباللَّه،سيدحسن نصراللَّه داد و اعلام آمادگى كرد. چندى بعد جلسهاى با حضور صلاح غندور، فرمانده نظامى حزباللَّه و تنى چند از نيروهاى اطلاعات و عمليات در حضور دبير كل حزباللَّه تشكيل شد. هنگامى كه نقشه بر روى ميز قرار گرفت و فرماندهان خواستند تا طرح عمليات را براى صلاح توجيه كنند، اشراف او بر تمام زواياى منطقه تعجب همگان را برانگيخت. پس از آن، طى مراسمى خاص كه از آن فيلمبردارى شد، صلاح غندور پس از اخذ اجازه از محضر دبير كل حزباللَّه لبنان براى انجام عمليات، با او و فرماندهان خويش وداع كرد.
ساعاتى قبل از عمليات، صلاح كه لباس كماندويى بر تن داشت، در مقابل دوربين ويدئويى، در حالى كه تصويرى از امام خمينى (ره) و حضرت آيتاللَّه خامنهاى و شهيد حجتالاسلام والمسلمين «سيدعباس موسوى» (دبير كل سابق حزباللَّه لبنان) بالاى سرش، بر ديوار نصب شده بود، وصيتنامهى خويش را قرائت كرد.
در حالى كه دوستانش با حسرت بر او مىنگريستند، به حمام رفت. غسل شهادت كرد و پس از آنكه وضو ساخت، دو ركعت نماز شكر به درگاه پروردگار به خاطر نعمت و سعادت عظيمى كه نصيبش شده بود، به جاى آورد. همرزمانش كه داخل اتاق، اعمال معنوى او را مىنگريستند و به حال او غبطه مىخوردند. صلاح، شده بود پرندهاى كه تا ساعاتى ديگر به اوج پر مىكشيد و گذر اين لحظات براى دوستان و همرزمانش سخت بود.
هنگامى كه صلاح سرش را بر مهر نهاد و ذكر آخرين سجده نماز شكر را ادا مىكرد، با حال معنوى خويش خواند: «يا ولى العافيه اسئلك العفو و العافيه الدنيا و الاخره يا ارحمالراحمين».
پس از آنكه سلام نماز را داد، يكى از دوستانش كه از دعا و خواستهى او از پروردگار سخت متعجب شده بود، جلو رفت و در حالى كه روى او را مىبوسيد، پرسيد: خودت خوب مىدانى كه يكى - دو ساعت بيشتر به لحظهى عمليات باقى نمانده و مطمئناً به شهادت خواهى رسيد؛ ولى چرا در سجدهات از خدا طلب عافيت و سلامت در دنيا كردى؟
موقعيت هدف
روز پنجشنبه 1363/5/11 ه.ش (2اوت1984م) طى مراسمى كوچك، با حضور «بارتولوميو» سفير آمريكا در بيروت، ساختمان پنج طبقهاى كه چندى قبل از «آل بعقلينى» خريدارى شده بود تا امور كنسولى مسيحيان شرق بيروت را انجام دهد، به عنوان ساختمان جديد سفارت آمريكا در لبنان، افتتاح شد.
محل قبلى سفارت كه در محلهى «عِينالمَريسه» در منطقهى مسلماننشين غرب بيروت قرار داشت، روز دوشنبه 1361/1/29 ه.ش)18آوريل1983م)، طى يك عمليات شهادتطلبانه منهدم شده بود. پس از آن حادثه، قرار شد تا ساختمان جديد در منطقهى «دِير عوكر» كه شهركى است با ويلاهاى شخصى و آپارتمانهاى لوكس، در كنار جادهاى باريك در دامنهى بلندىهاى مشرف بر درياى مديترانه كه در جنگهاى داخلى كمتر آسيب ديده بود، به عنوان محل اصلى سفارت تجهيز شود.
نگهبانى در بخش مسيحى نشين بيروت، براى صد نفر از نيروهاى «تفنگدار دريايى مارينز» كه مسئوليت حفاظت از پايگاهها و دفاتر آمريكا در لبنان را بر عهده داشتند، بسيار راحتتر بود؛ چرا كه اين منطقه محل زندگى مسيحيان و تحت سلطهى نيروهاى فالانژيست بود. در مقايسه با حوادث خشونت بار سه سال گذشته در منطقهى مسلمان نشين غرب بيروت، در آنجا فقط چند انفجار كوچك اتفاق افتاده بود. اين منطقه از لحاظ روانى و روحى، براى آمريكايىها امتيازهاى زيادى داشت كه غالبا آنجا را همچون دژ، محكم و نفوذناپذير مىپنداشتند.
با وجودى كه محل جديد سفارت در ميان مواضع و تدابير شديد حفاظتى و امنيتى كنترل مىشد و همهى تجربيات گذشته و ضربه پذيرىهاى سفارت قبلى در آن منظور و برطرف شده بود، ولى به گفتهى مسئولين امنيتى آمريكا، آنها با عجله محل سفارت را به شرق بيروت منتقل كردند و به همين لحاظ بسيارى از اصول ايمنى، امكانات و ابزار آلات ضرورى حفاظتى بهكار گرفته نشد. «رابرت لورا» مسئول امنيت سفارت، بعدها اظهار داشت: «يك مانع فولادىِ ضد ضربه و انفجار كه قرار بود داخل مجتمع سفارت در شرق بيروت تعبيه شود، به دليل انتقال سريع به محل جديد، نصب نشده بود.»
همه اين تحليلها و توضيحات براى كاستن از عظمت ضربهاى بود كه بر دستگاه امنيتى آمريكا وارد شده بود. همه اينها در حالى بود كه اين ساختمان از طريق يك جاده مارپيچ، با مواضع بلند بتونى كه ميان هر كدام يك اتاقك قرار داشت و در آنها نگهبانى مسلح ايستاده بود، حفاظت مىشد و به دليل كثرت مواضع و حفاظت، آنجا به «قلعهى آمريكا در بيروت» معروف شده، از نظر كارشناسان آمريكايى، كاملاً ضد ضربه و غيرقابل نفوذ بود.
زمينههاى حمله
در آن برهه از زمان، آمريكا در شوراى امنيت سازمان ملل متحد،قطعنامهى اين سازمان مبنى بر خروج فورى اسرائيل از لبنان را «وتو» كرده بود و فشار زيادى بر دولت لبنان مىآورد تا صلح با اسرائيل را بر آن تحميل كند؛ به همين لحاظ، آمريكايىها بيش از هر زمان ديگر انتظار حمله و عكس العمل مسلمانان لبنان را مىكشيدند.
روز پنجشنبه 1363/6/15 ه.ش (6سپتامبر1984م) دو هفته قبل از حمله به سفارت، آمريكا، قطعنامهى ديگر شوراى امنيت را كه در آن اسرائيل موظف شده بود از آزار و اذيت ساكنان غير نظامى منطقهى جنوب لبنان كه در اشغال داشت، خوددارى كند، وتو كرد. دو روز بعد از آن بود كه سازمان جهاد اسلامى طى بيانيهاى كه در بيروت منتشر شد، خطاب به سردمداران آمريكا اعلام كرد:
«اين بى توجهىهاى مداوم از سوى آمريكا نسبت به ملت ما، پاسخ مناسبى خواهد داشت. ما به زودى عليه يكى از مهمترين موسسات آمريكايى در خاورميانه دست به عمليات خواهيم زد. قهرمانان ما حاضرند جان خود را فدا كنند تا يكى از مراكز آمريكايى يا اسرائيلى را هر چند بى اهميت باشد نابود سازند» در ادامهى بيانيه خطاب بهرئيس جمهورى آمريكا آمده بود:
«و تو اى حاكم كاخ سفيد! منتظر ضربههاى دردناك ما باش. قبل از موعد انتخابات، ضرباتى كه ما وارد خواهيم كرد، بسيار دردناكتر از ضربههاى سفارت در بيروت غربى و مركز فرماندهى نيروهاى تفنگدار آمريكايى در بيروت خواهد بود».
عمليات
ساعت 11/45 صبح به وقت بيروت، روز پنجشنبه 1363/6/29 ه.ش (24ذيحجه1404ه.ق، 20ستپامبر1984م) بود. هفده ماه از حادثهى انفجار سفارت آمريكا در بيروت غربى، يازده ماه از انفجار مقر مارينز مىگذشت و «رونالدريگان» مىرفت تا خود را براى انتخابات دور بعدى رياست جمهورى آماده سازد.
يك دستگاه ماشين «دوج وان» سفيد رنگ استيش××× 1 بعضى منابع عنوان كردند داراى پلاك سياسى هلندى و يا آلمانى بوده است؛ ولى خبرگزارىها آن را داراى پلاكِ سفارت آمريكا دانستهاند، بنابر بعضى اظهارات، اين ماشين دو سال قبل، از محل سفارت آمريكا در بيروت غربى به سرقت رفته بود و طى اين مدت در جايى پنهان نگه داشته شده بود. ××× از جادهى مارپيچ، به طرف درِ اصلى سفارت رفت. برخى منابع مدعى شدهاند كه چون عُرف ماشينهاى آمريكايى اين بود كه دو نفر يكى به عنوان راننده و ديگرى براى حفاظت در ترددهاى درونشهرى در آن قرار داشته باشند، اين ماشين نيز دو سرنشين داشتهاست.
حدود 500 كيلوگرم مواد منفجره از انواع مختلف داخل اين اتومبيل كه از نوع ماشينهاى دوجى بود كه سفير آمريكا گاهى از آنها براى رفت و آمد خود استفاده مىكرد، جاسازى و آمادهى انفجار شده بود. رابين رايت، دربارهى عمليات عليه سفارت آمريكا در دير عوكر مىنويسد:
«روز 20 سپتامبر 1984، يك روز شرجى مديترانهاى، و با توجه به اوضاع و احوال بيروت، روز آرامى بود. «كِنى راجِرز» يك اسكاتلندى تنومند كه آن زمان موقتاً مأمور خدمت در بيروت بود، در پاركينگ سفارت آمريكا در بخش شرقى بيروت، نگهبانى مىداد. او منتظر بود تا «ديويد ميرز» سفير انگليس در بيروت، از ملاقات رسمىاش با «ريگينالد بارتولوميو» همتاى آمريكايىاش باز گردد.
را جرز عضو «پليس نظامى سلطنتى» و از مأموران يگان امنيتى تشكيل شده براى حفاظت از مأموران سياسى انگليس بود. نگهبانى دادن در بخش مسيحى نشين شرق بيروت، خيلى راحت به نظر مىرسيد. در مقايسه با حوادث خشونتبار سه سال گذشتهى منطقهى مسلمان نشين غرب بيروت، در اينجا فقط چند انفجار كوچك اتفاق افتاده بود. منطقهى شرقى از نظر روانى همخيلى امتياز داشت.
در لحظاتى كه راجرز در كنار اتومبيل «ليموزين» ضد گلولهى سفير انگليس نگهبانى مىداد، در انتهاى خيابان مسدود شده با موانع مختلف جلوى سفارت آمريكا، صحنهاى توجهش را جلب كرد. راجِرز، روز بعد آنچه را كه ديده بود،اين گونه تعريف كرد: در آن لحظه نگاهم به پايين جاده بود كه يك كاميون شورولت سفيد رنگ با نمرهى سياسى ديدم. اين طور به نظر آمد كه سرنشينان كاميون، با نگهبان ورودى جاده، درگيرى لفظى پيدا كردهاند. ]يكى از نگهبانان كه جزو پليس لبنان بود، به راننده مشكوك شده، و از او درخواست مدارك شناسايى خود و ماشين را داشت. [يكى از آنهايى كه داخل كاميون بود، با اسلحهى خود يك تير به طرف نگهبان شليك كرد، سپس راننده به شدت گاز داد و ماشين با سرعت به طرف ساختمان اصلى سفارت حركت كرد. يكى ديگر از نگهبانها به طرف ماشين تيراندازى كرد؛ شايد سه تير شليك شد. ولى چون شيشهى عقب ماشين ضد گلوله بود، تيرها به راننده آسيبى نرساند. در اين لحظه بود كه كاميون به محلى كه من در آنجا ايستاده بودم، رسيد.
راجِزر، در آن لحظه متوجه شد آنچه كه مىترسيده و خارجيان را در لبنان سخت به وحشت مىانداخته، در شُرف وقوع است؛ يك كاميون حامل بمب دارد به طرف در ورودى ساختمانى كه دو نمايندهى سياسى خارجى در آن هستند، پيش مىآيد. او مىگويد: از لاى در، پنج گلوله به طرف راننده شليك كردم و ديدم كه راننده به جلو و روى فرمان خم شد. او در همان لحظهى خم شدن، فرمان را به راست چرخاند. كاميون به پهلو پيچيد و با يك كاميون آمريكايى كه در آنجا پارك شده بود، برخورد كرد و در اين لحظه انفجار رخ داد.
«لارى گيل» عضو نيروى دريايى آمريكا، در آن پنجشنبهى آفتابى، مأمور پست بازرسى شمارهى يك بود. اين پست، دريچهاى بود روى دروازهى بزرگ كه به هالِ ورودى سفارت باز مىشد. او مىگويد: من صداى تيراندازى و كشيده شدن لاستيكهاى ماشين روى زمين را شنيدم و به دنبال آن، همه جا در تاريكى فرو رفت.
لارى، به شدت به پلكانِ پشت سرش خورد و بىهوش بر روى زمين پرت شد. «ترى تورِل» درجهدار آمريكايى نيز به سوى آسانسور مىرفت كه انفجار اتفاق افتاد و موج انفجار، آروارههاى او را خرد كرد؛ البته ترى موفق شد كه با دستگاه بىسيم همراه خود به مربيان آمريكايى ارتش لبنان كه در وزارت دفاع بودند، اعلام آماده باش قرمز بدهد.
سرگرد «آلِكس فرانكو» كه از حادثهى انفجار بمب در ساختمان قبلى سفارت آمريكا جان سالم به در برده، و به خاطر كمكى كه به يكى از نظاميان كرده بود يك درجه ترفيع گرفته بود، مىگفت: صداى شكسته ولى آشناى تورل را شنيدم كه از آن سوى بىسيم مىگفت كه سفارت منفجر و به هواپرت شده است. در آن لحظه يك آن به ياد انفجار سفارت در 17 ماه قبل و بلايى كه سر خودم آمد، افتادم.
در حقيقت كماندوهاى شيعى از نتيجهى كار ناراحت بودند. اقدام قهرمانانه راجرز و يك نگهبان لبنانى كه آمريكايىها معتقدند در حقيقت گلولهى كارساز را او به سوى راننده شليك كرده است باعث شد كاميون با 3000 كيلوگرم مواد منفجره، در ده مترى درِ ورودى اصلى متوقف شود و نتواند از آنجا جلوتر برود. در غير اين صورت، تعداد كشتهها بسيار زيادتر مىشد. ژنرال آمريكايى كه بر روى اين موضوع تحقيق كرده است، مىگويد: اگر اين انفجار در ساختمان صورت مىگرفت، خسارات و تلفات به پنج برابر مىرسيد.
ساعتى پس از حادثه، اين خبر به سراسر دنيا مخابره شد:
بيروت، لبنان- آسوشيتد پرس
راديو لبنان و فرستندههاى خصوصى، خبر يك انفجار را در ساختمان فرعى سفارت آمريكا در شرق بيروت منتشر كردند. راديو دولتى لبنان اطلاع داد كه انفجار در داخل ساختمان اتفاق افتاده و آتش سوزى به بار آورده است.
«خبر فورى - 20 سپتامبر 1984«
اين بار هم سفير كشورِ به ظاهر ابرقدرت آمريكا، همچون همكار سابق خود، در دفتر كارش، در زير خروارها بتون، خاك و آهن ماند و باز كاركنان و نيروهاى آمريكايى مجبور شدند با دست خالى، قطعات فرو ريختهى ساختمان را كنار بزنند تا عالىترين نمايندهى خود در لبنان را از زير آوار بيرون بكشند.
بارتولوميو، سفير آمريكا در لبنان،از ناحيه دست و سر به شدت مجروح شد و به دليل و خامت حالش، در بخش ويژهى بيمارستان «اَبوجودَه» در شرق مسيحى نشين بيروت بسترى شد و تحت عمل جراحى قرار گرفت. ديويدميرز، سفير انگليس نيز كه در طبقهى چهارم با او جلسه داشت، از ناحيه فك و هر دو پايش مجروح شد.
در اين انفجار «مقر گردهمايى اعضاى جناح مسيحيان راستگرا» موسوم به «جبههى لبنانى» در منطقهى ديرعوكر، كه در نزديكى سفارت قرار داشت، به شدت مورد آسيب قرار گرفت.
انفجار كه حفرهاى به عمق 3 متر ايجاد كرده بود، 16 دستگاه ماشين داخل سفارت را منهدم كرد و تعدادى را نيز كشته و مجروح ساخت. «كِنِتوِلش» افسر ستاد فرماندهى، كه چهار ماه مىشد به لبنان آمده بود و به عنوان هماهنگ كنندهى عمليات در دفتر خدمات محرمانهى وزارت دفاع آمريكا كار مىكرد، هنگامى كه در اتاق كار خود در طبقهى سوم سفارت مشغول نوشتن يك گزارش با ماشين تايپ بود، شدت انفجار او را چنان به ديوار كوبيد كه گردنش شكست.
عمليات
ساعت 15/30 بعد از ظهر به وقت بيروت، روز شنبه 1363/3/26 ه.ش (16 رمضان المبارك 1404ه.ق، 16 ژوئن 1984 م) اتومبيل مرسدس بنز مدل 200 سفيد رنگى كه چند روز قبل، از طريق معبر «باتِر» وارد منطقهى اشغالى جنوب لبنان شده بود، در جادهى «زَهرانى» كه به شهر «صيدا» منتهى مىشد، نزديك تلمبه خانهى نفت «التِابلايى» در منطقهى «باربير» آرام حركت مىكرد.
در دور دستِ جاده، كاروان نظاميان صهيونيست، متشكل از چندين كاميون كه تعداد زيادى سرباز داخل آنها قرار داشتند و در حال تردد بودند، بدون اينكه بدانند تا دقايقى ديگر چه حادثهى عظيمى بر سر راهشان رخ خواهد داد، پيش مىآمدند.
روستاييان و كشاورزان كه از آنجا مىگذشتند، بىآنكه توجه خاصى داشته باشند و يا به چيزى شك كنند، جوانى را ديدند كه داخل مرسدس بنز سفيد رنگ نمرهى لبنان، در شانهى خاكى جاده نشسته و سوت مىزند. نگاههاى تند او در آينهى ماشين كه اطراف را مىپاييد تا كسى از مردم در آن حوالى نباشد، حكايت از انتظارى شديد داشت.
شاهدان حادثه، و همچنين منابع نظامى اسلامى، تاكيد كردند كه رانندهى جوان، خيلى آرام ماشين را به طرف شمال جاده مىراند. نزديك تلمبه خانه، قبل از آنكه به پست بازرسى اسرائيلىها برسد و حتى پيش از آنكه در ديد آنان قرار بگيرد، دور مىزند و مسير خود را همچنان آرام به طرف جنوب ادامه مىدهد. او كه انتظار آمدن كاروان را مىكشيد، مىخواست كسى به ثابت ماندن او در يك جا شك نكند؛ به همين لحاظ در جاده رفت و آمد كرد تا زمان بگذرد. مرسدس بنز سفيد در كنار دروازهى باغى ايستاد. جوان به ساعتش نگاه كرد. او كه خود، بر روى اين منطقه عمليات شناسايى انجام داده بود، به خوبى از زمان تعويض نيروها خبر داشت و مىدانست لحظهى موعود فرا رسيدهاست.
سرانجام پس از 40 دقيقه انتظار سخت، در ساعت 16/10 بعد از ظهر، متوجه كاروان نظامى شد كه در جاده به طرفش مىآمد، سوئيچ را چرخاند و اتومبيل را روشن كرد. حداقل 150 كيلوگرم مادهى منفجرهى «تى.ان.تى» در ماشين جاسازى شده بود.
پيشاپيش كاروان نظامى، يك جيپ اسكورت كه داخل آن يك افسر و سه سرباز مسلح، به حال آماده باش نشسته بودند و وظيفهى كسب اطمينان از عدم وجود مين يا كمين بر عهدهى آنان بود، حركت مىكرد. افراد داخل جيپ، با غضب به رانندهى جوانِ بنز، چشم دوختند كه خونسرد بهآنان نگاه مىكرد. واحد اسكورت، اينگونه تصور كردند كه راننده براى پيروى از دستورها و تهديدهاى قبلى ارتش اسرائيل مبنى بر اينكه هنگام عبور كاروانهاى نظامى، خودروهاى شخصى بايد در خارج از جاده متوقف شوند، در مقابل باغ ايستاده است.
جيپ اسكورت كه رد شد، جوان كه حالا به شدت بىتاب شده بود،پا را بر پدال گاز فشرد و با سرعت تمام ماشين را حركت داد. در فاصلهى بسيار كم ميان جيپ و اولين كاميون نفرات، چاشنى را زد و به يكباره انفجارى عظيم همچون آتشفشان بر سر نيروهاى اشغالگر فرود آمد.
جيپ اسكورت كه نفرات داخل آن كشته شده بودند، در حالى كه در آتش مىسوخت، مسافتى را به مسير خود ادامه داد و حدود صد متر آن طرفتر، در كنارهى جاده واژگون شد. يك دستگاه نفربر مدل «ام 113« كه تعدادى سرباز نيز داخل آن بودند، بر اثر شدت موج انفجار 30 متر آن سوتر از مكان انفجار، پرتاب شد، به ديوار باغى برخورد كرده و آن را ويران ساخت.
نيروهاى پست بازرسى كه در سه راهى «زهرانى» به سمت منطقهى صيدا، مشغول تفتيش خودروهاى شخصى بودند، وحشت زده بدان سو شتافتند. آنان منتظر بودند تا كاروان بيايد و نيروهاى جايگزين را به جاى آنها مستقر كند. سربازانى كه به طرف محل انفجار مىدويدند، هراسان وبا حالتى روانى، بىهدف به اطراف خود تيراندازى مىكردند تا مردم منطقه را از هر گونه تحركى بازدارند.
كشاورزانى كه در مزارع مشغول كار بودند، به آن سو شتافتند تا از علت انفجار مطلع شوند. آنچه مىديدند، باور كردنى نبود. خودروهاى اسرائيلى در آتش مىسوختند، اجساد بر روى زمين افتاده بودند،مجروحين فرياد مىزدند.
مردم، شادمان به آنچه بر سر دشمن اشغالگر آمده بود،مىنگريستند؛ ولى با ديدن حالات روانى و وحشى نيروهاى اسرائيلى از ابراز شادى خويش خوددارى كردند.
تلفات
اسرائيل كه همواره بيشترين تلفات و سختترين ضربات را در عمليات شهادتطلبانه متحمل مىشد، بر آن شد تا مثل هميشه بر آماركشتهها و زخمىها سرپوش بگذارد و با گذشت پنج ساعت از عمليات، مدعى شد: در اين حادثه فقط يك نفربر بر اثر شدت انفجار به 30 متر آن طرفتر پرتاب شده است؛ ولى فقط 7 سرباز مجروح شدهاند كه حال دو تن از آنان وخيم است.
با وجودى كه رژيم صهيونيستى، با استفاده از شيوههاى سانسور خبرى، تلفات را فقط 7 مجروح ذكر كرد، رابين رايت گزارشگر شبكههاى خبرى آمريكا، در «الغضبالمقدس» پا را از اين هم فراتر گذارده و مدعى شده است: «انگار كه معجزهاى اتفاق افتاده باشد، فقط پنج سرباز اسرائيلى در اين حادثه مجروح شدند».
بر خلاف ادعاهاى اسرائيل كه قصد آن، حفظ روحيهى سربازانش بود، شاهدان به خبرنگارانى كه ساعتى بعد اجازهى حضور در محل حادثه را پيدا كردند، گفتند كه به چشم خود جسد 5 سرباز اسرائيلى را كه بر روى زمين افتاده بود، ديدهاند. همچنين جسد يك مرد رهگذر لبنانى كه برحسب اتفاق از آنجا عبور مىكرده، در محل عمليات افتاده بود. حجمتردد آمبولانسهاى اسرائيلى نيز نشان از تلفات بالا داشت و بهترين پاسخ به دروغهاى صهيونيستها بود. مردم منطقه اظهار داشتند كه دست كم 20سرباز اسرائيلى در اين حمله كشته و زخمى شدهاند. قربانيان حادثه به بيمارستان شهرِ اشغالى صور منتقل شدند.
اثرات انفجار تا شعاع 200 مترى، بر در و ديوار باغهاى اطراف بهچشم مىخورد. در محل منفجر شدن ماشين، حفرهاى به عمق يك متر ايجاد و مرسدس بنز سفيد رنگ به طور كامل منهدم شده بود. نيروهاى اشغالگر كه از حملهى مجدد هراس داشتند، با ديدن وانتبارى كه به طرفشان مىآمد، وحشتزده شده و بدون اينكه توجه داشته باشند ماشين در حال گذر از منطقه است، به سرعت آن را با موشك ضد تانك هدف قرار داده و منهدم كردند كه رانندهى پيرمرد آن، دردَم به شهادت رسيد. خدمهى تانكها نيز از ترس اينكه كسى در پشت ديوار باغهاى اطراف به كمين نشسته باشد، به انهدام ديوارها پرداختند.
مسئوليت حمله
دربارهى عاملان اين ضربهى شكننده، ادعاهاى مختلفى عنوان شد. خبرگزارى «يونايتدپرس» از قول يك مقام نظامى اسرائيل اعلام كرد: «ماشين مرسدس بنز كه جوانى با لباس سفيد رنگ آن را مىراند، به قافلهى نظامى اسرائيلى حمله كرد... اين عمليات،حملهى انتحارى خمينيون بود...».
«جبههى مقاومت ملى» كه متشكل بود از گروههاى مختلف كه عليه اسرائيل مبارزه مىكردند، اعلام كرد كه يكى از رزمندگان اين جبهه دست به اين عمليات زده است. يك روز پس از عمليات شهادتطلبانه، فرد ناشناسى با دفتر روزنامهى «السَّفير» در بيروت تماس تلفنى گرفت و گفت: «اين عملياتِ فدايى را مجموعهى شهيد «مُرشد نَحاس» انجام داده است...اين مجموعه و امثال آن زياد هستند و چنين عملياتهاى انتقامجويانهاى ادامه پيدا خواهد كرد. چرا كه دشمن، برادران ما را به شهادت رسانده است...».
عمليات شهادتطلبانه و لولهاى در مردم منطقه ايجاد كرد. مردم شهر اشغال شدهى «جَبشيت»، هنگامى كه فهميدند شهيد اين عمليات «بلالاحمد فحص» از همشهريان آنان مىباشد، به خيابانهاى شهر آمده و با فرياد «اللَّه اكبر» از او تجليل كردند.
چند روز بعد، تكه پارههاى باقى مانده از پيكر شهيد «بلال احمدفحص» توسط مردم، از «بيمارستان ملى النَجدِه» در شهر نبطيه، تحويل گرفته شد و با وجود ممانعت نيروهاى اشغالگر، پيكرش به شهر جبشيت منتقل شد كه مردم طى مراسم باشكوهى او را تشييع كردند و شيخ «عبدالكريم عُبَيد»××× 1 امام جمعه شهر جبشيت كه بعدها توسط كماندوهاى اسرائيلى، شبانه از داخل خانهاش ربوده شد و پس از چند سال اسارت آزاد شد. ××× بر پيكر او نماز خواند و سپس در پايين پاى شهيد «شيخ راغِب حَرب»××× 2 امام جمعه سابق جبشيت كه توسط مزدوران اسرائيل را در راه خانهاش ترور شد و به شهادت رسيد. ××× دفن گرديد.
شخصيت شهيد
بلال احمد فحص جوان 18 سالهى لبنانى، سال 1345ه.ش، (1966م) در شهر جبشيت در جنوب لبنان، در خانوادهاى شيعه متولد شد. در كودكى به دليل بعضى اختلافات ميان پدر و مادرش، براى او شناسنامهاى گرفته نشد. اين مسئله مشكلات زيادى را در زندگى او به وجود آورد. خانوادهى بلال، جهت ادامهى زندگى عازم بيروت شدند. پدرش با يك گارى دستى كوچك، كوچههاى منطقهى شيعهنشين «ضاحيِه» (حومه جنوبى بيروت) را زير پا مىگذاشت و با فروش سبزى و ميوه، مخارج خانوادهى مستضعف خويش را تأمين مىكرد. يك سال و دو ماه قبل از شهادت بلال، وى «فاطمه مَنتَش» دختر جوان شيعه را به عقد خود در آورد، علىرغم نداشتن شناسنامه، شيخ راغب حرب، مشكل ازدواج را براى آنها حل كرد.
بلال، با وجود سن كم، علاقهى بسيارى به فعاليتهاى اسلامى و جهادى داشت. براى اينكه به هر طريق ممكن دِينِ خود را در مبارزه عليه اسرائيل و دشمنان ادا كرده باشد، مدتى در دفتر «حركت امل» در منطقهى «بِئراُلعَبِد» كارهاى پيش افتادهى خدماتى و نظافتى انجام مىداد. پس از مدتى به عضويت رسمى امل در آمد و غالب شبها در دفتر امل مىخوابيد. يكى از دوستان نزديك بلال، دربارهى خصوصيات فردى و روحيات او در طول فعاليتش در امل و شركت او در فعاليتهاى مختلف، مىگويد: «بلال» جوان پر شورى بود. همواره اصرار داشت كه در فعاليتهاى اسلامى و انقلابى شركت كند. او كه 15 - 16 سال بيشتر نداشت، از رواج و گستردگىِ فساد و بىبند و بارى در لبنان عصبانى مىشد و همواره به دنبال راهى براى مقابلهى با آنها بود؛ به همين لحاظ بعضى وقتها همراه با يكى از دوستانش به نام «رضا» كه 13 سال داشت، چند تكه نيم پوندى «تى.ان.تى» بر مىداشتند، چاشنىگذارى كرده، و نيمههاى شب به مناطق فاسد در بيروت شرقى مىرفتند و مواد منفجره را كه به صورت بمب دستساز تهيه شده بود، به داخل مراكز فساد و قمارخانهها مىانداختند.
سال 1359ه.ش، (1980م)، كار بلال اين بود، و همهى اين كارها درزمانى انجام مىشد كه رهبران محافظه كار برخى از سازمانهاى انقلابى و حتى اسلامى با گرفتن حق و حساب، و بيشتر براى اينكه متهم به شركت در حمله به مراكز فساد نشوند، جلوى در بعضى از كازينوها و مراكز فساد،نيروى مسلح به عنوان محافظ، مىگماردند. اينجا بود كه كار بلال و دوستش كمى سختتر شد؛ ولى اين مانع هم نتوانست جلوى آنها را بگيرد.
طرحى نو براى عمليات ريخته شد. بلال بمب دستساز را داخل جيب خود پنهان مىكرد و با محافظِ ساختمان به صحبت مىپرداخت و حواس او را پرت مىكرد. دقايقى بعد و در فرصتى مناسب، رضا تكه سنگى را از دور به داخل مركز پرتاب مىكرد و بلال سراسيمه فرياد مىزد... بمب... تا محافظ و ديگران از آنجا دور شوند. وقتى همه فرار مىكردند، بلال تى.ان.تى. را به داخل مىانداخت و آنجا را منفجر مىكرد. او خيلى مراقب بود كه خطر جانى متوجه كسى نشود. قصد آنها از اين گونه اعمال، اين بود كه صاحبان مراكز فساد را ترسانده و آنها را مجبور به تعطيل كردن مراكزشان بكنند. با توجه به اينكه محافظ گمارده شده به نوعى از همرزمان بلال محسوب مىشد، او سعى زيادى داشت كه هيچ آسيبى به آنها نرسد.
پس از مدتى حضور در واحدهاى مختلف سازمان، به لحاظ توانايى و استعدادش، مسئوليت بخش مخابرات حركت امل در منطقهى شيعهنشين «بِئراُلعَبِد» به او واگذار شد. «نبيهبرّى» رئيس تشكيلات امل،كه وكيل دادگسترى نيز بود، به بلال قول داد كه براى او شناسنامهاى فراهم كند. پس از مدتى نيز برّى او را به عنوان محافظ شخصى خود برگزيد و از آن روز به بعد، همه جا بلال همراه او بود. با همهى اينها، هيچكس از فعاليتهاى اين جوان پر شور خبر نداشت. حتى به او شك هم نمىبردند. پنهانكارى و زرنگى بسيار او، باعث شده بود تا كسى بويى نبرد.
بلال خيلى هراس داشت كه در درگيرىهاى داخلى مسلحانه كه ميان احزاب و گروهها رخ مىداد، كشته شود. او به هيچ وجه اين گونه مردن را قبول نداشت و در راه هدفِ اسلامى نمىدانست؛ به همين لحاظ خود، اولين كسى بود كه پيشنهاد داد تا عملياتى شهادتطلبانه عليه نيروهاى صهيونيست كه دشمن اصلى مسلمانان محسوب مىشدند، انجام دهد. شهادت در نبرد رويارو با قوم يهود، آرزوى متعالى اوبود.
جنايات اسرائيل و نيروهاى اشغالگرش در لبنان، به خصوص مناطقى كه مراكز پرجمعيت مسلمانان و شيعيان بود، به اوج خود رسيده بود. «شيخ راغب حرب» امام جمعه جبشيت، كه به تازگى از زندانهاى رژيم صهيونيستى آزاد شده بود، مقابل در منزلش، به دست مزدوران، مورد حملهى مسلحانه قرار گرفت و به شهادت رسيد. بلال كه علاقه بسيار زيادى به آن شيخ وارسته و مجاهد داشت و الگوى مبارزاتى خود را از او گرفته بود، تصميم خويش را قطعى كرد و طرح آمادهى كار را با چند تن از دوستان نزديكش در ميان گذاشت.
يكى از روزها، بدون اينكه كسى متوجه شود، بلالِ پرشور و جوان، نزد يكى از روحانيون مجاهد و انقلابى بيروت رفت.پس از اينكه تصميم خود را با او در ميان گذاشت و استقبال او را ديد، نظر امام خمينى را دربارهى عمليات شهادتطلبانه جويا شد. روحانى مطلع كه از نظرات امام آگاهى داشت، به او گفت: «حضرت امام جايز مىدانند كه يك نفر خود را ميان دهها سرباز اشغالگر اسرائيلى منفجر كند و با شهادت خود تعدادى از آنها را به درك واصل سازد».
بلال با شنيدن اين سخن، در حالى كه اشك از ديدگانش جارى شده بود، سر از پا نمىشناخت. لبخندى معنادار زد، دو كف دستهاى خود را بر روى چشمانش نهاد و گفت: «كلام امام عزيز جايش روى چشمان من است. هر چه كه او بگويد، به جان و دل مىپذيرم... الحمدلله...».
فرد روحانى كه حالات زيباى او را ديد، بلال را در بغل گرفت و در حالى كه سخت مىگريست، پيشانى او را بوسيد.
«فاطمه منتش» دربارهى بلال كه به «داماد جنوب» معروف شده است، مىگويد:
زمينه هاى عمليات
روز يكشنبه 1362/7/24 ه.ش (9 محرم الحرام 1404ه.ق، 16اكتبر 1983م)، مصادف بود با يكى از حزنانگيزترين خاطرات شيعيان جهان. تاسوعاى حسينى، كه مقدمهاى بود بر عزادارى و گرامى داشت قيام سالار شهيدان اباعبداللَّه الحسين عليه السلام، در لبنان نيز همچون ديگر كشورهاى اسلامى شور و حال خاصى داشت. اين شور و حال در منطقهى جنوب لبنان كه تحت اشغال نيروهاى متجاوز صهيونيست به سر مىبرد،نشان از الگوپذيرى مردم اين سامان از حماسهى عظيم كربلا داشت.
روز تاسوعا، طبق روال همه ساله، شيعيان منطقهى «نبطيه» كه به عزادارى براى امام حسينعليه السلام معروف بودند، در روستاها و شهركهاى اطراف، در خيابانها و كوچهها، دستههاى سوگوارى به راه انداخته، به نوحه سرايى و عزادارى مشغول بودند. شيون و فرياد در كوچههاى خاكى روستاى «معركه» از توابع نبطيه مىپيچيد. اهالى روستا، به خصوص جوانان كه از ظلم و تعدى صهيونيستها به تنگ آمده بودند، در خيابان اصلى روستا جمع شده و بر سر و سينه مىكوبيدند كه از دور دست، چند كاميون نظامى نمايان شد. دقايقى بعد، جيپ اسكورت كه چند افسر داخل آن نشسته بودند، به طرف جمعيت آمد و به بهانهى اينكه كاروان نظامى اسرائيل قصد عبور از آنجا را دارد، به سمت عزاداران هجوم آورد.جر و بحث مردم با يهوديانِ مسلح بالا گرفت. اهانتها و هتاكىهاى افسرانصهيونيست، مردم را عصبانىتر كرد و تيراندازى آنان باعث شد تا مردم خشمگين، با پرتاب سنگ به مقابله بپردازند.
ساعتى بعد درگيرى به اوج خود رسيد. خيابان اصلى، با لاستيكهاى مشتعل بسته شد و اينها همه برخاسته از جناياتى بود كه نيروهاى يهودى مرتكب شدند و با تيراندازى به سوى مردم بىسلاح، دو نفر از آنان را به شهادت رسانده و 15 روستايى ديگر را مجروح ساختند. نيروهاى اسرائيلى ديوانهوار و وحشتزده، به طرف سوگواران تيراندازى مىكردند.
طولى نكشيد كه اخبار و تفاصيل اين جنايت، در كل لبنان پخش شد و خون غيرتمندان را به جوش آورد. بخصوص اينكه روز بعد، عاشورا بود و شيعيان در تدارك مراسمى سنگين و عظيم. رئيس «مجلس اعلاى شيعيان» كه در بيروت مستقر بود، به محض كسب اطلاع از حادثهى روستاى معركه، با صدور بيانيهاى، ضمن عرض تسليت اين واقعه به شيعيان لبنان، فتواى جهادى عليه صهيونيستها صادر نمود و اعلام كرد:
«از اين به بعد، براى شيعيان ملايمت با واحدها و نفرات نظامى اسرائيل،يك گناه محسوب مىشود...»
از آنجا بود كه جنگ علنى نيروهاى اسرائيلى و مردم شروع شد و نتايج آن در روزهاى بعد نمايان گرديد.
يك سال از حملهى شهادتطلبانه جوان شيعه لبنانى «احمد قصير»، به مقر فرماندارى نظامى نيروهاى اسرائيل در شهر صور مىگذشت؛ ولى به ظاهر نيروهاى اشغالگر از اين حملهى بزرگ، درس عبرت نگرفته بودند و همچنان به جنايت و خباثت دست زده، و نيروهاى اطلاعاتى خود را براى شناسايى مخالفين و وارد آوردن ضربه به آنان اعزام مىكردند. پايگاه آمادهسازى و اعزام اين نيروها، مقر جديد فرماندارى نظامى ارتش اسرائيل در شهر صور بود.
«ساموئل كاتز» از افسران سابق ارتش اسرائيل در آن ايام، در كتاب خود تحت عنوان «جاسوسان خط آتش»، دربارهى فعاليت دستگاههاى اطلاعاتى اسرائيل در تجاوز به لبنان مىنويسد:
«شينبِث» نيز به صورتى خونين در باتلاق لبنان فرو رفته بود. آنها را نيز به لبنان فرستاده بودند تا در شناسايى رهبران شناخته شدهى فلسطينىها و دشمن جديد اسرائيل، يعنى «امل» و شبه نظاميان «حزباللَّه» به ارتش اسرائيل و پليس مرزى كمك كنند».
هنگامى كه در صبحدم روز يكشنبه اول آبان(شانزدهم محرم، بيستوسوم اكتبر) يك هفته پس از حادثه روستاى معركه، دو كاميون پر از مواد منفجره به مقر فرماندهى نيروهاى تفنگدار دريايى آمريكا و فرماندهى نيروهاى چترباز فرانسوى در بيروت حمله برد مقامات اسرائيل از اينكه آنان هدف حمله قرار نگرفته بودند،نفس راحتى كشيده و اعلام كردند كه: «ما مسئول حفاظت و حمايت از نيروهاى آمريكايى در لبنان نيستيم.»
موقعيت هدف
در مدخل شمال شرقى شهر بندرى صور در جنوب لبنان، نزديك جايى كه سال گذشته مقر فرماندار نظامى ارتش اسرائيل، توسط احمد قصير منفجر شد، ساختمان بزرگى به شكل حرف «L» لاتين، با نمايى زرد رنگ، متشكل از 25 اتاق قرار داشت. قبل از حملهى اسرائيل به لبنان،اين محل متعلق به آوارگان فلسطينى بود كه زير نظر «موسسه امداد سازمان ملل» اداره مىشد و سازمان حمايت از آوارگان فلسطينى «منظمه غوث اللاجئين الفلسطينيين الاونرا» در آن مستقر بود كه پس از تجاوز نيروهاى اسرائيلى به شهر صور، به اشغال آنان در آمد.
اسرائيل، در اين ساختمان بزرگ كه مدتها پيش از آن مدرسهى نوجوانان لبنانى بود و به دليل وجود درخت سر سبز و تنومند وسط آن به «مدرسه الشجره» (مدرسهى درخت)معروف شده بود، يكى از ستادهاى فرماندهى «نيروهاى دفاع اسرائيل»)I.D.F( را مستقر كرده بود.
پس از انفجار مقر فرماندهى نظامى در منطقهى «البَص»، تشكيلات فرماندهى به اين ساختمان منتقل شد كه دور از جادهى اصلى در خيابانى باعرض 8 متر قرار داشت. تنها راه رسيدن به آنجا، با قطعات بتونى مكعب شكل بزرگ و سرعتگيرهاى مختلف و همچنين تيرآهنهاى قطور و سيمهاى خاردار، براى عبور وسايل نقليه متفرقه بسته شده بود. رفت و آمد نفرات پياده نيز به شدت تحت كنترل و بازرسى بود. در ميان هر دو بلوك بتونى نيز يك سنگر نگهبانى وجود داشت. هر خودرويى كه قصد نزديك شدن به مقر را داشت، مجبور بود با سرعت بسيار كم و به صورت زيگزاگ از ميان موانع عبور كند.
در مقابل ساختمان مدرسه الشجره، مجتمع مسكونى «بِنوابَركات» متعلق به «ارتش لبنان» قرار داشت كه در آن زمان، نيروهاى فرانسوى تابع نيروهاى حافظ صلح در جنوب لبنان، در آنجا مستقر بودند. بخشى از ساختمان الشجره، به انبار مهمات و مواد منفجرهى ارتش و واحدهاى اطلاعاتى و تروريستى اسرائيل تعلق داشت.
مساحت ساختمان 600 متر مربع بود و در زير زمين آن، محل بازجويى از بازداشت شدگان فلسطينى و لبنانى و همچنين بازداشتگاه موقت آنان پيش از اعزام به داخل فلسطين اشغالى، قرار داشت. يكى از اتاقهاى آنجا نيز به صدور و تاييد مجوز ورود و خروج مردم محلى براى تردد به منطقهى آزاد شمال و بيروت اختصاص داشت.
مقر فرماندهى سرويس اطلاعاتى اسرائيل «شينبث»، در اين ساختمان مستقر بود و بيش از 200 نظامى اسرائيلى و همچنين حدود130 زندانى، از جمله چندين زن فلسطينى و لبنانى در آنجا به سر مىبردند.
عمليات
روز جمعه 1362/8/13 ه.ش (28 محرمالحرام 1404ه.ق، 4نوامبر1983م)، سه هفته پس از هجوم نظاميان صهيونيستى به عزاداران حسينى در روستاى معركه، و در اولين سالگرد حملهى شهيد احمد قصير به مقر فرماندارى نظامى در صور، در ساعت 6/15 صبح،كاميون كوچك شورلت سبز رنگ، كه حدود 500 كيلوگرم مواد منفجره شديد الانفجار در آن جاسازى شده بود، از جادهى ساحلى صور به خيابان مدرسه الشجره پيچيد و به طرف مقر نظامى كه با روستاى معركه فقط 13كيلومتر فاصله داشت، حمله برد.
به محض اينكه كاميون اولين مانع را رد كرد، «ديويدلوز» سرباز 31ساله اسرائيلى، كه متوجه شد خطرى مقرشان را تهديد مىكند، از سنگر بيرون پريد و اسلحهى خود كارِ «ام.16« خود را به طرف راننده كه سعى مىكرد با سرعت هر چه بيشتر موانع زيگزاگ را رد كند، شليك كرد. در آن صبح زود تردد اتومبيلها آنچنان زياد نشده بود و صداى تيراندازى مستمر، خفتهها را بيدار كرد. در همان اولين لحظات تيراندازى، نيروهاى اسرائيلى كه در اتاقهاى ساختمان بودند، وحشت زده از خواب پريدند؛ ولى نمىدانستند علت تيراندازى چيست و چه بايد كرد. با خود انديشيدند شايد هواپيماهاى سوريه، حملهى هوايى انجام دادهاند و ضد هوايىهاى اسرائيل در پىپاسخ برآمده بودند؛ ولى نه صداى هواپيما به گوش مىرسيد و نه صداى تيراندازى از ضدهوايىهاى قوى بود. هر آنچه كه بود، لحظات بعد پاسخ سوال همه را داد.
ديويدلوز، همچنان به دنبال كاميون كه با سرعت موانع زيگزاگ را رد كرده و در ادامهى مسير خود به ميلهها و پايههاى بتونى برخورد مىكرد ولى به راه خود ادامه مىداد، مىدويد؛ در همان حال دستش بر ماشه فشار مىآورد و گلولههاى خود را از فاصلهاى بسيار كم به سمت راننده و ماشين شليك مىكرد. بر اثر تيراندازى، لاستيكهاى اتومبيل تركيدند واز رادياتور آن كه سوراخ شده بود، رودى از آب بر زمين نقش بست؛ با اين حال كاميون راه خود را ادامه داد. لوز مىگويد كه كه مطمئن است رانندهى جوان را كشته و به چشم خود ديده است كه او بر اثر اصابت گلوله به سر و بدنش، بر روى فرمان خم شده است. ولى برخلاف تصور او، رانندهى مجروح، كاميون را تا درِ ورودى هدايت كرد، با پيچاندن فرمان به سمت چپ، دروازهى آهنى و بزرگ مدرسه را منهدم ساخت و با زدن چاشنى، كاميون حامل بمب را در فاصلهى پنج مترى ساختمان اصلى منفجر كرد، كه در صورت كشته شدن راننده، چنين امرى به هيچ وجه امكانپذير نبود.
لوز، بعدها تعريف كرد كه به چشم خود ديده است رانندهى جوان، با وجودى كه گلولههاى او به بدنش اصابت مىكرد، تا آخرين لحظات جان، لبخند بر لب داشت.
صداى انفجار تا فاصله 35 كيلومترى در شهر و اطراف پيچيد و در آن صبحدم جمعه، همگان را متعجب ساخت. نيروهاى اطلاعاتى و نظامى اسرائيل كه با صداى تيراندازى از خواب پريده و به دنبال سلاح و تجهيزات خود براى مقابله با هر گونه تحرك و حملهاى بودند، ناگهان شعلهاى سرخ همراه با صداى وحشتناك در مقابل خود ديدند و در يك چشم بر هم زدن، طبقات بالايى بر سرشان فرود آمد.
اطلاعات و گزارشهاى بعدى حاكى از اين بود كه دو انفجار عظيم در ساعت 6/15 و 6/25 دقيقه صبح رخ داده و سپس صداى 13 انفجار ديگر كه ناشى از انفجار مهمات ذخيره شده در انبار ساختمان بود به گوش رسيد. اين انفجارات 2/5 ساعت ادامه داشت و بر تلفات و انهدام ساختمان مىافزود.
انواع و اقسام مواد منفجره كه براى انجام عمليات بمبگذارى در شهرها و سركوب هر گونه مخالفت، در ساختمان نگهدارى مىشد،باعث شد كه حتى به دور از تصور طراحان اين عمليات شهادتطلبانه، وسعت عمليات گسترش بيشترى پيدا كند و تلفات و صدمات بيشترى بردشمن وارد آيد. مسئلهى مضحك اين بود كه اسرائيل مدعى شد كاميون مهاجم فقط حاوى 50 كيلومتر مواد منفجره بوده است و بقيهى انفجارها و علت اصلى فرو ريختن ساختمان، حاصل مواد ذخيره شده در انبار مهمات بوده است.
بلافاصله پس از انفجار، نيروهاى اسرائيلى مستقر در ديگر پايگاههاى اطراف و داخل شهر، به آنجا شتافتند؛ ولى كسى جرات نزديك شدن به صحنهى حادثه را نداشت. انفجارهاى پياپى مانع مىشد تا در دقايق اوليه بشود به آسيب ديدگان كمك كرد. تمامى جادههاى منتهى به شهر صور بسته، و پستهاى بازرسى و جستجو در جادهى ساحلى ميان شهرهاى صور و صيدا ايجاد شد. ظواهر امر نشان مىداد اكثر افرادى كه آنجا بودهاند، كشته شدهاند. عمليات نجات مجروحين از زير آوار شروع شد و تكههاى بدن كشته شدگان نيز جمعآورى گرديد. يكى از مسئولين مقاومت اسلامى دربارهى چگونگى اين عمليات مىگويد: با گذشت يك سال از عمليات شهيد احمد قصير، مقاومت اسلامى براساس تغييراتى كه صهيونيستها در سيستم و سازمان حفاظتى مقرهاى خود داده بودند، يك نقشهى جديد براى عملياتى ديگر طراحى كرده، اما اين طرح با مشكلات زيادى روبه رو بود.
پس از كنترل و شناسايى دقيق هدف، روز عمليات مشخص شد و قرار شد كه اين حمله روز سه شنبه و يا چهارشنبه انجام شود. هنگامى كه به مجرى عمليات اطلاع داده شد كه خود را براى انجام حمله آماده كند،خندهاى كرد و با اطمينان روحى گفت: خودتان را خسته نكنيد... اين روزها زمان شهادت من نيست، من صبح روز جمعه به شهادت خواهم رسيد... هر روز ديگرى كه براى اين عمليات در نظر بگيريد با شكست مواجه خواهد شد.
طراحان عمليات از اين سخن او شگفتزده شدند؛ ولى پىگيركارها براى روز چهارشنبه شدند. در روز موعود، ناگهان صهيونيستها اقدام به اجراى طرح جديدى براى مستحكم كردن ساختمان كردند كه اين امر موجب شد تا عمليات به روز ديگرى موكول شود. براساس شناسايىهايى كه انجام شد، مشخص گرديد ورود كاميون حامل بمب به ساختمان غير ممكن شده است.
شب جمعه، صهيونيستها براى انجام تدابير بازدارندهى جديد، اقدام به برداشتن بخشى از امكانات قرار گرفته در مسير كردند كه اين مسئله باعث شد تا راه براى حمله باز شود. هنگامى كه خبر به مجرى عمليات رسيد،او گفت: من كه به شما گفته بودم عمليات، صبح روز جمعه انجام خواهد شد و اين چيزى نيست جز امداد الهى.
آن شب، شام را براى همرزمانش آماده كرد و با آنها چايى را كه خود مهيا كرده بود نوشيد، سپس خوابيد.
نيمههاى شب از خواب برخاست و به نماز شب ايستاد. سپس به تلاوت قرآن پرداخت. صبح زود، به حمام رفت و غسل شهادت كرد. يكى از دوستان، حولهاى به او داد تا خودش را خشك كند، ولى او نپذيرفت و گفت: مىخواهم با آب اين غسل با خداى خود ملاقات كنم.
يكى از دوستان كه تا آخرين دقايق همراهش بود مىگويد كه او به من گفت: من به اذن خداوند متعال به موضع صهيونيستها خواهم رسيد و آن را نابود مىكنم. هنگام اجراى عمليات براى من نگران نباشيد. من به موفقيت و امداد الهى اطمينان كامل دارم و نسبت به زخمى شدن شما براثر انفجار نگرانم؛ زيرا شدت انفجار به حدى خواهد بود كه حتى پرندگان كه در آسمان آنجا پرواز مىكنند بر زمين خواهند افتاد... .
لحظاتى قبل از عمليات، با وجودى كه ساعتى از غسل شهادتش مىگذشت، هنوز موهايش خيس بود و قطرات آب از محاسن و چانهاش مىچكيد.
او در آخرين كلام به عنوان وصيت، خطاب به دوستانش گفت:
اين راه كه امام علىعليه السلام و سيد الشهدا ابا عبداللَّه الحسينعليه السلام شروع كردهاند راهى الهى است و ما امروز اين راه را دوباره زنده مىكنيم. اجازه ندهيد اين نعمت الهى تا ظهور صاحب الزمان (عج) قطع شود. هر خانه يا سنگى، يا خيمهاى يا قطعه زمينى كه در اشغال صهيونيستهاست، بايد آزاد شود. تمام تلاش خود را بهكار گيريد تا همگى در روز قيامت همديگر را ملاقات كنيم و در كار خود پشتكار داشته باشيد؛ زيرا راهى كه در پيش داريد، راهى است طولانى و دشوار.»
او از ما خواست تا سلامش را به گروهى از برادران كه با اسم از آنها ياد كرد، برسانيم. جالب اين بود كه تمامى آن اسامى، افرادى بودند كه يكى پس از ديگرى بعدها در عمليات عليه صهيونيستها به شهادت رسيدند. هنگامى كه از او پرسيده شد به خانوادهاش چه بگويند و چگونه آنها را خبر كنند، خندهاى تحويل داد و گفت: نگران نباشيد، خداوند كارها را درست خواهد كرد.
دروازهى آهنى كه راننده كاميون از آن گذشته بود، به صورت تكهپارههاىآهن در اطراف پراكنده شده بود. انفجار، درختهاى اطراف را تكهتكه كرده و چوب و برگهاى سبز، سياه شده، بر روى زمين پراكنده بودند. كاغذ پارههايى كه تا كمى پيش از آن، عنوان «سند» داشتند و هر كسى قدرت و جرأت دسترسى به آنها را نداشت، در اطراف مقر و آوار پراكنده بودند و دستخوش باد اين سو و آنسو مىشدند. اسناد سرى دربارهى اماكن استقرار تيراندازان، تعليمات و آموزشهاى صعود با هلىكوپتر، سربرگهايى از قواى مارينز و نامههايى از آمريكا خطاب به افراد، پخش بود. بين كاغذها، نامهاى آبىرنگ از «كاروليناى جنوبى» به چشم مىخورد كه هنوز باز نشده و معلوم نبود متعلق به كداميك از اين اجساد متلاشى شدهاست.
در آن ميان، صفحه 22 از پرونده سرّى مارينز ميان آوار به چشم مىخورد كه حاوى دستورالعمل وزارت دفاع آمريكا دربارهى روابط دوستانه بين نيروهاى مارينز و شهروندان لبنانى بود كه در آن آمده بود: شما نبايد بگذاريد كسى متوجه شود در آنجا چه مىكنيد. اين اعلام بايد به همه نيروهاى مارينز ابلاغ شود.
بر روى ريشههاى درختى قطع شده، نسخهاى از مجلهى واحد مارينز به نام «اسكاپ روت» مورخ 1362/6/24 ه.ش (15 سپتامبر 1983م) حدود سه هفته قبل به چشم مىخورد؛ در صفحهى دوم آن مقالهاى از «مايلزبوردين» باعنوان «مردم به نيروهاى مارينز اعتماد دارند» ديدم. او در آن مقاله، دلايلى براى گفتههاى خود آورده و نوشته بود: «هنگامى كه به منطقهى «حىاَّلسلُّم» (منطقهى شيعه نشين جنوب بيروت) رفتم و از وضعيت زندگى آنان اطلاع و آگاهى كسب كردم كه چه بر آنها مىگذرد، دريافتم كه غذا براى گرسنگان و لباس براى فقرا و نظر بر چهرهى اطفال و درك كردن آنها، چارهى نجات آنان از مرگ، ويرانى و فقر نيست. ما پس از مدتى كوتاه اين وطن را ترك خواهيم كرد و به وطن خودمان كه پر است از نعمت مىرويم؛ ولى مردم لبنان الان در وطنشان هستند. لبنانىها به ما اعتماد دارند و مطمئن هستند كه ما مىتوانيم صلح و آرامش را به آنها برگردانيم و وضعيت اقتصادى آنان را سر و سامان دهيم و شهرها و خانههايشان و زندگى آنها را دوباره احيا كنيم و به لطف تلاش و كوشش ما، چنين روزى خواهد آمد و لبنان همچون آمريكا، از آسايش و آرامش بهرهمند خواهد شد».
اين نوشتهها به واقع از جنون نويسندهى آن ناشى مىشد. اين اوراق و كاغذ پارهها، بالاى آوار و ويرانههاى مقر در چرخش و پرواز بودند.
يكى از مردان قواى مارينز را ديدم كه به طرف درختى شكسته رفت؛ روى تنهى آن نشست و در حالى كه اسلحه در كنارش بود (ظاهراً حمل اسلحه در هر حال از واجبات نظامى در اينجا بود) يكى از افسران به طرفش رفت و در حالىكه دستش را براى دلجويى و غمخوارى بر شانهى آن سرباز مىگذاشت، رو به ما،جمع خبرنگاران و عكاسان كرد و گفت: شما از حال و روز ما عكس مىگيريد... اشكالى ندارد، ولى از جنازهها عكس نگيريد. به شما گوشزد مىكنم و مىخواهم در نظرتان باشد. آنجا اشخاصى هستند كه مايل هستند عصبانيتشان را بر سر كسى خالى كرده و به سوى شما تيراندازى كنند. آنجا غم و اندوه و عصبانيت حاكم است.
ناگهان يكى از سربازان با حالتى روانى فرياد زد: راه را باز كنيد... آنها در راه هستند... به سوى ما... آنجا كاميونى است در حال آمدن به سوى ما... پناه بگيريد...
نيروهاى بهت زدهى آمريكايى، دچار حالت روانى شده و هر كدام در گوشهاى فرياد زده و گريه مىكردند. بعضى از آنها، حيرت زده، سكوت كرده،در كنارى نشسته و به تكههاى بدن سربازان خيره شده بودند. انگار خبر نداشتند چه شده است.
بعد از اين حادثه، گزارشهاى زيادى مبنى بر تهديد پايگاههاى آمريكايى مىرسيد؛ حتى گزارشهايى مىآمد مبنى بر اينكه از طريق هوا حملاتى به ناو «كندى» انجام خواهد شد. اين گزارش، آمريكايىها را خيلى ترساند. گفته شده بود كه هواپيماهاى كوچك بدون سرنشين، حامل بمبهاى قوى، به اين حمله اقدام خواهند كرد. به همين دليل تمام ضد هوايىهاى ناوگان آمريكا در سواحل لبنان، در آماده باش كامل به سر مىبردند. هواپيماهاى «اف 16« نيز مدام در حال آماده باش بودند كه همين امر، ميليونها دلار خرج براى آمريكا در برداشت. نيروهاى آمريكايى مىگفتند كه در لبنان با «اشباح» در جنگ هستند.
در ميان نيروهاى مداخلهگر كه با عنوان حافظ صلح متشكل از كشورهاى آمريكا، انگليس، فرانسه و ايتاليا، به لبنان آمده بودند، نظاميان آمريكايى و فرانسوى، بيشترين دشمنى و عداوت را در ميان مردم، نسبت به خود ايجاد كردند. برخوردهاى وحشيانهى نيروهاى گشتى آنان با مسلمانان، به خصوص در مناطق شيعه نشين «بُرجالبَراجِنِه»، «ضاحيه» و «حيّالسّلّم» در جنوب بيروت، موجب بروز درگيرىها و حملات بسيارى از جانب مسلمانان به سوى آنان شد.
بر خلاف آمريكايىها و فرانسوىها، نيروهاى انگليسى و بيشتر از آنان ايتاليايىها، سعى مىكردند از درِ دوستى و جلب محبت وارد شوند و به هر وسيله كه شده اعتماد مردم را به خود جلب كنند. ايجاد پستهاى اورژانس و درمانگاه پزشكى در مناطق مسلماننشين توسط نيروهاى ايتاليايى و همين طور عدم حضورشان در برخورد و درگيرى مستقيم با مردم، از جمله عاقلانهترين كارهاى آنان در بيروت بود؛ چه بسا همين امر باعث شده بود تا گروههاى مهاجم، آنان را از فهرست اهداف نظامى و حملات شهادتطلبانهى خود حذف كنند كه اين را مىتوان به حسابخوش شانسى قواى نظامى ايتاليا و انگليس گذاشت.
با اين وجود، پس از انفجار مقرهاى نيروهاى فرانسوى و آمريكايى،نظاميان ايتاليا و انگليس نيز، هر لحظه در اضطراب و هراس به سر مىبردند و انتظار حملهاى مشابه را عليه مقر خود مىكشيدند. اين مسئله باعث شد تا پس از حادثهى مارينز، سردمداران حكومتهاى انگليس و ايتاليا، درصدد بررسى طرح خروج نيروهاى خود از لبنان برآيند. «روبرت فيسك» در اينباره مىنويسد:
انفجار مقر مارينز و فرانسوى براى گروههايى بود كه مستقيماً در جنگ واقعى دخالت كرده بودند. آمريكايىها با گلوله باران شهرها به وسيلهى توپهايشان، و فرانسوىها توسط بمبارانهاى هوايى، در اين جنگ وارد شدند.چند ثانيه پس از انفجارها، ژنرال «آنجيونى» فرمانده نيروهاى ايتاليايى حافظ صلح در بيروت، صدها نفر از قوايشان را در اطراف مقر خود در منطقهى شمالى جادهى فرودگاه بيروت، مستقر كرد؛ در حالى كه استحكامات و موانع زيادى از جمله اسلحههاى اتوماتيك نصب شدند كه به طرف هر كاميونى كه ازنزديكى شان مىگذشت، نشانه مىرفت. آنجيونى به ما گفت: «ما منتظر بوديم تا نوبتمان برسد. انتظار مىكشيديم و فقط انتظار مىكشيديم. شما نمىتوانيد تصور بكنيد كه ثانيههاى سختِ انتظار، چگونه بر ما سپرى مىشد. آيا شما فكر مىكنيد آنان به اين دليل مقر ما را مورد حمله انفجارى قرار ندادند كه ما عليه نيروهايشان وارد جنگ نشده بوديم؟ گمان نمىكنم اين گونه باشد! ما منتظر بمبى بوديم كه مىخواست به سمت ما بيايد. با اينكه به سمت ما نشانه نگرفتند، ولى اين ترس و گمان هر گز از ذهن ما دور نبود كه هر لحظه ما را بزنند. نمىدانم چهقدر انتظار كشيديم، ولى سپس فهميديم كه نخواهند آمد. شايد دليلش اين بود كه در لحظات آخر، راننده نتوانسته است چرخهاى ماشين خود را باد بزند»!!.
عاملين عمليات
بلافاصله پس از انفجار، نظرات و تحليلهاى مختلفى دربارهى عاملين حادثه، در ميان سردمداران دولتهاى غربى و همچنين رسانههاى گروهى و مطبوعات جهان ارائه شد. آمريكا كه خود را ابر قدرت شكست ناپذيرغرب مىدانست و اطمينان داشت هيچ گروه و سازمانى جرأت و جسارت چنين عملياتى عليه منافع غرب را ندارد، الاّ دشمن شمارهى يك آن، يعنى شيعيان و ايران، بدون هيچ درنگى اولين انگشت اتهام را به سوى دولت ايران و گروههاى نظامى شيعى طرفدار ايران، سپس سوريه و به دنبال آن در احتمالات بسيار ضعيفى شوروى، به عنوان حامى عاملين انفجارات، نشانه رفت.
تا پيش از پيروزى انقلاب اسلامى ايران، آمريكا هر گونه تهديد و حمله به منافعش را به ابر قدرت شرق، دولت كمونيستى شوروى نسبت مىداد؛ ولى با سقوط رژيم ديكتاتورىِ شاه وابسته به آمريكا در ايران،سردمداران غرب، قدرت عظيم و جديدى به غير از شوروى در برابر خويش يافتند. به همين لحاظ به جاى اينكه حملاتى نظير انفجار مارينز را نتيجهى اعمال نظاميانش در لبنان و عكسالعمل تند شيعيان منطقه بداند، بهسرعت آن را به ايران و طرفداران انقلاب اسلامى نسبت داد. نگاهى اجمالى به نظرات مختلف در اين باره، بيان كنندهى گوشهاى از تحليلها و اتهامهاست. «ويكتور استروفسكى» در كتاب «راه نيرنگ» در اين باره نوشته است:
«چند روز بعد از انفجار مقر مارينز، اسرائيلىها ليستى مركب از نام 13نفر را كه مىگفتند به جريان بمبگذارى مرتبط بودهاند، در اختيار سازمان «سيا» گذاشتند. اين ليست شامل نام مقامهايى از سرويس اطلاعاتى سوريه،ايرانيانِ ساكن دمشق، و علامه محمد حسين فضلاللَّه بود...»
هفتهنامهى «تايم»، چند روز پس از انفجار نوشت:
«يكى از گروههايى كه ادعا مىكرد مسئوليت اين عمل به عهدهى اوست، يك گروه نامشخص طرفدار ايران بود كه از مسلمانان شيعهى وفادار به آيتاللَّه خمينى تشكيل مىگرديد.»
«يان بلك» و «بِنى موريس» در كتاب «جنگهاى نهانى اسرائيل»، پيرامون اين مسئله نوشتهاند:
«ويليام كِيسى رئيس وقت سازمان جاسوسى سيا كه منابع موساد و روش پيچيده و نيز عمليات غلطانداز جاسوسى آن را مىستود، از ناهوم آدمونى رئيس وقت سازمان جاسوسى اسرائيل خواست كه در اين رابطه به رسيدگى و تحقيق بپردازد. اسرائيل به سرعت رد پاى بمب گذارى را به سوريه و ايران نسبت داد».
«رابين رايت» نيز در كتاب «الغضب المقدس» دربارهى متهمين اين حادثه، مدعى شده است:
«از گروه يا گروههاى مسئول اين اقدامات، اطلاعى در دست نبود. آنها طى تلفنهاى ناشناس، خودشان را عضو جهاد اسلامى يا جنگ مقدس مىناميدند؛ ولى اين كارها به مسلمانان شيعه نسبت داده مىشد».
آمريكا و ديگر كشورهاى غربى، با شك و ترديد در جستجوى رهبران و اعضاى اين جنبش و همچنين شناخت ساختار اين نيروى مبارز مخفى برآمدند. آنها براى رسيدن به اين هدف و يافتن كليد معماى شناخت اين پديده، به نام آن و يا قرائن فراوان موجود ديگر، كارى نداشتند و اين به معناى «انتظار وارد آمدن تلفات و كشتههاى بيشتر» بود.
تشخيص اينكه چه قدرت يا گروهى مسئول اين اتفاقات است، و بهصورت يك نيروى ناپيدا و نامرئى در پس پرده، اين كشتارها را طراحى و اجرا مىكند، بسيار مشكل بود.
با وجود همهى صحنهسازىها و جوّسازىها در افكار عمومى، و با وجود شايعه پراكنىهاى گسترده، دلايل كافى و قانعكنندهاى به دست نيامد.
اكيپهاى كارشناسى و متخصصين امور جنايى و كشف جرم اعزامى از سازمان اف.بى.آى در جستجو و بررسىهايشان در محل حادثه، همچون مورد انفجار شش ماه قبل در محل سفارت آمريكا در بيروت، شواهد مثبت و قابل استنادى پيدا نكردند؛ البته «كاسپار واينبرگر» وزير دفاع آمريكا پيشاپيش نتيجه را به دست آورده و پيشداورى كرده بود. وى در اين باره گفت: «دلايلى وجود دارد كه نشان مىدهد ايران در اين انفجارها دست داشته است».
وى همچنين در يك مصاحبهى تلويزيونى كه ساعاتى پس از انفجار انجام شد، سوريه و نيز تأمين كنندهى سلاح آن، يعنى اتحاد شوروى را هم در اين حادثه دخيل دانست. او گفت: «من نمىتوانم قبول كنم كه شوروى در اين حادثه دست نداشته باشد، آنها از آب گل آلود خوب ماهى مىگيرند.»
آمريكايىها مثل تير در تاريكى انداختن، هر مخالف و دشمنى را كه در روى كرهى زمين سراغ داشتند، به دست داشتن در انفجار متهم مىكردند و قضاوتشان بيشتر از عصبانيّتشان ناشى مىشد تا از اطلاعاتشان. آمريكا و فرانسه، در اثبات اين ادعا كه اين انفجارات به صورت توطئه و با برنامهريزى قبلى بوده و عاملين آن در حكم جانى و مجرمند، دچار مشكل شده بودند؛ زيرا تمامى مدارك و شواهد قابل استناد، در جريان انفجار نابود شده و از بين رفته بود.
در آن ميان، بعضى از تحليلگران غربى، «سيد محمد حسين فضلاللَّه» را رهبر و هدايت كنندهى حملات انفجارى معرفى كردند؛ و اين در حالى بود كه وى، به شدت اين گونه عمليات را رد كرده و آن را «انتحار» مىناميد. رابين رايت در اين باره مىنويسد:
«پس از انفجارات بيروت، علامه فضلاللَّه يك شبه شخصيت مورد توجهى شد و باعث هراس و وحشت بسيارِ مخالفينِ مسلمانان در منطقه گرديد. شبه نظاميان مسيحى ارتش لبنان، به قصد توطئه، اين شايعه را پخش كردند كه شب قبل از حملات انفجارى به مقر آمريكايىها و فرانسوىها،علامه فضلاللَّه طى يك مراسم مذهبى، رانندگان دو كاميون حاوى مواد منفجره را مورد تكريم و احترام قرار داده و براى موفقيت آنان دعا كرده است و چهبسا كه همين علامه فضلاللَّه آنها را به اين عمليات تشويق كرده و اين مأموريت را به آنها داده باشد. كارشناسان و مقامات آمريكايى و فرانسوى نيز بر روى مسئله تاكيد كردند و اين در حالى بود كه كوچكترين سند و مدركى براى اين ادعا در دستشان نبود...
خودِ علامه سيد فضلاللَّه، هر گونه ارتباط و اعمال نفوذ مستقيم و نظارت بر اين حملات را منكر شد و حدود يك ماه بعد از انفجارات بمب، در مصاحبه با خبرنگاران، به عنوان اولين نفرى كه شايعات موجود دربارهى خودش را تكذيب كرد، گفت: «اين چه حرفى است كه مىزنند؟ مىگويند من عاملين انفجارها را تقدير و تشويق كرده و براى آنان دعا كردهام! اين كار نمىتواند يك عمل عاقلانه باشد. دين اسلام خودكشى را حتى به اين صورت حرام كردهاست؛ ما به اين گونه اعمال اعتقاد و ايمان نداريم و آن را نفى و رد مىكنيم. در تمام دنيا، شيعيان را لعن و نفرين مىكنند و نسبت به آنها اهانت روا مىدارند؛ ولى ما كه كارى انجام ندادهايم! من اصلاً نمىدانم چه كسانى اين كارها را كردهاند. پس از بمباران مناطق مختلف بيروت توسط اسرائيلىها و فرانسوىها كه به تلافى انفجار و ويرانى مقرهاى آمريكايى و فرانسوى صورت گرفت، مردم خشمگين و عصبانى آمدند نزد من و خواستند كه به آنها اجازه بدهم تا از عاملين بمبارانها انتقام بگيرند؛ ولى من آنها را از فكر انتقام بازداشتم و تاكنون هم اتفاق خاصى رخ نداده است».
سيد فضلاللَّه تا آنجا پيش رفت كه با ادامهى حضور نيروهاى چند مليتى حافظ صلح در بيروت موافقت كرد؛ به شرط آنكه آمريكايىها و فرانسوىها دست از اِعمال خشونت برداشته و به داخل پايگاههاى خود باز گردند.
وى دربارهى سازمان جهاد اسلامى كه مسئوليت انفجارات اخير را بر عهده گرفته بود، اظهار داشت: «جهاد اسلامى شامل گروههاى زيادى است. سازمانهاى اطلاعاتى و جاسوسى بينالمللى تاكنون نتوانستهاند آنها را شناسايى كرده و يا كسى را به اين عنوان متهم كنند! اگر چنين سازمان عظيم و وسيعى كه هم در اندونزى و هم در درياى سرخ و هم در لبنان بتواند عمليات انجام بدهد، وجود داشته باشد، بعيد به نظر مىرسد كه هيچ سازمان اطلاعاتى و امنيتى نتوانسته باشد و نتواند رد پايى از آن به دست آورد؛ به همين دليل است كه اعتقاد دارم چيزى به نام سازمان جهاد اسلامى وجود خارجى ندارد.»
علامه سيد فضلاللَّه، مدتى بعد در مصاحبه با يك روزنامه محلى لبنانى گفت: «واژه حركت نامرئى وارد فرهنگ سياسى شده است و گروههاى كوچك سعى مىكنند در پناه اين نام و عنوان به اهداف سياسى خويش دست يابند».
عكسالعملها
روز پنجشنبه 1362/8/26 ه.ش (17 نوامبر 1983 م) مطبوعات غربى، خبرى با اين مضمون را منتشر كردند:
در ساعت 9/30 ديروز، چهار هواپيماى جنگى اسرائيلى در آسمان لبنان، بالاى ناحيهاى كوهستانى كه از «زَحله» تا «بعلبك» ادامه دارد، ظاهر شدند. هدف اينها، دو اردوگاه متعلق به چريكهاى جنبش امل اسلامى سيد حسين موسوى و پاسداران انقلاب ايران بود. سخنگوى اسرائيل اعلام كرد كه «خلبانان ما يك حملهى بسيار دقيق به عمل آوردند و حتى مراقب بودند كه به واحدهاى سوريهاى كه در اطراف بودند، آسيبى وارد نشود.»
ارتش اسرائيل اعلام كرد كه تروريستها را تا آنجايى كه هستند دنبال نموده و شرايط و وسعت انتخاب را خود تعيين مىنمايند. اين گونه گفته مىشود كه ما آنها را براى هر عمل تروريستى تنبيه مىكنيم؛ اما با دورى جستن از يك جنگ فرسايشى كه آنها مىخواهند به ما تحليل كنند. به گفتهى منابع نظامى اسرائيل، اين بمبارانها يك پاسخ ظريف و دقيق به سوء قصدهاى بيروت و صور بوده است.
اين منابع تاكيد مىكنند كه ما هيچ شكى نداريم كه اين سوء قصدها، در اين اردوگاهها آماده و فراهم گرديده و توسط تروريستهايى كه از همين اردوگاهها عازم يك مأموريت بودهاند، به عمل آمده است.
در طى بيشتر از دو هفته، تبادلات داخلى بسيارى بين اورشليم و واشنگتن بوده است كه اسرائيلىها قانع شده بودند كه نيروهاى آمريكايى چنين عملياتى را عليه پايگاههاى نظاميان شيعه، براى انتقامگيرى حملات بيروت، به عمل خواهند آورد.
نيروى هوايى اسرائيل، همچنين سرويس اطلاعات نظامى اين كشور،جزئيات دقيق شناسايىهاى اين دو پايگاه را به آمريكايىها داده بودند.
هنگامى كه اورشليم متوجه شد واشنگتن قصد انجام اين عمليات را ندارد، به خلبانان اسرائيلى دستور داد كه اين حملهى هوايى را انجام دهند.
روز يكشنبه 1362/11/26 ه.ش (22 ژانويه 1984 م) نشريات اتريش گزارش دادند: «كاخ سفيد گزارشهاى غير مستقيم مبنى بر اينكه «ناوگان آمريكايى و همين طور قرارگاه اصلى آمريكايىها در بيروت، در آماده باش كامل قرار گرفته و موشكهاى ضد هوايى افزايش داده شدهاند را تاييد نمود. حملات هوايى از نوع «كاميكازه» توسط نيروهاى شيعه آنها را تهديد مىكند.»
روزنامه «واشنگتن پست» نيز در همين رابطه گزارش داد:
«مقامات آمريكا مطمئن هستند كه مأمورين ترور، در هفتههاى گذشته حداقل 6 هواپيماى سَبُك ورزشى (تفريحى) را در آمريكا خريدارى نموده و سپس آنها را قطعه قطعه كرده و موفق شدهاند به عنوان بستهى ديپلماسى به ايران بياورند. اين هواپيماها از آنجا به مرز سوريه در شرق لبنان آورده شدهاند. در آنجا با مواد منفجره پر شده و آمادهى عمليات خواهند گرديد.
وزارت دفاع آمريكا از محل هواپيماها در شرق لبنان اطلاع داشته و بهخود حق مىدهد كه از اين عمليات جلوگيرى كند.»
روز يكشنبه 1362/11/2 ه.ش (22 ژانويه 1984 م) نشريات غربى خبر دادند كه وزارت دفاع آمريكا به كليهى هواپيماهاى مسافربرى اعلام نموده كه از پرواز بر فراز كشتىهاى جنگى آمريكا در سواحل بيروت، خوددارى كنند.
شبكهى تلويزيونى اسرائيل نيز گزارش داد كه كليهى هواپيماهاى مسافربرى كه بر فراز سواحل لبنان پرواز مىكنند،توسط هواپيماهاى نظامى آمريكا كنترل مىشوند، تا از اين طريق هواپيماى مهاجمين تحت پوشش هواپيماى مسافربرى نتواند به كشتىهاى آمريكا نزديك شود و خود را به آنها بكوبد.
براساس گزارشهاى رسيده از واشنگتن، دولت آمريكا در روز جمعه 1362/10/30 ه.ش (20 ژانويه 1984 م) تدابيرى جهت مقابله با اين جريان، و از جمله عمليات تلافىجويانه اتخاذ كرده است.
روز شنبه 1362/9/26 ه.ش (17 دسامبر 1983 م) يكى از نشريات چاپ اتريش گزارش داد:
«پس از روزها وقفه، حالا آمريكايىها مىخواهند تدابير شديدى براى محافظت از خود در قبال موج جديد ترور از خاورميانه، در نظر بگيرند. طبق اطلاع وزارت امور خارجهى آمريكا، 120 سفارت و كنسولگرى از 240 نمايندگى ديپلماسى آمريكا در جهان، سنگربندى خواهند شد. سخنگوى وزارت امور خارجه به عنوان مثال به تدابير امنيتى در مورد كاخ سفيد، وزارت خارجه و نمايندگى آمريكا در سازمان ملل در نيويورك كه در آنجا ديوارهاى بتونى بسيار قوى كار گذاشته شدهاند، اشاره كرد. در بعضى نمايندگىها و سفارتهاى آمريكا در خارج، ماشينهاى بزرگ سفارت به گونهاى در اطراف ساختمان پارك مىشوند كه به خصوص در قسمت ورودى و خروجى، حالت حفاظ در برابر حملات را داشته باشند.»
يكشنبه شب 1362/10/11 ه.ش (1ژانويه 1984 م) شبكهى تلويزيونى »C.B.S« آمريكا اعلام نمود كه ايرانِ خمينى مشغول دادن تعليمات به خلبانهاى مشابه «كاميكازه»، براى حمله به كشتىهاى جنگى آمريكا مىباشد؛ البته حملات به وسيلهى كاميونهاى حامل مواد منفجره،كماكان مىتواند وجود داشته باشد. طبق گزارش اين ايستگاه تلويزيونى،در اين اواخر، بسيارى از كاميونهاى ارتش آمريكا در آلمان غربى ربوده شدهاند، كه در پشت اين ماجرا مىتواند كماندوهاى ايرانى قرار داشته باشند. در هر صورت نيروهاى حافظ صلح غربى، تدابير امنيتى خود راشدت بخشيدهاند، اولتيماتوم گروههاى تروريست مسلمان به نام جهاد اسلامى دوشنبه 1362/10/12 ه.ش (2 ژانويه 1984م) به پايان مىرسد. آنها تهديد كردهاند كه حملات جديد در صورتى انجام خواهد شد كه آمريكايىها، فرانسوىها، ايتاليايىها و انگليسىها تا اين تاريخ از بيروت خارج نشوند.
افسران غربىِ نيروهاى حافظ صلح، خود اظهار مىدارند كه اين تهديدات را بسيار جدى تلقى مىكنند. دستگاههاى خبرىِ غربى همواره بر اين مسئله پافشارى كردهاند كه ضربات وارده از جانب گروههاى كوچك شيعه در لبنان را به كشورهاى بزرگ از جمله ايران نسبت بدهند تا از شدت ضربهى روانى وارده بر مردم آمريكا بكاهند. آنها با پخش اخبار كذب و ساختگى كه بسيار عجيب مىنمود، همچون ربوده شدن كاميونهاى ارتش آمريكا در آلمان غربى، سعى بر اين داشتند تا هر عمليات مخالف نيروهاى متجاوز و جنايتكار را به ايران نسبت دهند؛ ولى آنها هيچگونه اشارهاى به چگونگى انتقال اين كاميونها از آلمان غربى به نقاط ديگر دنيا نكردند.
پس از حملات مرگبار عليه نيروهاى فرانسوى و آمريكايى در بيروت، ايتاليا كوشيد تا نيروهاى خود را از خطر دور بدارد. سرانجام روز يكشنبه 1( 1362/10/11ژانويه 1984 م) روزنامههاى اتريش نوشتند:
«ايتاليا مىخواهد 2100 نفر نيروى خود را در لبنان را به نصف كاهش دهد. اين تصميم را وزير دفاع ايتاليا پس از ملاقات با رئيسجمهورى لبنان در بيروت اعلام كرد.»
همچنين يكى از نشريات اتريش همان روز از قول منابع امنيتى آمريكا گزارش داد:
«وزارت دفاع آمريكا در روزهاى اخير به خاطر فعاليت رو به افزايش نيروى هوايى ايرانى در منطقهى خليج نگران است.»
بنابر اظهارات اين منابع، پاسداران انقلاب ايران در حال حاضر جهت پروازهاى خودكشى، عليه كشتىها و ناوگان آمريكا در منطقهى خليج آماده مىشوند.
اين منابع مدعى شدند كه ايران به تازگى حدود 20 جنگنده از نوع «فانتوم» را به پايگاه بندر عباس منتقل نموده است و هواپيماهاى شناسايى ايران، پرواز خود را بر فراز تنگهى هرمز كه ناوهاى آمريكايى در آنجا تردد بسيارى دارند، افزايش دادهاند.
روز دوشنبه 1362/9/21 ه.ش (12 دسامبر 1983م) يك منبعغربى در بيروت تاكيد كرد: «كماندوهاى انتحارى، مستقيماً توسط ايران تعليم داده مىشوند و براى اجراى موفق عمليات خود، از پشتيبانى سرويسهاى اطلاعات سوريه و حتى شايد از مشاورين و اعضاى «كا.گ.ب» (سازمان اطلاعات اتحاد جماهير شوروى) كه در دمشق مستقر مىباشد، استفاده مىكنند.»
نشريات اتريش دربارهى حمله به مواضع شيعيان نوشتند:
«هدف اين حملات، مواضع شيعههاى مسلح طرفدار ايران در نزديكى شهر بعلبك بود. اين قسمت از درهى بقاع توسط سوريه كنترل مىشود. در اين حملات 16 جنگندهى اسرائيلى شركت داشتند. طبق اظهارات اسرائيل، كليهى هواپيماها سالم به پايگاه خود باز گشتند.
فرمانده ارتش اسرائيل در تلآويو اظهار داشت كه به محل تعليمات نظامى و تجهيزات ضد هوايى حمله شده است.
افراد سازمان شيعهى امل و حزباللَّه كه در بعلبك مستقر هستند، از طرف اسرائيل و آمريكا مسئول زدن ضربات به سربازان آمريكايى و فرانسوى در لبنان شناخته شدهاند. آنها گويا تماسهاى نزديكى با پاسداران انقلاب ايران دارند. اين حمله، نهمين حملهى هوايى اسرائيل در لبنان از زمان حملهى مهيب در بيروت و صور در آبان(نوامبر) گذشته مىباشد.»
موقعيت مكانى هدف
در فاصلهى 800 مترى شمال باند و سالن فرودگاه بينالمللى بيروت واقع در حومهي جنوبى و محل سكونت شيعيان، ساختمان چهار طبقهى مستحكمى به طول 75 و عرض 50 متر قرار داشت. اين ساختمان كه از بتون مسلح ساخته شده بود، تا پيش از آن، محل استقرار تشكيلات اداراى «تأمين پروازهاى فرودگاه» بود كه خرداد 1361ه.ش (ژوئن1982م) در جريان تجاوز نيروهاى اسرائيل به بيروت، مورد اصابت تعداد زيادى گلولهى توپ و خمپاره قرار گرفت؛ ولى براى انهدام آن بناى عظيم و محكم، احتياج به مواد منفجرهى بسيار زيادى بود.
روز چهارشنبه 1361/6/3 ه.ش (25 اوت 1982م) وزارت دفاع آمريكا اعلام كرد: «تفنگداران دريايى آمريكا، امروز براى نخستينبار پس از 44 سال، وارد بيروت شدند تا بر خروج چريكهاى فلسطينى از پايتخت لبنان نظارت كنند.»
يك سخنگوى آمريكا گفت: «پياده شدن تفنگداران دريايى آمريكا، بدون حادثه انجام شد.»
نخستين گروه، شامل سيصد تفنگدار، با كشتىهاى آبى - خاكى وارد بندر بيروت، و در ساعت 6/30 دقيقه به وقت تهران وارد شهر شدند. بعد از ظهر همان روز نيز پانصد تفنگدار ديگر آمريكايى و پانصد و سى سرباز ايتاليايى وارد بيروت شدند.
با ورود اولين گردان تفنگداران دريايى آمريكا، كه به عنوان «نيروهاى حافظ صلح» در بيروت مستقر شدند، فرماندهى اين نيروها پس از بازديد و شناسايى ساختمان، و با توجه به استحكام آن، و اينكه از لحاظ استراتژيك داراى موقعيت بسيار خوبى بود، آنجا را براى استقرار واحدهاى فرماندهى و نيروهاى تفنگدار، بسيار عالى تشخيص داد و گروه - گروه نيروهاى آمريكايى در طبقات و اتاقهاى آن ساكن شدند.
سال 1362ه.ش (1983م)، 2100 نفر نيروى نظامى چند مليتى،متشكل از 1600 آمريكايى، 200 فرانسوى، 200 ايتاليايى و 100انگليسى در بيروت حضور فعال داشتند.
هلىكوپترهاى آمريكايى، نيروهاى تفنگدار را از عرشهى ناو «نيوجرسى» كه در سواحل بيروت مستقر بود، به كنار مقر انتقال مىدادند. با توجه به اينكه جادهاى كه از بيروت به طرف فرودگاه مىآمد، مسدود شده بود، آن منطقه از امنيت بيشترى برخوردار بود.محل استقرار نيروهاى «مارينز» آمريكا، از منطقهى «خَلدِه» در جنوب بيروت تا «عين المريسه» در بيروت غربى كه سفارت آمريكا در آنجا قرار داشت، امتداد داشت.
رابين رايت، دربارهى ورود آمريكايىها به درگيرىهاى داخلى لبنان مىنويسد:
هنگامى كه جنگى داخلى بين نيروهاى دروزى و مسيحيان فالانژ صورت گرفت و دروزىها توانستند فالانژها را از 85 درصد مناطق كوهستانى بيرون برانند و تا نزديكى مقر رياست جمهورى لبنان پيش بروند، ارتش لبنان،وحشت زده نيروهاى آمريكايى را به كمك طلبيد تا بتواند مقابل حملات نيروهاى دروز مقاومت كند و مناطق استراتژيكى را كه در حال اشغال بود، پس بگيرد. فرماندهان ارتش لبنان تاكيد مىكردند كه ارتش، حتى نيم ساعت هم نمىتواند در برابر دروزىها مقاومت كند. مَك فارلِين براى كمك به آنها اعلام آمادگى كرد.
با فرمان آماده باش، قرار بود تمام نيروهاى دريايى و هوايى آمريكايى، نه براى دفاع از يك پايگاه آمريكايى، بلكه براى كمك به ارتش لبنان، دردرگيرىها شركت كنند.
توپخانهى سنگين ناو اتمى «ويرجينيا» بيش از هفتاد شليك همزمان بر روى هدفهاى مورد نظر انجام دادند. هواپيماهاى جنگى آمريكا به پرواز در آمدند و تا آخرين دقايق پروازشان به بمباران ادامه دادند.
غمانگيزتر اين بود كه بعداً معلوم شد اين شليكها و بمبارانها، اصلاً لازم نبوده است؛ چرا كه مك فارلين و واسطههايى از عربستان سعودى يك هفته بعد، بين طرفين آتشبس درگير برقرار كردند.
با اين حادثه و دخالت در جنگهاى داخلى لبنان، آمريكا بى طرفى و اعتبار خود را از دست داد. مشاورين آمريكايى، از آن به بعد ديگر بهعنوان متحد مسيحيان تلقى مىشدند و تفنگداران دريايى هم، آن طور كه يك روزنامهى چاپ بيروت نامگذارى كرده بود «ژاندارمهاى بينالمللى در لبنان» ناميده شدند و به عنوان نشانههاى آشكارِ قدرت سياسى آمريكا، يكباره هدف حملات گروههاى متحد مسلمان قرار گرفتند.
از لحظهاى كه اين تفنگداران، در جنگ داخلى گروههاى لبنانى بى طرفى خود را كنار گذاشتند، ديگر نقش خود را به عنوان عضو سپاه بينالمللى حافظ صلح از دست دادند و اصلاً صلحى هم وجود نداشت كه آنها بخواهند و بتوانند حفظش كنند.
قدرت فيزيكى واحدهاى آمريكايى به اضافهى توپهاى سنگين ناو نيوجرسى كه گلولههاى آن «فولكس پرنده» ناميده مىشد و 2700 پوند (حدود1250 كيلوگرم) وزن داشت، در مقابل تك تيراندازان، بمبگذاران و تروريستها، بى خاصيت تشخيص داده شد.
24 روز پس از درگيرىهاى «سُوقُالغَرب» بود كه رانندهى خندان كاميون بنز، پايگاه واحد دريايى آمريكا را منفجر ساخت و تفنگداران را كه هنوز در خواب بودند، به هوا پرتاب كرد.
روز سه شنبه 1361/8/11 ه.ش (2 نوامبر 1982م)، اولين انفجار عليه حضور نيروهاى آمريكايى در لبنان روى داد. بمب كار گذاشته شده در يك اتومبيل، نزديك ساختمان مارينز منفجر شد و تعدادى غير نظامى و يك سرباز آمريكايى مجروح شدند.
جورج بال،دربارهى موقعيت نيروهاى آمريكايى در آن مقر مىنويسد:
«پايگاه تفنگداران دريايى آمريكا، جنب محل استقرار واحدهاى ارتش لبنان، نزديك فرودگاه بيروت، درست در محلى قرار داشت كه كوهستان «شوف» بر آن مشرف بود و به همين جهت بلافاصله پس از خروج قواى اسرائيلى از بيروت، تفنگداران آمريكايى ناخواسته در معرض تيراندازىهايى قرار گرفتند كه بين ارتش لبنان با فالانژيستها از يك سو، و نيروهاى دروزى و شيعيان كه از محل زندگى خود دفاع مىكردند، از سوى ديگر رد و بدل مىشد».
بنابر اظهار منابع آمريكايى، مقر ستاد مشترك تفنگداران دريايى آمريكا در بيروت، داراى يك مركز مخابرات راه دور و يك سيستم شناسايى ليزر فوقالعاده بود. در اين ساختمان كه قبلاً جهت تأمين و مراقبت پرواز هواپيماهاى غير نظامى لبنان مورد استفاده قرار مىگرفت و اخيراً در اختيار آمريكايىها قرار گرفته بود، اين بخشها وجود داشتند:
از طبقهى همكف آن به عنوان انبار لوازم تداركاتى استفاده مىشد؛همچنين دو سالن ژيمناستيك براى ورزش و بدنسازى تفنگداران، در اين طبقه مهيا شده بود. در طبقههاى اول و دوم ساختمان، در اتاقهاى كوچك، تفنگداران به استراحت مىپرداختند. بخشى از طبقهى سوم اختصاص به درمانگاه بهدارى قواى مارينز داشت. در زاويهى جنوب شرقى طبقهى سوم، مركز تلفن، بىسيم و سيستم ارتباطات راديويى قرار داشت كه ستاد مشترك را به كليهى مواضع آمريكايى در بيروت، و همچنين ناوها و كشتىهاى مستقر در ساحل بيروت مرتبط مىساخت.
بر بالاى بام ساختمان، يك سيستم رادارى كار گذاشته شده بود كه قادر به شناسايى نقاط و به خصوص مراكز شليك و آتش بود. از پاركينگ وسيع كنار ساختمان كه غالباً نيروهاى آمريكايى در آنجا بسكتبال بازى مىكردند به عنوان باند هلىكوپترهايى كه از ناونيوجرسى برمىخاستند، استفاده مىشد. به لحاظ وضعيت رفاهى و امكانات فراهم آمده در مقر تفنگداران آمريكايى، اين ساختمان در ميان ديگر نيروهاى خارجى چند مليتى مستقر در لبنان، به «هتل هيلتونِ بيروت» معروف شده بود و سربازان آمريكايى، در اين مورد بسيار به خود مىباليدند.
اولين مورد از تلفات وارده به تفنگداران دريايى آمريكا، در ماه خرداد 1362ه.ش (ژوئن 1983م)، به فاصلهى چند روز پس از اعلام ترك بيروت از سوى ارتش اسرائيل و بالا گرفتن موج مخالفت عليه قرارداد 17مه اتفاق افتاد؛ به دنبال آن، در روز دوشنبه 7 شهريور )29 اوت) 2تفنگدار دريايى كشته و 14 تن نيز زخمى شدند و نيز در روز سه شنبه 15شهريور )6 سپتامبر)، بر اثر اصابت موشك، 2 تفنگدار كشته و 3 نفر ديگر زخمى شدند.
روز دوشنبه 1362/7/4 ه.ش، (26 سپتامبر 1983م) وزير خارجهى آمريكا گفت: «ما به اين دليل در لبنان خواهيم ماند كه نمىدانيم در آينده چه خواهد شد؛ اما ما براى تفنگداران خود در لبنان مأموريت ويژهاى در نظر داريم.»
وى هيچ اشارهاى به اين مأموريت نكرد.
عمليات
روز شنبه 1362/7/2 ه.ش، (24 سپتامبر 1983م) خبرگزارىها اعلام كردند: «يك مقام نزديك به انقلابيون مسلمان لبنان تهديد كرد، در صورتى كه اعضاى نيروهاى مداخله گر چند مليتى مستقر در بيروت، بار ديگر مناطق مسلمان نشين بر فراز كوههاى مركزى لبنان را مورد حمله قرار دهند، يك جنگ چريكى تمام عيار عليه آنان آغاز خواهد شد و اين، اولين و آخرين اولتيماتوم است.»
روز يكشنبه 1362/8/1 ه.ش (16 محرمالحرام 1404ه.ق، 23اكتبر 1983م) در حالى كه حدود يك سال از حملهى شهيد «احمد قصير» در تهاجم شهادتطلبانه به مقر فرماندارى نظامى اسرائيل و شش ماه و پنج روز از انفجار ساختمان اصلى سفارت آمريكا در منطقهى «عين المريسه» واقع در بيروت غربى مىگذشت حادثهى ديگرى در شرف وقوع بود.
شب قبل، تفنگداران آمريكايى كه هيچگاه از عياشى و فساد دستبر نمىداشتند، در محل استقرار خود در نزديكى فرودگاه بينالمللى بيروت، با حضور تعدادى از شبه نظاميان فالانژ لبنانى، جشنى برپا كرده بودند. فواحش هديهاىِ فالانژها نيز تا نيمههاى شب به سرگرم كردن سربازان مشغول بودند.
ساعت آزادى رفت و آمد مردم عادى، از 7 صبح آغاز مىشد. يكشنبه بود و روز تعطيل هفته. شهر بيروت هنوز در خواب بود. نظاميان آمريكايى روزِ تعطيل اجازه داشتند تا ساعت 6/30 استراحت كنند. فقط تعدادى از كاركنان قسمت آشپزخانه كه وظيفهى آمادهسازى صبحانهى نيروها برعهده شان بود، و نيز چند نفر نيروى خدمات كه مسئول نظافت بودند، بيدار بودند. در روزهاى عادى، 250 تا 300 درجهدار و سرباز در ساختمان مارينز مستقر بودند؛ ولى آن روز 40 نفر از سربازان به مرخصى رفته بودند.
بعضى روزها تعدادى هواپيما كه از كشورهاى اطراف، مواد غذايى،ميوه و سبزيجات صادراتى خود را به لبنان مىفرستادند، در باند فرودگاه بينالمللى بر زمين مىنشستند؛ به همين لحاظ هر روز تعداد زيادى كاميون كوچك و بزرگ جلوى درِ اصلى ساختمان فرودگاه، به انتظار فرود هواپيما و انتقال اجناس و كالا به شهر، صف بسته بودند. اين امر براى نگهبانان آمريكايى كه در سنگرهاى خود مراقب اوضاع و هر گونه تحركى بودند، امرى عادى تلقى شده و مورد مشكوكى در آن به چشم نمىخورد.
در ساعت 6/20 دقيقه صبح، گروهبان دوم «ادى.دى فرانكو» كه مسئوليت نگهبانى از ساختمان بر عهدهاش بود، در پشت كيسههاى شنىِ بيرون ساختمانِ «گردان چترباز» با چشمان خسته و خوابآلود تردد محدود كاميونها را كنترل مىكرد.
براساس آموزشهاى داده شده، و براى رعايت احتياط به نيروهاى مارينز دستور داده بودند كه همواره به هنگام ورود به مقر، اسلحههاى خود را از فشنگ خالى كنند؛ به همين لحاظ بود كه نگهبانان درِ ورودى مقر نيز، بر روى اسلحه خود خشاب خالى گذاشته بودند.
اكثر نگهبانانى كه در آن لحظات بيدار بودند كاميونى را ديدهاند كه از جادهى فرودگاه به سمت چپ جادهى داخل پاركينگ ساختمان رفته و با سرعت كم، دوبار در محوطهى وسيع پاركينگ چرخ زده و سپس با سرعت زياد خود را به دروازهى آهنى مقر كوبيده است.
كارشناسان نظامى غربى، دربارهى اينكه: «چرا رانندهى كاميون، قبل از عمليات، دو بار در محوطهى پاركينگ روبه روى مقر، ماشين را چرخ داده و سپس حمله كرده است؟» نظرات مختلفى ارائه دادهاند. عدهاى معتقدند كه او با اين كار قصد داشته تا بر سرعت ماشين بيفزايد. گروهى ديگر بر اين اعتقادند كه هر دو انفجار مقر تفنگداران آمريكايى و مقر چتربازان فرانسوى، بايد در يك لحظه انجام مىشده است و راننده كاميون به لحاظ اينكه كمى زودتر حركت كرده است، در محوطه چرخ زده است.
هنگامى كه كاميون، تورىهاى سيمى را رد مىكرد، تابلوى بزرگى مقابل راننده نمايان شد كه به دروازهى نصب شده و بر روى آن نوشته شده بود:
«توجه... قبل از ورود به مقر، حتماً سلاح خود را خالى كنيد».
گروهبان فرانكو، ناگهان در مقابل خود، كاميون بزرگ زرد رنگى راديد كه رانندهى جوانِ خوش سيمايى با موها و ريشهاى مشكى و پر، درحالى كه بر سرعت ماشين خود افزوده بود، يك آن در چشمان او زل زد و در حالى كه مىخنديد، به سوى فرانكو هجوم آورد.
برخى منابع نظامى معتقدند كاميون از شب قبل در پاركنيگ سمت چپ مقر بوده است. عدهاى اين احتمال را بعيد نمىدانند كه رانندهى كاميون در صف كاميونهاى منتظر آمدن هواپيما در فرودگاه، قرار داشته و صبح زود از آنجا به مقر حمله كرده است. علت اين امر هم بازرسى كاملو دقيق خودروها در روز بود؛ و به احتمال زياد، شب گذشته، قبل از ساعت منع عبور و مرور، كاميون را با استفاده از محملى مناسب به آنجا بردهاند.
گروهبان يكمى كه در نزديكى پاركينگ قرار داشت، با ديدن كاميونى كه بر سرعتش افزوده مىشد، فرصت كرد تا به سرعت خشاب خالى را در آورده و خشابى پر روى اسلحه خويش بگذارد؛ ولى فقط توانست پنج گلوله به طرف كاميون و رانندهى آن شليك كند بلافاصله سپرهاى ماشين با بدنش برخورد كرد، ماشين از روى او رد شد و به مقر حمله برد.
كاميون مرسدس بنز زرد رنگ حامل مواد منفجره، از درِ جنوبى وارد طبقهى همكف شد و طبقات ديگر را ويران كرد. در يك لحظه انفجارى عظيم بيروت را به لرزه در آورد. دقايقى نگذشت كه ابرى سياه و غليظ،آسمان محل حادثه را پوشاند. ساختمان فرماندهى تفنگداران، در يك چشم بر هم زدن، به گورستانى دست جمعى تبديل شده بود. رانندگان كاميونهايى كه جلوى فرودگاه صف بسته بودند و غالباً پشت فرمانچرت مىزدند با شنيدن صداى وحشتآور انفجار كه موج آن زمين را لرزاند، به طرف محلى در آن سوى پاركينگ كه دود و آتش از آن برمىخاست، دويدند. آنان اولين نفراتى بودند كه به محل حادثه رسيدند؛ ولى با ديدن صحنهى وحشتناكى كه مقابل ديدگانشان بود، درجا خشكشان زده و نمىدانستند بايد چه بكنند.
سرجوخه «مارتوچى» كه شب گذشته، خسته از عياشى و شب بيدارى، به پشت بام ساختمان رفته و آنجا خوابيده بود، با وحشت از خواب پريد. او دربارهى آنچه برايش اتفاق افتاد و همين طور ديدههايش در آن لحظه، مىگويد: «بدجورى ترسيدم. نمىدانم چى شد. در يك لحظه، انفجارى عظيم رخ داد كه مرا از خواب پراند. در اولين لحظات به چشم خود ديدم كه به يكباره سقف در وسط ساختمان بالا آمد و منفجر شد. فكر مىكردم همهى آنچه كه مىبينم در خواب است؛ ولى واقعيت داشت. پس از انفجار يك مكث لحظهاى بود و به دنبال آن ناگهان در عرض سه چهار ثانيه، همه چيز در همريخت و ساختمان به پايين فرو رفت. ما هم با سقف به پايين افتاديم. سقفبتونى روى طبقات زيرين قرار گرفت».
«رابرت كايهون» درجهدار اهل «سَنت آنتونيو» در ايالت تگزاس، باجثهاى لاغر اندام، و با چهرهاى آفتاب زده، در روز حادثهى مقر مارينز 20سال داشت. او روز بعد از انفجار، در حالى كه از هيجان و ترس زبانش بهلكنت افتاده بود، آنچه را كه ديده بود اين گونه تعريف كرد: «وقتى صداى انفجار را شنيدم، در پشت بام ساختمان، پشت كيسههاى شنى كه محل نگهبانى بود، دراز كشيده بودم كه ناگهان ديدم قطعات ساختمان دارند به هوا پرتاب مىشوند. در يك لحظه به ياد خدا افتادم. آن لحظه كه همهچيز را تمام شده مىديدم. بيست ثانيهاى بىحركت ماندم. رفيق من «جومارتوچى» كه كنارم دراز كشيده بود، زير آوار ماند كه او را بيرون كشيدم. همينكه از جايمان بلند شديم، فرياد هزاران نفر را شنيديم كه ناله مىكردند و كمك مىخواستند، كمك! اى خدا... كمك كنيد...».
رابين رايت دربارهى چگونگى انفجار مقر مارينز نوشته است:
«در بامداد آن يكشنبهى ماه اكتبر 1983، در لحظاتى كه اولين اشعههاى خورشيد بامدادى سواحل درياى مديترانه در كنار لبنان را روشن مىكرد،صداى مهيبى در فضاى خواب آلود بيروت پيچيد و همه را از خواب پراند. در همان اولين لحظات، ابر غليظ قارچ مانندى كه بزرگ و بزرگتر مىشد در آسمان به چشم خورد. اين صحنه، خيلىها را به ياد انفجار عظيم «هيروشيما» انداخت.
سرهنگ «تام فينتِل» فرماندهى گردان آموزش ارتش آمريكا در لبنان، كه در آن لحظه بر روى تخت خواب خود نشسته و مشغول نوشيدن قهوهى داغ بود، از آن سوى شهر صداى انفجار را شنيد. اولين چيزى كه در ذهنش گذشت، اينبود كه با خود گفت: حتماً سورىها يكى از موشكهاى جديدِ زمين به زمين «اِس.اِس.21« روسى خود را شليك كردهاند. او با عجله به بالكن رفت و از آنجا دود سياهرنگى را در دور دست ديد و بوى نامطبوعى را حس كرد. او وحشت كرده بود؛ ولى هنوز نمىدانست كه انفجار در كجا اتفاق افتاده است. او مىگويد من از شدت ضربه و صداى انفجار از رختخواب بيرون پريدم و با وجودى كه دو سال بود در لبنان به سر مىبردم، ترس و هيجان سراپاى وجودم را فرا گرفت».
آنچه مهم است، اين بود كه بر اثر انفجار عظيم، رانندهى كاميون كه چاشنى را زده بود پودر شد و به هيچ وجه اثرى از او بر جاى نماند؟ همچنين تمامى قسمتهاى موتور ماشين بنز كه از فلز محكمى ساخته شده بود، تكهتكه شد. ظاهراً آمريكايىها بعدها توانستند مشخصات ماشين را شناسايى كنند و حتى صاحب اصلى آن را هم بيابند؛ ولى اين مسئله، موفقيت چندانى براى آمريكاى زخم خورده به حساب نمىآمد.صاحب ماشين، براساس اسناد و مدارك موجود ثابت كرد كه چند روز پيش از آن، كاميون توسط فردى با مشخصات موجود كه به احتمال زياد جعلى بوده، از او خريدارى شده است.
در گزارش كارشناسان سازمان «اف.بى.آى» اعلام شد كه اين انفجار، قوىترين انفجار غير اتمى جهان از زمان جنگ دوم جهانى بوده است. كارشناسان مواد منفجره گفتند كه كاميون حامل 12000 كيلوگرم ماده منفجره معادل 10 تن ديناميت بودهاست. همين كارشناسان بعداً نظر خود را اين گونه اصلاح كردند كه: «حداقل 12000 كيلوگرم بوده است».
برخى منابع، مواد مورد استفاده در اين عمليات را «سى - 4« اعلام كردند. بعضى ديگر مقدار مواد را از 1000 كيلو به بالا تشخيص دادند؛ ولى آنچه پس از انفجار در محل حادثه به چشم مىخورد، حفرهاى عظيم به عمق بيش از 4متر و قطر 16 متر بود.
«ويكتور اِستروفسكى» از مأمورين سابق اطلاعاتى سازمان «موساد»، پس از فرار از اسرائيل، در كتاب خاطرات خود به نام «راه نيرنگ» مدعى شدهاست كه موساد پيش از حمله به مقر تفنگداران آمريكايى، توسط جاسوسان و خبرچينان خود اطلاعات كاملى به دستآورده بود كه به دلايلى، از انتقال آن به فرماندهان آمريكايى خوددارى كرده است. با توجه به اين ادعا كه موساد از حملات نيروهاى مهاجم آگاهى داشته است، اين سؤال پيش مىآيد كه «چرا تاكنون نيروهاى اطلاعاتى و دستگاه عظيم موساد موفق نشدهاند حداقل يكى از حملات شهادتطلبانه عليه مقرهاى فرماندهى و پايگاههاى اسرائيلى را، از قبل شناسايى كرده و با آن مقابله كنند؟»
استروفسكى اين گونه ادعا مىكند كه از آماده سازى كاميون و جاسازى مواد منفجره اطلاع دقيق داشتهاند؛ حال اينكه چرا با وجود اين اطلاعات ادعايى، آمريكا هنوز نتوانسته است گروه يا فرد خاصى را بهعنوان عاملين اين حادثه معرفى كند، جاى بسى تعجب دارد.استروفسكى نوشته است:
«يكى از خبرچينهاى ايستگاه موساد در بيروت، آدم خردهپايى بود كه براى پليس محلى جاسوسى مىكرد و روابطى با يك گاراژ محلى داشت. اين گاراژ، متخصص ايجاد جاسازى مخفى در اتومبيل براى قاچاق كردن اشياء بود. در آن هنگام بسيارى از سربازان و افسران اسرائيلى، دستگاههاى ويدئو و سيگار را بدون پرداخت ماليات از لبنان به اسرائيل قاچاق مىكردند. در اسرائيل از اين نوع كالاها بين 100 تا 200 درصد ماليات گرفته مىشود و درنتيجه اين كار نظاميان اسرائيل سرا پا منفعت بود. موساد اطلاعات حاصل از اين فرد را در اختيار پليس نظامى اسرائيل مىگذاشت تا جلوى اين قاچاق اجناس گرفته شود.»
در تابستان سال 1362ه.ش (1983م) اين خبرچين به موساد گفت: كه مسلمين شيعهى لبنان در حال تغيير دادن كاميون مرسدسى در اين گاراژ هستند و فضاهايى در آن پديد مىآورند كه مىتواند محل قرار دادن بمب باشد. او گفت: كه فضاى ايجاد شده، از محلى كه براى يك بمب معمولى تعبيه مىشود بسيار بزرگتر است؛ بنابراين، هدف آنها بايد بسيار بزرگ باشد. موساد مىدانست تعداد چنين هدفهاى بزرگى بسيار معدود است و يكى از اين هدفهاى بزرگ، مسلّماً مجتمع قرارگاه نيروهاى ايالات متحده بود.
اينك اين سؤال وجود داشت كه آيا بايد آمريكايىها را دربارهى اين جريان به خصوص مسئلهى كاميونِ توصيف شده هشيار كرد يا نه؟
گرفتن اين تصميم امر مهمى بود و ايستگاه بيروت آن را به تلآويو محول كرد. در آنجا «آدمونى» رئيس وقت موساد تصميم گرفت به دادن يك هشدار كلى به آمريكايىها قناعت شود؛ هشدارى مبهم دربارهى اينكه اسرائيلىها دلايلى در دست دارند كه كسانى قصد دارند عملياتى عليه آمريكايىها انجام دهند. اما اين نوع هشدار آنقدر كلى بود كه چيزى در بر نداشت و به اين مىمانست كه وضع هوا را به آمريكايىها اطلاع داده باشند. احتمال نمىرفت اين هشدارِ به خصوص، هيچگونه افزايش اقدامات امنيتى را سبب شود. طى شش ماههى قبل از دريافت اين گزارش، حدود يك صد بار در مورد اتومبيلهاى منفجر شونده هشدار داده شده بود، يك هشدار اضافى سبب هيچگونه احتياط بيشتر يا اقدامات امنيتى افزونتر نمىشد.
آدمونى در امتناع از دادن اطلاعات خاص در مورد كاميون به آمريكايىها، گفت: «نه، ما به لبنان نرفتهايم كه آمريكايىها را حفظ كنيم. آنها خودشان كشور بزرگى هستند. فقط اطلاعات معمولى برايشان ارسال كنيد».
اما در عين حال به كليهى تأسيسات اسرائيلى اطلاع داده شد در آمادگى ويژه باشند.
ساعت شش و بيست دقيقه صبح 23 اكتبر 1983م يك كاميون مرسدس بزرگ به فرودگاه بيروت نزديك شد. به راحتى از مقابل پستهاى نگهبانى اسرائيلى در همان نزديكى گذشت. از يك محل بازرسى ارتش لبنان رد شد. و به طرف پاركينگ پيچيد. يك تفنگدار دريايى با علامت سوت، سرعت گرفتن كاميون را اطلاع داد؛ اما قبل از اينكه بتواند كار ديگرى بكند، كاميون غرشكنان به طرف مدخل ساختمان چهار طبقهاى كه محل سكونت گردان هجده تفنگداران آمريكايى و از بتون مسلح مقاوم در برابر حملات هوايى ساخته شده بود، حركت كرد. دروازهى آهنى را ويران ساخت، يك پست نگهبانى را كه از كيسههاى شن فراهم آمده بود در هم كوبيد، از يك مانع ديگر گذشت. سينهاش را به ديوارى از گونىهاى شن كه در برابر سرسرا قرار داشت كوبيد، و آنگاه باچنان نيروى مهيبى منفجر شد كه ساختمان مستحكم را به ويرانهاى مبدل ساخت.
چند دقيقهى بعد از آن، كاميون ديگرى به قرارگاه چتربازان فرانسوى كه در حدود دو مايلى قرارگاه آمريكايىها قرار داشت، برخورد كرد و انفجار آن به حدى بود كه كل ساختمان را ويران كرده و 58 فرانسوى را كشت.
از بين رفتن 241 تفنگدار دريايى آمريكا كه اكثراً در خواب بودند، طى يك روز، تلفاتى بود كه از هنگام تهاجم عيدِ «تِت» كه در1346/10/23 ه.ش (13 ژانويه 1968م)، در حين جنگ ويتنام رخ داد و246 كشته به جا گذاشت، سابقه نداشت.
... در قرارگاه موساد از اينكه ما هدف حمله نبودهايم، نفس راحتى كشيديم. تا آنجا كه به موساد مربوط بود، اين جريان حادثهاى جزئى ارزيابى مىشد كه ما در مورد آن تا حدودى سهلانگارى كرده بوديم؛ اما بايد جريان را به كسى نمىگفتيم. مسئله اين بود كه چنانچه جريان را افشاء مىكرديم، ردّ آن را مىگرفتند و عاملمان كشته مىشد. آنگاه دفعهى بعد، چنانچه نوبت حمله كردن بهخود ما بود، خبر نمىشديم. در اين صورت آمريكايىها چه مىگفتند؟ لابد شانهاى بالا انداخته و مىگفتند: «اسرائيلىها در لبنان فضولى كرده و خودشان راقاطى جريان كردند. اين هم سزايشان».
تلفات
دربارهى تلفات و كشتههاى نظاميان آمريكا در انفجار مقر مارينز، از سوى منابع غربى و عربى اظهار نظرهاى متفاوتى ارائه شده است. بعضى منابع غير رسمىِ لبنانى مدعى هستند كه جداى از كشتههاى آمريكايى، تعدادى از نيروهاى شبه نظامى فالانژيست در اين حادثه كشته شدهاند كه «حزب كتائب» (فالانژيستها) از اعلام آمار تلفات خود امتناع كرده است؛ همچنين گفته مىشود تعدادى از زنان روسپى نيز كه براى سرگرمى سربازان آمريكايى آمده بودند، جزو كشتهها بودهاند. دكتر «سعد ابوديه» كشتههاى آمريكايى را 239 نفر، مجروحين را75 نفر و مفقودالاثرها را 30 سرباز ذكر كرده است. مجله «الَوحَده» چاپ لبنان، تلفات آمريكا را 241 كشته و 105مجروح عنوان كرده است.
«جبههى مقاومت ملى لبنان» در كتاب «العمليات الاستشهاديه» آوردهاست:
«با مرگ چند مجروح اين حادثه در بيمارستانى در آلمان غربى ]چند روز پس از عمليات [كشتهها بالغ بر 260 نفر و مجروحين نيز 30نفر بود كه عدهاى از آنها تا ابد فلج شدهاند و در حال حاضر در آسايشگاه معلولين در آمريكا به سر مىبرند.»
«روبرت فيسك» در كتاب «وَيلات وطن» نوشته است:
«براى آمريكا اين تلفات 241 تفنگدار خيلى عظيم بود. حتى در جنگ ويتنام در عرض يك روز اين تعداد كشته نداده بودند... پيرمرد مسنّى كه در نزديكى مقر، دكهى آب ميوه فروشى داشته است، نيز جزو كشته شدگان بود».
«جوون كوولى» خبرنگار آمريكايى در كتاب خود «الَحِصاد» تعداد كشتگان آمريكايى را 245 نفر ذكر كرده است. «روزنامه جمهورى اسلامى» چاپ تهران، از قول تلكس خبرگزارىهاى خارجى نوشت:
«بر اثر آتش سوزى در انبار مهمات نيروهاى آمريكايى، تعداد تلفات افزايش يافت و عمليات نجات با مشكل روبهرو شد».
«رابين رايت» در «الغَضَبالمُقَّدس» اين گونه آورده است:
«بيشتر سربازان در رختخوابهايشان زير آوار ماندند و كشته شدند؛ چون ساختمان به تلى از خاك و قطعات سيمان و ميلههاى خميده و شكسته تبديل شده بود. چند نفر هم شانس آوردند كه از پنجره به بيرون پرتاب شده بودند...پس از آنكه گروه نجات يك هفته تمام در زير خروارها خاك و بتون به دنبال افرادى كه احتمالاً زنده ماندهاند مىگشتند و غالباً هم با احتياط و ابزار آلات سبك اين جستجو را انجام مىدادند تا به زنده ماندگان احتمالى آسيبى نرسد، به ناچار عمليات جستجو متوقف شد و بقيهى مفقودين را جزو كشتهشدگان منظور كردند و اين احتمال داده شد كه اينها هم مثل رانندهى كاميون، به پودر تبديل شده باشند. در پايان عمليات، آمار كلّىِ از بين رفتگان متعلق به پايگاه آمريكايى مارينز 241 نفر اعلام شد.»
زمينه ها
لبنان كانون بحران بود آمريكا كه از بر پايى حكومتى اسلامى همانند آنچه در ايران به وجود آمده بود، به شدت هراس داشت، ترتيبى اتخاذ كرد تا حكومت مارونى لبنان كه در دست فالانژيستها بود، همهى آنچه را كه غرب به او ديكته كرده بود، اعمال كند. خوف آمريكا از اكثريت جمعيت لبنان، يعنى شيعيان و تأثيرپذيرى شديد آنان از انقلاب اسلامى ايران بود. وجود يك حكومت فالانژ در شمال منطقهى اشغال شدهى فلسطين، براى آمريكا امتياز مهمى محسوب مىشد و بزرگترين بهرهى آن نيز اين بود كه اسرائيل از جانب شمالِ منطقهى اشغالى در امنيت قرار مىگرفت.
جنايات و فجايعى كه فالانژيستها به سركردگى «ايلى حُبَيقه» و طراحى اسرائيل و با نظارت غربىها، در اردوگاههاى «صبرا» و «شتيلا» به وجود آوردند هيچگاه از ياد نخواهد رفت. بر خلاف ادعاى اسرائيلىها كه مىگفتند در اين اردوگاهها فقط افراد فلسطينى كشته شدهاند، تعداد زيادى از زنان و پيرمردان كشته شده، كارت شناسايى لبنانى داشتند كه به دليل شدت فقر اقتصادى در ميان آوارگان فلسطينى در اردوگاه زندگى مىكردند و حتى موقع يورش نيروهاى فالانژ كارتهاى شناسايى خود را نيز ارائه داده بودند؛ ولى مزدوران دستور داشتند هر كس را كه در اردوگاه است قتل عام كنند. تيرباران زن و بچه در كنار يكديگر،تجاوز به دختران و مثله كردن اجساد از كوچكترين اعمالى بود كه مزدوران فالانژ مرتكب شدند. اين اعمال و جناياتهاى وحشيانه و به دنبال آنها عكسالعمل سرد آمريكا نسبت به آن، بيش از پيش خشم مردم لبنان را برانگيخت تا از حكومت آمريكا كه در غرور و سرمستى از سركوب مسلمانان و كسانى كه سدّ راه طرحها و نقشههاى صهيونيسم جهانىمحسوب مىشدند، به سر مىبرد، انتقامى سخت بگيرند.
آمريكا با اعزام هيئتهاى سياسى، ژستى صلح جويانه به خود گرفته بود و اين مسئله كه، اعمال و سياستهاى مزدورانش در لبنان به پاى حكومت آمريكا نوشته خواهد شد و همهى اين جنايتها و خيانتها در حق مردم لبنان، آتش زير خاكستر مسلمانان آزاده را شعلهور خواهد ساخت، براى حكومت جبار آمريكا قابل درك و فهم نبود. سياستمداران غرب مىپنداشتند با خونريزى و قتل عام بيشتر، بهتر مىشود صداها را در گلو خفه ساخت و از هر گونه مقاومتى جلوگيرى كرد.
«فيليپ حبيب» فرستادهى مسيحى لبنانى الاصل دولت آمريكا، از طرف «رونالد ريگان» رئيس جمهورى، مأموريت داشت تا طرح صلح تحميلى اسرائيلى - لبنانى را به دولت مارونى لبنان بقبولاند.
درست در لحظاتى كه فيليپ حبيب پاى خود را در كاخ رياست جمهورى لبنان در بعبداى بيروت مىگذاشت، تاسى و يكمين جلسهى خود را به انجام برساند، صداى انفجارى شديد سراسر پايتخت لبنان را لرزاند و پاهاى فيليپ حبيب را در ورود به كاخ سست كرد. به خصوص اينكه دقايقى بعد تلفنهاى دفتر رياست جمهورى به صدا در آمدند و خبر از انفجارى عظيم در محل سفارت آمريكا در غرب بيروت دادند.
هدف
روز دوشنبه 1362/1/29 ه.ش (4رجب 1403ه.ق، 18 آوريل1983م) ساعت 13/05 دقيقه به وقت بيروت، هنگامى كه قرار بود فيليپ حبيب و فرستادهى ويژهى سازمان «سيا» در امور خاورميانه «رابرت كِلايتون ايمز» و «موريس دِرايبر» فرستادهى ريگان و «رابرت دِيلون» سفير آمريكا در بيروت و «ايلى سالم»، جلسهاى دربارهى آنچه در لبنان مىگذشت، داشته باشند، حادثهاى همهى آنچه را كه مىرفت به توطئهاى عظيم عليه مقاومت مردم مسلمان لبنان منجر شود، بر هم زد.
«رابرت كلايتون ايمز» 49 ساله، يكى از مأمورين برجستهى سازمان سيا به شمار مىرفت كه به «مردِ مأموريتهاى سرّى» معروف بود. ارتباط نزديك او با تمامى گروههاى فلسطينى و آشنايىاش با رهبران احزاب و گروههاى مختلف، از جمله خصوصيات بارز وى بود، كه در كمتر سياستمدار و يا جاسو غربى مىشد اين ارتباط خوب! را يافت. ايمز همواره از اينكه عنوان مىشد «وى بيروت را بهتر از كف دستش مىشناسد و همه جاى آن را به خوبى بلد است» بر خود مىباليد. همهى اين موارد، بر اهميت آنچه اتفاق افتاده بود، مىافزود؛ از همه مهمتر اينكه، وى از بارزترين نيروهاى اطلاعاتى و مشاور غير رسمى «جورج شولتز» بود كه از تجربهى بسيار بالايى در امور لبنان و فلسطين برخوردار بود.
اهميت حضور ايمز در بيروت را از آنجا مىتوان دريافت كه «مرد مأموريتهاى سرّى» از سوى سازمان سيا، مشغول انجام مأموريت مهمى در پاكستان، بود كه خيلى سريع به واشنگتن فراخوانده شد و پس از ابلاغ وظايف و مأموريت جديد، بلافاصله عازم بيروت شد. در لحظهى انفجار، وى و هشت تن از افراد برجسته و نخبگان سازمان سيا در طبقهى سوم ساختمان سفارت آمريكا در بيروت، جلسهاى سرّى داشتند.
ايمز كه مدير «دفتر تحليل سازمان سيا در خاور نزديك و جنوب آسيا» نيز بود، رياست جلسهاى را بر عهده داشت كه رؤساى ايستگاههاى سيا در خاورميانه، از كشورهاى محل مأموريت خود بدانجا فراخوانده شده بودند تا از طرحهاى او مطلع شوند. او از طرف «هنرى كيسينجر» مأموريت داشت تا رابطهى دوستانهترى با فلسطينىها برقرار كند. او معتقد بود: «نبايد نسبت به فلسطينىها بىاهميتى نشان داد».
در ميان همراهان ايمز، نام افسر خدمات محرمانهى وزارت دفاع «كِنِتولش» نيز به چشم مىخورد كه با او كشته شد. ايمز با ارتباطات تنگاتنگ خود با رهبران احزاب و سازمانهاى فلسطينى و همچنين سردمداران حكومتهاى لبنان و اسرائيل، نقش عمدهاى در مناقشات مربوط به لبنان و تهيهى طرح ريگان براى تحميل صلح در خاورميانه ايفا كرده بود و اين بار نيز اميدهاى زيادى به طرحهاى پيشنهادى او مىرفت.
هيچكس از آنچه در سفارت آمريكا مىگذشت، اطلاعى نداشت.در آن روزِ بهارى، شهر بيروت، همچون روزهاى گذشته، ساعات را در التهاب، انفجار، تيراندازى و هراس مىگذراند، و كسى نمىدانست كه در طبقهى سوم سفارت آمريكا چه طرحها و نقشههاى خصمانه و استعمارگرانهاى در شُرُف تاييد و اجراست.
بناى بتونى هفت طبقهى سفارت آمريكا كه از سه ساختمان در كنار يكديگر تشكيل مىشد، در منطقهى «كورنيش اَلبَحر» در بخش مسلماننشين غربى بيروت، در جايى ميان منطقهى «اَلمِنارِه» و «عِين المَريسِه» در شمال دانشگاه آمريكايى بيروت، و در نزديكى درياى مديترانه قرار داشت.
در جلوى سفارت، خيابانى يك طرفه رو به بالا قرار داشت. اطراف ساختمان نيز چند پست بازرسى موجود بود كه تعدادى از «تفنگداران دريايى آمريكا» (نيروهاى مارينز) و پليس لبنان، با استقرار در آنها، از ساختمان اصلى حفاظت كرده و همهى آنانى را كه به سفارت رفت و آمد داشتند، كنترل مىكردند.
«بخش اعطاى ويزا»ى سفارت، كه به دليل بروز جنگ در لبنان، به لبنانىها ويزاى پنج سالهى آمريكا مىداد، براى انجام امور پاسخگويى به مراجعين محلى، روزها و ساعات خاصى داشت كه روز حادثه دوشنبه روز كارى آن قسمت نبود و به همين لحاظ از حضور مردم عادى لبنانى كه درخواست ويزاى آمريكا داشتند، در آنجا خبرى نبود.
با اتفاقاتى كه از روزهاى آغازين تجاوز اسرائيل به لبنان افتاده بود و مردم، آمريكا را پشتيبان اعمال تروريستى اين رژيم مىدانستند و تحركات و مقاومتهايى كه از سوى نيروهاى مسلمان در برابر اسرائيل بروز كرده بود، آمريكا اين احتمال را مىداد كه سفارتش در بيروت مورد تعرض قرار بگيرد؛ ولى حداكثر انتظار آمريكا از حمله به سفارتش، مشابه آن چيزى بود كه در 13 آبان 1358ه.ش)4 نوامبر 1979م) در ايران رخ داد: و تركيب حفاظتى اطراف سفارت در بيروت با استقرار تفنگداران دريايى و بخشى از پليس لبنان شكل گرفته بود. بر اساس همين اطمينان و تصورات، اطراف ساختمان، عارى از موانع قوى و مستحكم بود و همين امر به موفقيت عمليات، كمك بسيارى كرد.
مسئولين اطلاعاتى آمريكا مىپنداشتند، چيزى شبيه آنچه در شهر صور عليه مقر فرماندار نظامى ارتش اسرائيل رخ داد، فقط عليه ارتش اسرائيل امكان تكرار دارد و انتظار اينكه مردم مسلمان، آمريكا را طراح اصلى اين تجاوز و پشتيبان محكم رژيم صهيونيستى بپندارند و در صدد انتقام گيرى بر آيند، نداشتند.
عمليات
يك دستگاه «وانت شورولت» سياه رنگ از نوع اتومبيلهاى سفارت كه پلاك سياسى سفارت آمريكا را نيز برخود داشت، به صورتى عادى و بدون هر گونه جلب توجه، به پستهاى بازرسى مقابل ساختمان نزديك شد. ژاندارمهاى لبنانى (اَلدَرَك) كه در اتاقكهاى فلزى رنگآميزى شده قرمز و سفيد، به نگهبانى مشغول بودند، با ديدن وانتى كه به سويشان مىآمد، از اتاقك خارج شده، جلوى ماشين را گرفتند و از راننده خواستند تا مدارك هويت خود و ماشين را ارائه دهد. اين مسئله چندان غير عادى محسوب نمىشد؛ چون همهى خودروهايى كه قصد ورود به سفارت و حتى منطقهى حفاظت شدهى اطراف آنجا را داشتند، بايد اوراق هويت و برگ تردد مخصوص ارائه مىدادند تا از پست بازرسى رد شوند.
«ابراهيم ابراهيم» گروهبان يكمِ ارتش لبنان كه از حادثه جان سالم به در برده است، دربارهى آنچه كه مقابل ديدگانش به وقوع پيوست، مىگويد: «ظهر آن روز، در حالى كه در اتاقك نگهبانى بودم، وانت بزرگى را ديدم كه بر روى عقب آن پارچهى مشكى كشيده شده بود. جلو كه رفتم ديدم رانندهى جوان آن خيلى آرام و خونسرد و بدون هر گونه اضطرابى پشت فرمان نشسته و ماشين را مىراند».
رانندهى جوان پس از آنكه مدارك شناسايى و كارت مخصوص تردد را كه قبلاً جعل و تهيه شده بود، به نيروهاى حفاظت مارينز و پليس لبنانى نشان داد، با خندهاى كه بر لبانش نقش بسته بود، ماشين را به طرف ساختمان به حركت درآورد. ماشين آرام به مسير اوليهى خود ادامه داد؛ اما يكى از نگهبانها كه به هويت راننده شك كرده بود، سريع گوشى تلفن را برداشت و در حالى كه چشمش به ماشين بود كه دور مىشد، با دفتر حفاظت كه داخل ساختمان قرار داشت، تماس گرفت تا از هويت راننده مطمئن شود. هنوز گوشى تلفن در دستش بود و آن سوى خط نيز يكى از نيروهاى حفاظت مشغول بررسى اسم و مشخصات گفته شده بود، ناگهان وانت كه بنا به اظهار رانندهى آن، بايد به پاركينگ مىرفت، به يكباره مسير خود را تغيير داد و با چرخش به سمت چپ، به سوى ساختمان اصلى سرعت گرفت و به طرف بخش وسطى ساختمانهاى سهگانهى سفارت هجوم برد.
ماشين از دروازههاى سفارت گذشت و در حالى كه نردههاى مقابل خود را به كنارى پرتاب كرد، از در شيشهاى ورودى، وارد طبقهى همكف شد و در وسط محل كافه ترياى سفارت منفجر شد. انفجار، در بخش اصلى ساختمانها رخ داد. نگهبان، همچنان متعجب به آنچه رخ داد مىنگريست. انفجار و شعلههاى آتش و به دنبال آن زمين لرزه شديد حاصل از آن، همه را به وحشت انداخت. ماشينهاى شيك و مدل بالاى پارك شدهى جلوى سفارت كه متعلق به مسئولين و ديپلماتها بود، در آتش سوختند و تعدادى از آنها، از شدت انفجار، به اطراف پرتاب شدند.شعاع تخريب اصلى بمب 500 متر مربع بود و حفرهاى به قطر 15 متر،محل انفجار ماشين را به خوبى مشخص مىكرد. قدرت انفجار چيزى حدود 250 كيلوگرم تى.ان.تى تخمين زده شد.
اجساد متلاشى شده نگهبانهاى لبنانى و آمريكايى در اطراف پراكنده شد. در عرض 7 دقيقه اول پس از انفجار، قسمت شرقى ساختمان به طور كامل ويران شد و آتش در قسمتهاى ديگر زبانه كشيد.
شدت انفجار تا شعاع زيادى شيشههاى خانههاى اطراف را شكست و دود غليظى فضاى منطقه را فرا گرفت. بوى سوختگى، باروت و دود،شامه همه را مىآزرد. نگهبانهاى آمريكايى مستقر در خيابانهاى اطراف،وحشت زده به هر سو مىگريختند. كمى دورتر از ساختمان، تكههاى بدن بعضى از آنان به چشم مىخورد. از بقيهى جسد آنان چيزى باقى نمانده بود.
مردم بيروت كه از صداى انفجار و شدت آن شوكه شده بودند،وحشتزده، از يكديگر علت آن را جويا مىشدند. صداى گوشخراش آژير آمبولانسها يك لحظه قطع نمىشد. مردم، به خصوص جوانان، رد مسير حركت آمبولانسها را كه از همهى نقاط شهر به آن سو مىرفتند، گرفتند تا به محل حادثه برسند. با نزديك شدن به محل سفارت، از تعجب دهانشان باز ماند. هيچ كس نمىتوانست باور كند كه كسى توانسته باشد اين گونه سفارت را بر سر آمريكايىها ويران سازد.
ده دقيقه از وقوع حادثه مىگذشت. هنوز گرد و خاك و دود ناشى از انفجار و تخريب فرو ننشسته بود. قطعات عظيم بتون مسلح در هوا به ميلههاى آهنى آويزان مانده بود. عدهاى با شنيدن انفجار فكر كردند صدا، حاصل از انفجارات مينها و يا بمبهايى است كه نيروهاى تخريبچى فرانسوى مشغول خنثى سازى و جمع آورى آنها بودند؛ ولى شدت انفجار بيشتر از يك بمب يا مين بود.
ساعت 13/45 نيروهاى كمك رسانى و آتش نشانى به گشودن راهى ميان ويرانههاى بخش شرقى ساختمان به طرف بخش اصلى در وسط مشغول شدند گفته مىشد بيشتر آسيب ديدگان و كشتگان در آنجا قرار دارند. به همين ترتيب، كار از بخش جنوبى نيز به طرف بخش اصلى ادامه داشت.
دقايقى بعد كه دود و خاك حاصل از انفجار فروكش كرد، حجم خسارات و صدمات خود را نشان داد و مشخص شد كه بخش وسطى و اصلى ساختمان، به طور كامل منهدم شده است. بخش شرقى و قسمتى از بخش غربى نيز ويران شده بودند.
بر روى ويرانههاى ساختمان كه روزى سفارت آمريكا بود، و دقايقى پيش از آن، سرّىترين جلسهى سازمان سيا در خاورميانه، آنجا برگزار شدهبود، اوراق و اسناد سفارت و تابلوهاى دفاتر سفير، منشى، كنسول و... به چشم مىخورد. اجسادى ديده مىشد كه ميان ويرانههاى طبقهى سوم وچهارم آويزان مانده بودند.
ساعت 14، يكى از افسران نيروهاى تفنگدار دريايى مارينز، از ناو آمريكايى مستقر در سواحل نزديك بيروت، درخواست كرد تا امكانات و تجهيزات بيشترى براى پيدا كردن كشتهها و مجروحين ارسال شود. او همچنين درخواست كرد تا نيروى بيشترى براى حفاظت از ساختمان ويران سفارت اعزام شوند.
عمليات بيرون آوردن اجساد از زير آوار، سه روز به طول انجاميد. از پارهاى از قربانيان، جز اندامى يا استخوانى، چيزى باقى نمانده بود. جنازهى متلاشى شدهى ايمز، يك روز پس از انفجار، ميان ويرانههاى سفارت پيدا شد. يك بمب گذار ناشناس توانسته بود در كمال سادگى و راحتى،بهترين كارشناسان خاورميانهاى سازمان سيا را از بين ببرد و سرفرماندهى سيا در لبنان را متلاشى سازد. «رابرت ديلون» سفير آمريكا، در اين رابطه اذعان داشت: «اولين تصور من اين بود كه يك گلولهى آر.پى.جى به دفترم، يا كنار آن اصابت كرده است. در آن لحظات، اصلاً نمىتوانستم تكان بخورم.»
ديلون، با قالبى از مصالح ساختمانى به كف زمين چسبيده بود؛ به همين دليل صدمهاى نديد. اگر او طبق برنامهى ظهرانهاش به دويدن مىپرداخت، در زمان انفجار، در سرسراى ساختمان بود؛ اما يك تلفن او را از اين برنامهى روزانهاش بازداشت و احتمالاً زندگى او را نجات داد.
«تِرى گيلدِن» محافظ وى، كه عضو «نيروهاى دِلتا» بود، در دم كشته شد. مسلماً مهارتهاى نظامى او، در مقابله با رانندهاى كه داشت با مواد منفجره مىآمد، كارآيى نداشت!
«بول مارك هِنرى» سفير فرانسه، بلافاصله به محل حادثه شتافت تا از سلامت سفير آمريكا مطمئن شود. رابرت ديلون سفير آمريكا كه در آن لحظه در طبقهى هفتم سفارت، در محل زندگى خود به سر مىبرد، از اين انفجار جان سالم بدر برده بود. بعد از چند روز مشخص شد كه اهميت 9 مأمور برجستهى سازمان سيا، از سفير آمريكا در بيروت هم بسيار بيشتر بوده است. «رايفورد بايِرز» ستوانيار ارشد آمريكايى، اظهار داشت: من از طبقهى پنجم به پايين پرت شدم.
بايرز، يكى از مربيان نظامى آمريكا بود كه با ارتش لبنان كار مىكرد.او در زمان انفجار بمب، در واحد امور مالى سفارت در طبقهى پنجم، مشغول برداشتن بليطهاى برگشت براى خود و سه عضو ديگر تيمش بود.در اين انفجار، بايرز چشم چپ خود را از دست داد. وى از ناحيهى سر نيز زخمى شد كه مستلزم دو عمل جراحى بود. استخوان ترقُوِه، بازوى دستچپ و همهى دندههايش نيز آسيب ديد او مىگويد: من هيچگاه هوشيارىام را از دست ندادم... نعره مىزدم و فرياد مىكشيدم.
يك پسر كوچك لبنانى، صداى فريادهاى او را شنيده، و از امدادگران درخواست كمك كرده بود. آنها بايرز را از زير تخته سنگها بيرون كشيدند و پيش از آنكه براثر شدت جراحات از هوش برود، با عجله او را به بيمارستان رسانده بودند؛ در حالى كه بايرز مشغول برداشتن بليطها بوده، سه عضو ديگر تيمش در غذاخورىِ زير زمين مشغول صرف غذا بودند كه هر سه در اين انفجار كشته شدند.
«ژوزف اِنگِلهارت» خوش شانسترين فردى بود كه زنده ماند. او در حالى كه براى صرف غذا به داخل آسانسور مىرفت، يكباره نظرش تغيير كرد و به دفترش بازگشت تا در جريان پيام ترافيك صبح قرار بگيرد. او اظهار مىدارد: از طبقه پايين غذا سفارش دادم تا از اخبار ترافيك مطلع شوم و پس از آن بود كه سفارتخانه منفجر شد. هر كس در آن زمان در زير زمين بود،يا كشته شد يا به شدت مجروح گشت.
تلفات
دربارهى تلفات اين عمليات، اظهار نظرهاى مختلفى ارائه شده است. سفارت آمريكا در بيروت، طى بيانيهاى رسمى اعلام نمود:
«در اين حمله 14 آمريكايى كشته و 2 نفر ديگر مفقود شدهاند. همچنين17 كارمند لبنانى سفارت كشته و 12 نفر از آنان نيز مفقود شدهاند. در همين حادثه، يك فرد آمريكايى كه مراجعه كننده به سفارت بود، كشته شد. در كل 46نفر كشته شدهاند».
«برايان اوركهارت» در كتاب خود «زندگى در جنگ و صلح»، تلفات اين حادثه را »63 كشته، از جمله 17 آمريكايى» ذكر كرده است. «رابين رايت» خبرنگار آمريكايى، در كتاب «الغضب المقدس»، اينگونه نوشته است:
«نگهبانهاى لبنانى سفارت، به معناى واقعى كلمه تكه تكه شدند. پس از يك هفته جستجو و كاوش در زير آوار ساختمان، 63 جسد و يا قطعات بدن انسان در پلاستيكهاى آبى رنگ جمع آورى شد و بيش از 100 نفر هم مجروح شدند».
نشريه «وال استريت ژورنال» دو روز پس از حادثه، در حالى كه عمليات جستجو ادامه داشت، اعلام كرد كه در اين انفجار 39 نفر كشته شدهاند.
هفته نامهى «الشِّراع» چاپ لبنان، بهار 1379ه.ش (2000 م) آمار تلفات اولين عمليات شهادتطلبانه عليه سفارت آمريكا در بيروت را 80كشته از كارمندان و مراجعه كنندگان سفارت ذكر كرد. دكتر «سعد ابوديه»، در تحقيقات خود پيرامون اين گونه حملات در كتاب «العمليات الاستشهاديه...»، تلفات آمريكا در انفجار سفارتخانهاش در بيروت را 57 كشته و 17 زخمى عنوان كرده است.
روزنامهى «جمهورى اسلامى» چاپ تهران، در گزارشهاى خود كه غالباً از خبرگزارىهاى خارجى مخابره مىشد، اين گونه نوشت:
»6 تفنگدار دريايى آمريكا و دو پليس لبنانى از گروه حفاظت سفارت، جزو كشته شدگان بودند. 5 غير نظامى آمريكايى هم جزو كشته شدگان هستند. روز بعد از حادثه، تعداد كشته شدگان به 79 تن رسيد. در كافه ترياى ساختمان در طبقهى اول كه محل اصابت ماشين حاوى بمب بوده، حدود 24 نفر كه 12 نفر آنها آمريكايى بودند، مفقود شدند. 12 ژاندارم لبنانى نيز كه در طبقهى همكف بودهاند، كشته و مفقود شدهاند. 6 تن از كارمندان لبنانى سفارت هم جزو كشتهشدگان بودند. سفير آمريكا گفت كه در لحظهى انفجار حدود 130 نفر در ساختمان موجود بودهاند. به گفتهى مقامات آمريكايى، اجساد ديگرى در پاركينگ ساختمان در زير آوار ماندهاند كه به طور كلى متلاشى شدهاند و بر اثر شدت انفجار، خارج كردن آنان در حال حاضر امكانپذير نيست».
«يان بلك» و «بنى موريس» در كتاب «جنگهاى نهانى اسرائيل» تلفات آمريكا را در انفجار سفارت 61 كشته و 120 زخمى ذكر كردهاند. «كِنِت آر. تيمِرمَن» در كتاب «سوداگرى مرگ» به عمق فاجعه براى آمريكا اشاره داشته و مىنويسد:
«عالىجناب «آدِلايس» از فرماندهان نيروى دريايى آمريكا در لبنان، كه تمامى شب قبل را به اجراى مراسم مذهبى براى قربانيان گذرانده بود، شاهد صحنههاى دلخراشى بود. او مىگويد نشان صليب را بر پيشانى قربانيان مىكشيديم، اما اگر پيشانى نداشتند، هر جاى ديگرى از جسد را كه پيدا مىكرديم، نشان صليب را مىكشيديم».
در اولين دقايق پس از انفجار، از ورود خبرنگاران به محل حادثه جلوگيرى به عمل آمد. در ساعت 15/35 «امين جميل» رئيس جمهورى فالانژيست لبنان، هراسان و شتاب زده، در حالى كه خود شخصاً در كنار زدن آوار و جستجوى ميان ويرانهها شركت كرده بود، ناباورانه به خبرنگاران گفت: «اين يك چيز غير معقول است...يك عمل فجيع... يك عمل جنايتكارانه...».
رابين رايت دربارهى حادثهى انفجار سفارت اين گونه مىنويسد:
«بيروت لبنان آسوشيتد پرس»
يك انفجار مهيب روز دوشنبه ساختمان سفارت آمريكا در بيروت را بهلرزه درآورد. اين انفجار، آتش سوزى و ويرانى به بار آورد و به گفتهى پليس لبنان،تعداد نامعلومى كشته و مجروح بر جاى گذاشته است. چند لحظه پس از انفجار، ارتباط تلفنى سفارت قطع شد و ابرى قهوهاى رنگ آسمان منطقه را پوشاند.
شخصيت شهيد
«احمد جعفر قصير» در سال 1346ه.ش (1967م) در شهرك «دِيرقانون اَلنَهر» از توابع شهر «صور» و در خانوادهاى شيعه به دنيا آمد. پدرش «جعفر» مغازه كوچكى داشت كه در آن، سبزى و ميوه مىفروخت و از اين راه خرج خانوادهى خود را تأمين مىكرد. احمد، به دليل شرايط سخت اقتصادى پس از آنكه دورهى تحصيلات ابتدايى را به پايان رساند، درس را رها كرد و بهتر آن ديد كه در كنار پدرش بماند و در كارهاى مغازه به او كمك كند، تا از اين راه بر درآمد خانواده بيفزايد.
وى در آغاز دوران جوانى، چند ماهى به «حجاز» (عربستان) سفركرد و به تشويق دوستان و با همكارى آنان، به كار خريد و فروش وسايل و لوازم بهداشتى پرداخت؛ اما پس از چندى طاقت نياورد و به كشور خود لبنان بازگشت. مغازهى كوچك پدر، بيشترين ارزش را براى او داشت و آن را با هيچ نقطهى دنيا عوض نمىكرد.
پدرش وانت پژويى براى او خريد تابه وسيلهى آن، اجناس مورد نياز مغازه را از بيروت و صور خريدارى كرده و براى او بياورد. به همين لحاظ كار احمد تردد مدام بين دير قانون، صور وبيروت شد.
او كه جوانى عاشقِ دين بود و تربيت مذهبى خانواده براو اثر فراوانى داشت، بر خواندن نماز اول وقت، آن هم به جماعت و در مسجد، تأكيد بسيار داشت و بيشتر اوقات همراه دوستان و همسن و سالان خويش، در نظافت و تزيين مسجدِ دير قانون به مناسبتهاى مختلف پيشقدم بود و دوستانش را نيز به اين امور تشويق مىكرد. وى عاشق طبيعت بود، همواره زيبايىهاى خلقت را مىستود و از نظارهى آنها شكر خدا را به جا مىآورد.
خرداد ماه سال 1361ه.ش (ژوئن 1982م) كه ارتش رژيم صهيونيستى به بهانهى سركوب رزمندگان فلسطينى، بخشهايى عظيم از لبنان را مورد تجاوز وحشيانه قرار داد، دير قانون و محل سكونت احمد، از جمله روستاهايى بود كه از جنايت و اشغال در امان نماند.
مقاومت مردم دلير دير قانون، به خصوص جوانان پرشور آن، در برابر نيروهاى متجاوز، باعث شد تا در اولين ماههاى هجوم اسرائيل، اين شهرك به مقاومت و ايستادگى در ميان روستاها و شهركهاى بخش صور معروف شود و نامش بر سر زبانها بيفتد.
احمدِ جوان كه چكمههاى متجاوزين را بر اندام زادگاه خويش تحمل نمىكرد، بلافاصله با دوستان و همبازىهاى دوران كودكىاش، به ويژه چند تن از بستگانش از طايفهى «قصير» و به خصوص شهيد «عَبدالمُنعِمقصير» گروههاى مقاومت محلى را ايجاد كردند. كمبود سلاح و مهمات از مشكلات اصلى اين گروههاى خودجوشِ محلى به شمار مىآمد؛ ولى احمد با استفاده از موقعيت خطير خويش در تردد به بيروت و صور، كه ظاهراً جهت تهيه اجناس مورد نياز مغازه پدرش بود، مهمات لازم را در ماشين خود جاسازى كرده و براى همرزمانش به دير قانون مىآورد.
«حيدر» نام جهادى (مستعار) بود كه احمد در مقاومت براى خود انتخاب كرد و انتخاب آن اسم، به عشق مولا اميرالمومنينعليه السلام و نبردهاى حماسى او بود.
زد و خوردهاى كوچه به كوچه با نيروهاى اسرائيلى، تهاجم و شبيخون به مقرهاى نظامى صهيونيستها، از جمله فعاليتهاى احمد و دوستانش بود؛ ولى كار بسيار مشكلتر و عظيمتر از آن بود كه بشود با دو - سه شبيخون و تهاجم كوچك جلوى آن را گرفت؛ بايد كارى صورت مىگرفت كه هم ضربهاى سخت بر دشمن وارد مىآمد و هم به او تفهيم مىشد كه در برابرش چه نيرويى قد عَلَم كرده است.
آخرين ديدارها
مدتى بود كه دلشورهاى عجيب «اُمِّموسى» مادر احمد را مىآزرد. دست خودش نبود. كارهاى احمد و اوضاع و احوال شهرك اشغالى، اين حالت را در او به وجود آورده بود. هر روز صداى انفجار، شليك گلوله و گذر هواپيماهاى اسرائيلى از فراز دير قانون، در كوچههاى تنگ آنجا مىپيچيد. حركت كاروانهاى نظامى و تانكهاى اسرائيلى و تردد آنها در خيابان اصلى شهرك، بيش از پيش بر دلشورهى مادر مىافزود.
احمد، هر روز، پس از آنكه نماز صبح را با حالتى عرفانى و زيبا به جا مىآورد، سوار بر ماشين خود مىشد و آفتاب طلوع نكرده، به بهانهى خريد سبزيجات و ميوههاى تازه براى مغازهى پدر، با اهل خانه خداحافظى مىكرد و بسماللَّه گويان از شهرك خارج شده و ظاهراً به بيروت مىرفت.غالب روزها، هنگام غروب به خانه برمىگشت و گاهى نيز شبها در بيروت مىماند.
تردد در مسير بيروت، در حالى انجام مىشد كه نيروهاى اسرائيلى و مزدوران «سَعَد حَدّاد» در همه جا پراكنده بودند و در پستهاى بازرسى خويش، به كوچكترين بهانهاى مردم را بازداشت كرده، به زندان مىبردند و يا مورد ضرب و جرح و آزار و اذيت قرار مىدادند. در آن وضعيت تردد فقط براىبرخى از اهالى مناطق اشغالى آن هم با مجوزهاى مخصوص ممكن بود.
سرانجام «اُمّ موسى» نتوانست جلوى كنجكاوى خود را بگيرد. هرروز اخبارى از درگيرى جوانان روستا با نيروهاى متجاوز مىشنيد و در مورد اينكه احمد نيز جزو گروههاى مقاومت باشد، شك كرده بود. آن روز، مادر در مقابل جوان خويش ايستاد و در حالى كه سعى مىكرد به چشمان پسرش نگاه كند، از او پرسيد: «علت اين همه تردد بين روستا و شهر چيست؟ مغازهى پدرت كه اين اندازه جنس نياز ندارد.» احمد نگاهى به چشمان نگران مادر انداخت، لبخندى زد و از او خواست كه موضوع را فراموش كند و زياد آن را مورد توجه قرار ندهد.
رفت و آمدهاى بىرويهى او، براى پدرش نيز شك برانگيز شده بود؛چرا كه با وجود آن همه ترددى كه احمد به شهر داشت، برخلاف تصور مادر، هيچ گونه مواد غذايى و اجناس مورد نيازى براى مغازه نياورده بود. سرانجام كاسهى صبر پدر نيز لبريز شد، احمد را به كنارى كشيد و با وجودى كه از افشاى مسئله در ميان همسايگان و غريبهها هراس داشت،آرام در گوش او گفت: «ببين احمد، من پدرت هستم و تو بايد راستش را به من بگويى»
احمد كه سعى مىكرد خونسردىاش را حفظ كند، با حالتى متعجبانه پرسيد: «مگر چى شده؟ چه چيزى را بايد به شما بگويم؟»
پدر بلافاصله گفت: «اينكه آيا تو از بيروت و صور اسلحه و مهمات مىآورى»!
پسر نگاهى پر معنا به چشمان پرسشگر و مضطرب پدر انداخت و با تبسمى زيبا، دستى بر شانه او زد و گفت: «توكل بر خدا داشته باش پدر»
پدر كه از رفتار پسرش به خوبى متوجه كارهاى او شده بود و مىدانست كه به هيچ وجه نمىتواند از او حرفى دربياورد، حساسيت بيشترى نشان نداد؛ چرا كه از مقاومت جوانان و اخبارى كه هر روز درميان مردم مىپيچيد و از نبرد دلاورانه جوانان روستا عليه اشغالگران حكايت داشت، خشنود بود و بر خود مىباليد. او در درون خويش احساس غرور مىكرد كه پسرش يكى از مجاهدان مسلمان دير قانون باشد.
سه هفتهاى از گفت و گوى احمد و پدر و مادرش مىگذشت كه به سراغ مادر خود رفت و از او خواست تا پاسپورت و مدارك پدرش را به او بدهد. مادر فكر كرد كه او مىخواهد به خارج از كشور برود و چه بسا قصد داشته باشد پدرش را نيز با خود ببرد. پاسپورت و مدارك را به او داد. بعد از ظهر بود كه مدارك را به او باز گرداند. هنگامى كه علت اين كار را از او جويا شد، فقط گفت: «چيز خاصى نبود مادر، ماشين را به نام پدرم كردم».
هنگامى كه امموسى در چهرهى پسر نگاه كرد، احساس خاصى در وجودش پديد آمد؛ احساس اينكه ديگر فرزندش را نخواهد ديد.خواست در برابر ديدگان او بگريد كه خجالت، مانعش شد. جلوى خودش را گرفت. رويش را برگرداند و رفت به آشپزخانه، تا احمد متوجه گريهاش نشود.
آخرين بارى كه احمد به خانه آمد، برادر كوچكش را كه 18 ماهه بود، در آغوش گرفت و چشمانش را غرق بوسه كرد. سر و دستها و حتى پاهاى كوچكِ او را بوسيد. در حالى كه او را در بغل داشت، سر خود را رو به آسمان بالا برد و جملاتى را زير لب زمزمه كرد. يك ساعتى در همين حالت بود كه مادرش جلو رفت و علت كارهاى غير عادى او را جويا شد. احمد گفت: «مادرجان من مىخواهم يك قهرمان مسلمان باشم. تا امروز هيچچيز بهتر و دوست داشتنىتر از شما نداشتهام؛ ولى امروز عشقى در دلم افتاده كه نمىتوانم آن را نسبت به شما ابراز كنم»
مادر كه ديد چشمان فرزندش از اشك پر شده است، صورت او را ميان دستان خويش گرفت و گفت: «احمد جان... پسرم، به مادرت بگوچى شده؟ براى چى دارى گريه مىكنى؟»
ولى احمد جوابى نداد و به يكباره اشك از ديدگانش جارى شد.ساعتى بعد، از مادرش خواست تا مقدارى آب گرم كند و گفت كه مىخواهد به حمام برود. مادر در كمال تعجب ديد كه احمد با كنجكاوى تمام، همهى زواياى خانه را از نظر مىگذراند. درختان، ديوارها، پلهها، زمين، پنجرههاى چوبى، چاهِ آب داخل حياط، و حتى صندلىهاى چوبىِ غبار گرفته را. سپس به طرف پدر بزرگش كه حدود 110 سال سنش بود، رفت. دست و صورت جدّ خويش را بوسيد. پدر بزرگ، خسته و ناتوان، با تعجب بيشتر به چشمان او زل زد؛ولى احمد نگاهش را از او دزديد و رفت تا غسل شهادت خويش را به جا آورد.
ساعتى بعد، وقتى كه از حمام خارج شد، نسيم خنكى كه ميان درختان مىوزيد، باعث شد تا او سرما بخورد و هنگامى كه خواست با مادرش وداع كند، زكام بود.
امّموسى دربارهى آخرين ديدار و وداعش با احمد مىگويد: از حمام كه خارج شد، لباس پوشيد و گفت كه مىخواهد برود بيرون. به طرف در كه رفت، چند قدمى دنبالش رفتم. به زير درخت انار نزديك در كه رسيد، ايستاد. برگشت و دستانش را بر شانههايم گذاشت و در حالى كه نگاهش نشان مىداد حرفى در درون دارد كه نمىتواند بگويد، گفت: «مادر... فعلاً خداحافظ...»
و من هم گفتم: «خداحافظ، برو به سلامت، مواظب خودت باش... راستى... شب كه به خانه برمىگردى؟هان؟»
مكثى كرد و گفت: «مادر جان، هيچ احساس نمىكنى اين آخرين وداع من و شما باشد؟»
من گفتم: «نه. انشاءاللَّه كه آخرين نيست».
دوستان احمد كه آن روز براى آخرين بار او را در محل ديدند، مىگويند: آن روز خيلى بشاش و شاد بود. با هر كس كه روبهرو مىشد، سلام و عليك گرمى مىكرد. اين حالت را قبلاً هم داشت؛ ولى آن روز شديدتر شده بود. مقابل منزل يكى از بستگانشان رسيد. پسر كوچك آنها را ديد. مقابلش نشست و با او به گفت و گوى كودكانه و به بازى پرداخت.
ساعت 13/30 ظهر بود كه اهل خانه دور سفره نشسته، مشغول خوردن غذا بودند. هر چه منتظر ماندند، از احمد خبرى نشد. مادر را دلشورهاى سخت فرا گرفته بود. از پدر پرسيد كه آيا مىداند احمد كجاست؟ ولى پدر گفت كه آن روز اصلاً او را نديده است.
امموسى از «محمد» خواست كه به مسجد برود و از دوستان احمد سراغ او را بگيرد. او رفت و دقايقى بعد برگشت؛ بىآن كه اطلاعى از برادرش به دست آورده باشد. دوستانش احتمال مىدادند كه او به نزدِ يكى از دوستانش رفته باشد. ظاهراً از صحبتهاى او اين گونه فهميده بودند.ولى كسى نمىدانست آن دوست كيست و كجاست.
آن روز به شب ختم شد، ولى خبرى از احمد نشد. مادر، ديگر آرام و قرار نداشت. داخل حياط خانه قدم مىزد. نمىدانست چه كار كند. به در خانه كه آن را باز گذاشته بود زل زده و هر لحظه انتظار آمدن فرزندش را مىكشيد. پدر كه از كارهاى مادر متعجب شده بود، پهلوى او آمد و گفت: «چرا اينقدر غصه مىخورى و بىتاب هستى حتماً رفته بيروت پهلوى عمويش اين، دفعهى اولش نيست كه شب به خانه نمىآيد حتما فردا صبح برمىگردد.»
شب اول گذشت. روز دوشنبه، از صبحِ زود، مادر، چشم انتظار بازگشت فرزندش، روى صندلى چوبى داخل حياط نشسته بود و مدام ذكر مىگفت و صلوات مىفرستاد. لحظات برايش به سختى مىگذشتند. دستش به كار نمىرفت و كارهاى خانه را نيمه تمام رها كرده بود. از صبح احساس كرده بود كه دستهايش توان كار ندارند و بىحس شدهاند. ديگر باورش شده بود كه آن روز، آخرين ديدارش با احمد بودهاست. پدر از مغازه برگشت و مادر بلافاصله در مقابلش ايستاد و دستپاچه و سراسيمه از او سوال كرد كه آيا احمد آمده است؟ ولى جواب او همچنان منفى بود. پدر بزرگ، در گوشهى حياط نشسته و در فكر فرو رفته بود. مادر به طرف پسر كوچك رفت و او را در آغوش گرفت. به زير درخت انار رفت و ناگهان بغضش تركيد.
روز بعد، پدر به بيروت رفت و از بستگانشان كه در آنجا زندگى مىكردند سراغ احمد را گرفت. در كمال تعجب جواب همهشان يكى بود و آن اينكه: «چند روز است كه احمد را نديدهاند» روز چهارم بود كه پدر به يكى از ايستگاههاى راديويى محلى مراجعه كرد و از آنها خواست تا اطلاعيهاى را به اين مضمون براى پيدا شدن پسرش پخش كنند:
«جوان پانزده سالهاى به نام احمد جعفر قصير از اهالى روستاى ديرقانون النهر، از روز يكشنبه، در حالى كه رانندگى كاميونِت پژوى سفيد رنگ خود را بر عهده داشته است، به مقصد بيروت از منزل خارج شده و تاكنون مراجعه نكرده است. كسانى كه از او اطلاعى دارند با مركز راديو تماس بگيرند.»
خبر گم شدن احمد در همه جا پيچيد و بستگان و دوستانش را نگران كرد؛ ولى هر چه مىگذشت از پيدا شدن او بيشتر نااميد مىشدند.
غيبت چند روزهى او قبل از زمان حمله، اين شايعه را ميان دوستان و اهالى روستاى ديرقانون گسترش داد كه او به مسافرت خارج از لبنان رفتهاست و اين، براى امنيت عمليات بهترين وضعيت بود كه كسى به مجرى حمله شك نكند. پس از شهادت احمد نيز به ذهن كسى نرسيد كه قهرمان اين عمليات شهادتطلبانه او بوده است.
فكر پدر به همه جا رفت. هر اتفاقى ممكن بود براى فرزندش افتاده باشد. شايد نيروهاى مزدورِ سعد حداد كه خود را ارتش جنوب لبنان مىدانستند او را ربوده باشند. چون اين گونه اعمال از آنها زياد سرزده بود و سابقهى بسيارى در آدم ربايى داشتند. امكان هم داشت با پست نگهبانى فالانژيستها در بيروت در گير شده باشد و او را باز داشت كرده باشند. آن هم احمد، كه جوانى بود پرشور با روحيهاى تند كه در برابر دشمنان كوتاه نمىآمد. بعيد نبود گير افتاده باشد. اصلاً شايد هنگام بازگشت از بيروت، سربازان اسرائيلى ماشين او را بازرسى كرده و اسلحه و مهمات جاسازى شده را يافته باشند.
چهار شنبه شب بود كه پدر بزرگِ 110 ساله به حرف آمد. ظاهراً دردى درونش را مىخورد. اشك از چشمانش جارى بود و مدام از اطرافيانش دربارهى احمد مىپرسيد و سراغ نوهى خود را مىگرفت؛ هيچكس جوابى نداشت كه به او بدهد؛ ولى او مدام مىگفت: «احمد كجاست... احمد كجاست...؟»
وضعيت هدف
«مقر فرماندهى ارتش اسرائيل در لبنان» كه در شهر صور قرار داشت، از اولين اهدافى بود كه با شناخت قبلى از وضعيت ساختمان و شناسايى جديد و عجولانه از تركيب نيروهاى مستقر در آن، براى اجراى طرح عملياتى انتخاب شد.
هدف مورد نظر، ساختمان هشت طبقهاى بود به نام «عَزمى» نزديكى شهرك «مَعرِكِه»، در جادهى اصلى مدخل شمالى شهر صور، در نزديكى منطقهى صنعتى «اَلبَص». ساختمان عزمى، تا پيش از آن زمان متعلق بود به فردى به نام «على حجازى» كه خارج از لبنان زندگى مىكرد. سازمان فلسطينى «الفتح» از اين ساختمان براى استقرار دفاتر امنيتى خود استفاده مىكرد و آن را از مالكانش خريدارى كرده بود. «عزمى» نام يكى از مسئولين الفتح بود كه ساختمان به اسم او معروف شده بود. به هنگام تجاوز اسرائيل در خرداد 1361ه.ش (ژوئن 1982م)، اين ساختمان كه يكى از اهداف مورد نظر صهيونيستها محسوب مىشد، توسط توپخانه و خمپاره اندازههاى نيروى دريايى اسرائيل كه بر كشتىهاى جنگى در درياى مديترانه و نزديك سواحل صور مستقر بودند، زير آتش قرار گرفت.
هنگامى كه نيروهاى زمينى و زرهى ارتش اسرائيل وارد صور شدند،بلافاصله به سراغ ساختمان عزمى رفتند؛ ولى چريكهاى فلسطينى آنجا را تخليه كرده و گريخته بودند. علىرغم آنكه گلولههاى خمپاره و توپ بسيارى به آن اصابت كرده بود، ولى به دليل اسكلتبندى قوى، صدمات آنچنانى به ساختمان نرسيده بود و مقامات نظامى ارتش اشغالگر، تشخيص دادند كه سر فرماندهى خود را در خاك لبنان در آنجا مستقر كنند.
ساختمان عزمى به عنوان هدف اصلى براى اولين عمليات شهادتطلبانه، آن هم در مناطق تحت اشغال، براى طراحان عمليات، داراى ويژگىهاى خاصى بود كه از آن جمله مىتوان به موارد زير اشاره كرد:
مركز هدايت عمليات روزانه و پشتيبانى فرماندهان نظامى، در آنجا مستقر بود و روزانه صدها غير نظامى لبنانى براى اينكه به مناطق شمالى لبنان بروند، بايد به اين ساختمان مراجعه كرده و مجوز عبور خود را براى تاييد به آنجا ارائه مىدادند. در قسمتى از اين ساختمان، واحدهايى مستقر بودند كه به طور مستقيم زير نظر سازمان اطلاعات ارتش اسرائيل فعاليت مىكردند.
طبقهى چهارم ساختمان، محل اسكان و زندگى تعدادى از افسران و درجهداران بود كه وظايف مهمى را از جمله لُجِستيك، اطلاعات و... برعهده داشتند. يك واحد از پليس نظامى اسرائيل و همچنين واحد اطلاعات ارتش در يكى از طبقات قرار داشتند.
در اين ساختمان، دفتر فرماندار نظامى اسرائيل در لبنان، ژنرال «فيلِگ» و معاونانش، فرماندهى پليس نظامى و نگهبانان مرزى، فرماندهى مخابرات و مهندسى رزمى قرار داشتند. فرماندهى نيروهاى ويژه هوا بُرد و نيروهاى تيپ ويژهى «گولانى» در آنجا قرار داشتند. ستاد فرماندهى كل عمليات نيروهاى مزدور نظامى «سعد حداد» نيز در اين ساختمان بود.
در يكى از طبقات بالايى ساختمان، بازداشتگاهى قرار داشت كه همواره تعدادى از جوانان فلسطينى و لبنانى پيش از آنكه به بازداشتگاه انصار منتقل شوند، در آنجا مورد بازجويى و شكنجه قرار مىگرفتند كه هر روز صبح، زندانيان روز قبل را با اتوبوس به بازداشتگاه انصار منتقل مىكردند.
بنابر اظهار «را فائل ايتان» رئيس اركان ارتش اسرائيل در روز انفجار، دست كم 220 نيروى اسرائيلى از جمله 20 افسر بلند مرتبه در آنجا قرار داشتند كه بيشتر آنها در خواب بودهاند.
با توجه به اينكه ساختمان قبلاً به نيروهاى فلسطينى تعلق داشت و بسيارى از اطلاعات لازم را مىشد از آنان گرفت، شناسايىهاى لازم در كمال احتياط انجام شد. يكى از علل موفقيت اين حمله، اصل غافلگيرى بود. اسرائيل كه خود طرح «ماشينهاى بمبگذارى شده» را در لبنان پياده كرده بود، هيچگاه باورش نمىشد روزى در دام ماشينهاى مملو از مواد منفجره گرفتار شود. آن هم با اين تغيير كه رانندهاى آن را تا مقصد هدايت كرده و منفجر كند.
يكى از مشكلات مهم در انجام اين عمليات، وجود تعدادى اسير فلسطينى و لبنانى در داخل ساختمان بود. بر اساس شناسايىهاى اوليه،نيروهاى صهيونيست، هر روز صبح زود، اسرا را به بازداشتگاه انصار منتقل مىكردند. در روز عمليات نيز اتوبوس حامل اسيران از مقر فرماندهى عازم انصار شد؛ ولى ظاهراً تعدادى از اسرا به دلايل مختلف از جمله طولانى بودن مدت بازجويى و شكنجه براى كسب اطلاعات بيشتر، در طبقات بالايى ساختمان زندانى شده بودند و كسى از عوامل شناسايى، از وجود آنها مطلع نبود. وجود اسرا در ساختمان، عاملى بود كه زمان انجام حمله به خاطر آن، چندين نوبت به تاخير افتاده بود.
تهيه و تجهيز اتومبيل در خارج از مناطق اشغالى و انتقال آن به داخل محدودهى تحت سلطهى نيروهاى اسرائيل، كارى غير ممكن بود؛ به همين لحاظ بايد از ماشينهاى داخل منطقهى اشغالى استفاده مىشد.
يكى از بستگان احمد قصير و از اهالى دير قانون، كه مدتى بود در بيروت زندگى مىكرد و ارتباط زيادى با مقاومت اسلامى داشت، در يكى از سفرهاى احمد به بيروت، با او دربارهى انجام يك حملهى شهادتطلبانه صحبت كرد. احمد كه از اين پيشنهاد ذوق زده شده بود، بلافاصله پذيرفت و از آن پس براى انجام عمليات روز شمارى مىكرد.
تهيه مواد منفجره
انواع مختلف مواد منفجره در بستهها و تركيبات متنوع، كه در ماشين جاسازى شدند، توسط خود احمد به داخل مناطق اشغالى حمل مىشدند. يكى از علل موفقيت او در انتقال مواد، اين بود كه هر روز براى خريد سبزى و ميوه جهت مغازهى پدرش، به بيروت مىرفت و بازمىگشت؛ به همين لحاظ نيروهاى مستقر در پايگاهها و پست بازرسى اسرائيل و مزدوران سعد حداد، كه احمد برايشان شناخته شده بود، به او كارى نداشتند. همين امر باعث شد تا احمد بتواند حدود هزار كيلو مواد منفجره را به صورت بستههاى كوچك و قطعات مختلف جاسازى شده ميان ميوهها و سبزىها، به دير قانون النهر منتقل كند.
نيروهاى مقاومت اسلامى، به گونهاى مواد مختلف از جمله «سى - 4«، «ديناميت» و «تى.ان.تى» را در وانت جاسازى كردند كه با ورود به ساختمان و زده شدن چاشنى،بهصورت «قيفى» منفجر شود تا همهى فشار و موج تخريب رو به بالا باشد و ساختمان را به طور كامل ويران سازد.
سرانجام مواد و چاشنىهاى لازم، كار گذاشته شد و فقط مانده بود دستور حمله. ماشين بمبگذارى شده در يكى از خانههاى روستاهاى اطراف صور پنهان شد.
احمد نيز خود بر اوضاع و احوال منطقه و عمليات نظارت داشت.براى امنيت بيشتر و اطمينان از لو نرفتن عمليات، احمد چند روز پيش از آن،احمد از نظرها پنهان شد و در خانهاى دور از محل زندگى خود، براى چند روز زندگى كرد. طراحان حمله كه از دوستان نزديك او بودند،امكانات و آذوقه لازم را براى احمد مىبردند.
آخرين ساعات احمد و دوستانش
آخرين ساعات شب عمليات، براى احمد به كندى سپرى مىشد.هر لحظه منتظر بود تا پيكى كه منتظرش بود، از سوى فرماندهى مقاومت بيايد و مجوز عمليات را بدهد.
با اشارهى عبدالمنعم، احمد از جمع دوستانى كه دور هم نشسته و محو جمال او شده بودند، بيرون آمد و همراه او از اتاق خارج شد.عبدالمنعم در حالى كه سرش را پايين انداخته بود و نمىخواست نگاهش به چشمان احمد بيفتد، آرام و با صداى گرفته خطاب به او گفت: احمد جان بر اساس تصميمى كه مسئولين مقاومت گرفتهاند، قرار شد من به جاى تو اين عمليات را انجام بدهم.
قيافه احمد كه شادمان بود و فكر مىكرد او مىخواهد زمان عمليات را بگويد، در هم رفت. دست عبدالمنعم را فشرد. به يكباره رو به او برگشت. سر او را ميان دستهايش گرفت. سعى كرد به چشمانش زل بزند؛ ولى عبدالمنعم نگاهش را از او دزديد. در كمال تعجب، در حالى كه نفسش به شماره افتاده بود، گفت: چى گفتى؟ تو بايد بروى؟ براى چى؟ مگر مشكلى براى رفتن من پيش آمده؟ تازه، ببينم، مگر قاصدى از طرف فرماندهى آمده كه اين خبر را داده؟
عبدالمنعم كه دستپاچه شده بود، از يك سو رفتن و سعادت احمد را مىديد و از ديگر سو، ماندن خود را. به اصرار و خواهش متوسل شده واز وى خواست كه بگذارد او اين كار را انجام بدهد. احمد كه فهميد ماجرا از چه قرار است، او را در آغوش كشيد و در گوشش نجوا كرد: هيچكس ديگر غير از من نمىتواند اين كار را انجام بدهد. خودت كه بهتر مىدانى. نيروهاى پست بازرسى مرا مىشناسند و مىگذارند راحت رد شوم. اگر شخص ديگرى با ماشين من برود، حتماً آنها شك مىكنند و عمليات لو مىرود.
عبدالمنعم كه اشك از ديدگانش جارى شده بود، شانههاى احمد را فشرد. احمد محكم و استوار گفت: «اين ماشين شخصى و متعلق به من است. من شرعاً اجازه نمىدهم كس ديگرى با اين ماشين عمليات بكند جز خودم. حالا اگر شما مىتوانيد ماشين ديگرى فراهم كنيد و در اين مدت زمان كم، مواد را داخل آن جاسازى كنيد و اسرائيلىها را هم نسبت به تردد آن مشكوك نكنيد، بفرماييد.»
جواب احمد قاطع بود و محكم. حرف آخر را زد. عبدالمنعم كوتاه آمد. احمد به خوبى مىدانست كه او هيچ قصد خاصى نداشته و فقط به حال او و جايگاهى كه تا ساعاتى بعد به آنجا مىرسيد، غبطه مىخورد و دعا مىكند كه جاى او باشد. با گريهى عبدالمنعم كه شانههاى احمد را تر مىكرد، نجواى حلاليت طلبى بين آن دو دوست قديمى رد و بدل شد.احمد در حالى كه پيشانى او را مىبوسيد، گفت: «هيچ ناراحت نباش... ما براى اينكه دشمن را از خانه مان بيرون كنيم، حالا حالاها بايد شهيد بدهيم.»
با وجودى كه زمان، بسيار محدود و انجام برخى مقدمات بسيار سخت بود، ولى براى كسب اطمينان از روحيهى احمد در انجام عمليات،چندين بار به او تست زده شد كه احمد با سرافرازى از همهى امتحانات بيروت آمد.
موقعيت زمانى هدف
چهارشنبه 1361/8/19 ه.ش (10 نوامبر 1982(، شبِ قبل از عمليات، جلسهى مهمى با حضور «آموس رِيمون» مسئول اطلاعات ارتش اسرائيل و تعدادى از افسران ردهى اول نظامى و امنيتى در ستاد فرماندهى برقرار بود و «ريمون» به بيان زواياى فعاليت گروههاى مخالف و نحوهى كسب اخبار و اطلاعات از آنها پرداخته بود.
ميهمانان ويژهاى كه از ديگر مراكز براى بازديد از سر فرماندهى نظامى اسرائيل در لبنان، به آنجا آمده بودند، به دليل بارش شديد باران،از چادرهاى لوكس نصب شده در محوطهى باز ساختمان، به اتاقهاى داخلى رفته بودند.
در اين روزها، «فيليپ حبيب» لبنانى الاصل، نمايندهى ويژهى «رونالد ريگان» رئيس جمهورى آمريكا، براى پىگيرى قرارهاى آمريكايى اسرائيلى، به لبنان فرستاده شده بود.
عمليات «خيبر»
ساعت 7 صبح روز پنجشنبه 1361/8/20 ه.ش (24 محرم الحرام 1403ه.ق، 11 نوامبر 1982م، يك روز قبل از سالروز شهادت امام چهارم شيعيان، سيدالساجدين، حضرت امام زينالعابدين عليه السلام، هنگامى كه پنج ماه و هفت روز از آغاز تجاوز رژيم صهيونيستى به لبنان مىگذشت،احمد جعفر قصير، سوار بر ماشين وانت پژوى شخصى خويش، «بسماللَّهالرحمن الرحيم» گويان، به طرف منطقهى البص حركت كرد تا عمليات «خيبر» را به انجام برساند.
بر اساس بعضى اظهارات و اطلاعات، ماشين مورد نظر، در محلى نزديك به مكان عمليات قرار داشته است و احمد كه به خوبى با وضعيت محل و ساعات آزادى تردد و همينطور انتقال اسرا آگاه بود، سوار بر اتومبيل خويش، آرام و در كمال خونسردى، در جادهى اصلى، از صور به طرف مقر رفت، و بدون اينكه شك كسى را برانگيزد، به بيستمترى ساختمان عزمى رسيد. اينجا بود كه به يكباره بر سرعت خود افزود. نگهبانانى كه در جلوى در اصلى مشغول حفاظت از ساختمان بودند، ناگهان متوجه وانت سفيد رنگى شدند كه راننده به سرعت تمام فرمان را پيچاند و از جادهى اصلى به طرف آنها هجوم آورد. هيچ فرصتى براى تيراندازى و عكسالعمل ديگرى وجود نداشت. نگهبانها حتى نتوانستند فرياد بزنند و يا پناه بگيرند. پژوى سفيد رنگ مملو از مواد منفجره وارد ساختمان شد و با فرياد «اللَّه اكبر» كه از حلقوم رانندهى جوان آن برخاست، انفجارى عظيم به وقوع پيوست و زلزلهاى هراسناك برپا كرد. در اولين لحظات پس از انفجار كه دود و آتش و گرد و خاك فضا را پر كرد،بخش غربى ساختمان فرو ريخت و به دنبال آن، بقيهى طبقات و بخشهاى ديگر ساختمان بر روى هم فرود آمدند.
مردم شهر كه در خواب به سر مىبردند، هراسان از خواب پريدند. تا آن روز چنين صداى عظيم و وحشتآورى به گوششان نخورده بود. نه موشكها و توپخانههاى اسرائيلى، و نه بمبارانهاى هوايىشان، هيچ كدام چنين صدايى نداشتهاند. مردم وحشتزده، به خيابانها ريخته و از يكديگر سراغ محل حادثه را گرفتند. هر كس چيزى مىگفت. دود خاكسترى و سياهرنگى كه از طرف منطقهى البص برمىخاست و حركت سريع آمبولانسها و اتومبيلهاى امدادى به آن سو، جهت محل انفجار را نشان مىداد. سايهاى از دود،اطراف مقر فرماندهى را سياه و تاريك كرده بود. نيروهاى اسرائيلى كه در ديگر پايگاههاى اطراف مستقر بودند، هراسان و وحشت زده به طرف مقر فرماندهى خود شتافتند.
هنوز دود و خاك فروكش نكرده بود. ميان ويرانههاى ساختمان بتونى، عربده و فريادهاى كمك خواهى به زبان «عِبرى» (يهودى) به گوش مىرسيد. سربازانى كه در زير خروارها خاك و بتون آرمه و ميلههاى مفتولى مدفون شده بودند، طلب كمك مىكردند. نيروهايى كه براى نجات آمده بودند، بى هدف و با حالتى روانى و شوكه، به همه طرف تيراندازى مىكردند و از نزديك شدن افراد شخصى حتى نيروهاى امدادى، خوددارى كرده و آنها را تهديدبه مرگ مىكردند.
با شدت گرفتن حملات شيعيان لبنان عليه مواضع ارتش متجاوز اسرائيل، آثار روانى آن بر جامعهى اسرائيل نيز بروز كرد؛ به حدى كه روزنامههاى صهيونيستى، در مقابل دولت و استراتژى نظامى آن، با انتقادهاى شديد، برخورد مىكردند.
روزنامههاى اسرائيلى، از فساد اخلاقى واحدهاى نظامى خبر مىدادند كه اين تنها گوشهاى از اثرات روانى بود. وقتى تعداد كشتههاى ارتش افزايش مىيافت، تلويزيون اسرائيل برنامهى شبانهى خود را با پخش تصاوير مراسم دفن قربانيان تازهى اسرائيل در لبنان، آغاز مىكرد.
به نوشتهى رابين رايت، بزرگترين شك و ترديد را نظاميان و افسران ارتش داشتند. ژنرالها از رفتن به لبنان و خدمت در آنجا سرباز مىزدند، و خلبانان، بدون اينكه بمبهايشان را روى اهداف مورد نظر رها كرده باشند،به پايگاههاى خود باز مىگشتند.
احساس سربازان به هنگام مرحلهاى از عقب نشينى در سال 1365ه.ش )1986م)، با جملهاى روى بدنهى يك نفربر زرهى نشان داده شده بود. روى بدنهى نفربر اين جمله نوشته شده بود: «اگر بميرم به بهشت مىروم؛ زيرا اكنون در جهنم هستم.»
هفته نامهى عربى «مُحرِّر نيوز» چاپ پاريس، آبان 1376ه.ش(نوامبر1997م) به نقل از روزنامه صهيونيستى «يِد يِعوت آهارونوت» دربارهى هراس سربازان اسرائيل از جنگ در لبنان، نوشت:«سربازان ارتش اسرائيل در جنوب لبنان، زمينهى درجات نظامى خود را با زمينهى سياه عوض مىكنند. در پى اين عمل، فرمانده تيپ گولانى از نيروهاى ويژهى ارتش روز پنجشنبه 1376/8/16 ه.ش )7نوامبر 1997م) اعلام كرد كه هر گونه تعويض زمينهى درجات نظامى با زمينهى سياه، كاملاً ممنوع است. سربازان به نشانهى غم و اندوه بر همسنگرانشان كه در جنوب لبنان كشته شدهاند، اين كار را انجام مىدهند. ژنرال «جادى» فرمانده تيپ گولانى، اين اقدام را نوعى عمل داخلى توصيف كرد؛ اما كارشناسان اسرائيلى معتقدند كه اين مسئله بزرگتر از آن است كه يك عمل داخلى باشد، و در حال حاضر تنها مىتوان آن را مشكلِ لبنان توصيف كرد. سربازان ارتش اسرائيل كه در جنوب لبنان خدمت مىكنند، عادت كردهاند كه نامههايى به دوستان يا خانوادهى خود نوشته، آن را در جيب يونيفورمهاى نظامى خود بگذارند تا در صورت كشته شدنشان، اين نامهها به آدرس آنان ارسال گردد. رئيس سابق بخش روانشناسى و علوم رفتارى ارتش اسرائيل معتقد است كه اين اقدام سربازان اسرائيلى نمايانگر ترس و وحشت شديد آنان مىباشد.»
در همين رابطه، روزنامهى صهيونيستى «مَعاريف» در يكى از شمارههاى خود در آخرين روزهاى اشغال لبنان بهار 1379ه.ش)2000م) از قول يكى از سربازان ارتش اسرائيل نوشت:
يك حزب اللّهى مرا كُشت!
جناب نخست وزير!
با كمال تأسف خبر كشته شدنم را قبل از پايان جنگ لبنان به اطلاع شما مىرسانم. يك حزب اللهى با دقت فوق العاده، موشكى از نوع «تاو» را به طرف محلى كه در آن نشسته بودم شليك كرد و به اين ترتيب روحم از بدنم جدا شد. حالا دارم همه چيز را مىبينم. «خاخام» دعا مىخواند و همقطارانم به ياد من تير هوايى شليك مىكنند. حتى فرماندهام كه هميشه با او درگيرى داشتم، از من به نيكى ياد مىكند: «سرباز... فردى شجاع، محبوب و دوست داشتنى بود. ما ياد او را هميشه زنده نگه مىداريم و...»
چند دقيقه بعد، مرا در نزديكى قبر يكى از دوستانم كه ديروز كشته شده،دفن كردند. راستى من چهقدر خوشبختم كه حتى حالا كه مُردهام، باز هم همسايهى خوبى نصيبم شد!
ولى آقاى نخست وزير!
يك چيز هنوز هم برايم سؤال برانگيز است: چرا من بايد مىمُردم؟ شما هميشه مىگفتيد: «ما قوىترين ارتش جهان هستيم و هيچ وقت شكست نمىخوريم؛
ولى حالا همه مىدانند كه ما، خيلى وقت است در جنگ شكست خوردهايم. ارتش بزرگ اسرائيل با آن همه تيپهاى زرهى، اسكادرانهاى هوايى و ناوچههاى دريايى، در حال عقب نشينى است. آن هم با سرافكندگى و خجالتزدگى.
آقاى نخست وزير!
شما چهطور چيزى را كه سربازان عادى هم آن را مىدانستند، نفهميديد! جنگ ما در لبنان، نبرد «داود» و «جالوت» بود. لبنانىها «داود» بودند و ما «جالوت». آنان مانند داود ما را شكست دادند؛ اما شما فقط مىگفتيد: «ما درزمان و مكان مناسب، به لبنان پاسخ خواهيم داد و انتقام خواهيم گرفت.»
آخر كدام انتقام؟ كدام پاسخ؟ ديگر از اين حرفها خندهام مىگيرد.دشمن، ما را تكه تكه كرد؛ ولى شما فقط به تأسيسات برق و پلها حمله كرديد.به شهردارى بيروت حمله كرديد. يا باغ وحش بيروت را بمباران كرديد. آخر اين هم شد تلافى؟ افراد حزب اللّه مانند «ويِت كُنگ» ها، ما را خُرد كردند. اگر يادتان باشد در ويتنام 56 هزار سرباز آمريكايى كشته شدند و آخرش هم شكست خورده،فرار كردند. ما هم همين بلا بر سرمان آمد. دلم مىخواهد با صداى بلند فرياد بزنم و به شما و تمام نخست وزيران قبلى بگويم: اگر چند سال قبل، از جنوب لبنان عقب نشينى مىكرديد، حالا من و دوستانم كه در جنگ كشته شديم، يا در دانشگاه مشغول تحصيل بوديم، يا از جوانى مان لذت مىبرديم... اما افسوس كه كار از كار گذشته؛ چرا كه من ديگر مُردهام...»
دشمنان خطرناك اسرائيل
نگران كنندهترين دشمن اسرائيل، رزمندهى حزباللَّه كه زندگى سختى را براى نظاميان اسرائيلى در لبنان تدارك ديده، نيست؛ رزمندهى حماس كه در يك اقدام انتحارى، مكانهاى عمومى را با بمب به هوا مىفرستد نيز ترسناكترين دشمن اسرائيل نيست.
ارتش سوريه كه به علت بحران اقتصادى و قطع كمكهاى شوروى (سابق) وضع خوبى ندارد. روحانيون حاكم در تهران كه مىكوشند موشكى بسازند تا بتوانند تلآويو را مورد اصابت قرار دهند، نيز نگران كنندهترين دشمنان ارتش اسرائيل نيستند!
ژنرال «شائول مُوفاز» رئيس ستاد مشترك ارتش اسرائيل، طى گفتگويى با خبرنگاران نظامى مطبوعات اسرائيلى، ضمن اظهارات بالا، مادرانِ سربازان اسرائيلى را خطرناكترين دشمنان ارتش اسرائيل معرفى كرد. هر بار كه طى تمرينات نظامى، حادثهاى اتفاق مىافتاد يا يك عمليات نظامى نتايج شكست بارى را به همراه مىآورد، آنها با رجوع به مطبوعات و دادگاهها براى ارتش اسرائيل دردسر ساز مىشوند،
شدت گرفتن حملات مقاومت اسلامى باعث شد تا تحليل گران صهيونيستى نيز زبان به اعتراف بگشايند و از شكست طرحهاى «اسرائيل بزرگ» كه در برابر تعدادى از جوانان شيعه به زانو در آمد،سخن بگويند.
«لِوِى اسحاق» از روزنامه نگاران صهيونيست، مىگويد: «تجربهى ما در لبنان شكست خورده و ما از نظر اخلاقى نيز آبرويمان رفته؛ چرا كه ارتش، كارهاى بسيار زشت و غير اخلاقى مرتكب شده است. وضع روحى سربازان نيز آنقدر خراب است كه مانند سربازان آمريكايى در ويتنام، خود را زخمى مىكنند تا حداقل براى مدتى هر چند كوتاه از جهنم لبنان دور شوند و به راستى اين وضع شرم آور است.»
«آلِكس ويشمَن» از روزنامهنگاران ديگر بينالمللى صهيونيست، مىگويد: «به راستى جنگ ميان حزباللَّه و ارتش اسرائيل، تبديل به جنگ ميان افرادى مجرب و آرمانگرا با سربازانى خسته و مأيوس، بى هدف و ترسو شدهاست.»
يكى از افسران ارشد رژيم صهيونيستى كه نخواسته نامش فاش شود، به روزنامه صهيونيستى «معاريف» گفته است: «ما در امتحان لبنان، روسياه شديم و شكست خورديم؛ چرا كه هميشه خواستيم با زور مشكلات را حل كنيم؛ ولى ورق برگشت و لبنانىها در جنگ پيروز شدند. آنان روحيهى نيروهاى ما را درهم شكستند و افسران يهودى كه چشم اميد به آنان دوخته بوديم، تبديل به افرادى خشك مغز و شكم گنده شدند كه فقط به فكر فرار هستند.»
روزنامهى «واشِنگتن پُست» چاپ آمريكا نيز طى گزارشى از داخل اسرائيل نوشت:
«به عقيدهى مفسران نظامى، جنگ لبنان كه طولانىترين و بحثانگيزترين جنگ تاريخ اسرائيل محسوب مىشود، تلفات سنگينى بر نيروهاى اسرائيلى وارد آورده كه به اين زودىها از خاطرها محو نخواهد شد.»
«رابين رايت» نيز در كتاب خود، از قول يك افسر اسرائيلى نوشتهاست:
«دامنهى جنگ، وسيع شده و بايد مواظب خودمان باشيم. اين استدلال كه ما با اين كارها فقط دشمنانمان را زياد مىكنيم، بى اعتبار شده است؛ ديگر كسى نمانده است كه دشمن ما نشده باشد.»
اين نظر را مىتوان يكى از واقع بينانهترين نگاهها به ماجراى لبنان عنوان كرد.اسرائيل با حمله به لبنان در چنان باتلاقى وحشت آفرين فرو رفت كه براى نجات خود، آمريكا و فرانسه را نيز به كمك طلبيد و آنان نيز از درماندگى در اين باتلاق بى نصيب نماندند.
سران رژيم صهيونيستى به خصوص نظاميان و فرماندهان ارتش، بهخوبى دريافتند كه جنگ با دشمنى كه غيرتمندانه براى دفاع از آرمانهايش مىجنگد، بسيار مشكل مىباشد. نبرد با دشمنى كه به راحتى نمىشود آن را ديد و حتى تكنولوژى پيشرفتهى نظامى دنيا در برابر آن ناكار آمد است، بسيار مرگآفرين و خطرناك است؛ به حدى كه يكى از افسران ارتش اسرائيل در جايى گفته است: «چگونه مىتوان آنهايى را كه مىخواهند شهيد شوند، از بين مردم تشخيص داد؟»
هراس دشمن
روزنامهى «كاريِر» چاپ اتريش، سه شنبه 1362/9/29 ه.ش )20دسامبر 1983م) در خبرى دربارهى پخش برنامهاى از تلويزيون اين كشور پيرامون عمليات شهادتطلبانه عليه نيروهاى خارجى مداخلهگر در بيروت، اين گونه موضعگيرى كرد و نوشت:
«آنها خودشان را مثل بمبهاى جاندار، بر روى مخالفان سياسىشان مىاندازند، بدون اينكه به زندگى خودشان توجهى داشته باشند. اسلاف امروزهى آنان، به خاطر ضربات ترور در خاور نزديك خيلى مشهور شدهاند. فرقهى مذهبى عجيب و متعصب كه اولين بار در قرن 17 پا به عرصه گذاشت و از قرار معلوم آنها تحت تأثير حشيش هستند و به افتخار اللَّه آدم مىكشتند. آنها معتقد بودند كه از اين طريق مستقيماً به بهشت مىروند.»
البته از كسانى كه هيچ آشنايى با فرهنگ اسلامى و اعتقادات مذهبى آنان ندارند، توقعى بيش از اين نمىرود؛ به خصوص اينكه با بغض و كينه نسبت به تشيّع نيز، سعى در اين داشته باشند كه شهادتطلبان را افرادى نشان بدهند كه تحت تأثير مواد مخدر و بدون هر گونه آگاهى و خواست عقلى دست به اين كار مىزنند.
رابين رايت نيز از قول يكى از كارمندان غربى كه سعى داشته در جريان امور ايران باشد، اين گونه مىنويسد:
«شيعيان واقعاً در دنياى ديگرى زندگى مىكنند. افكار آنها براى غربىها به كلى بيگانه و غير قابل درك است. فكر ما در اين محدوده قرار دارد كه مىگوييم آنها بايد سر عقل بيايند و قبول كنند كه اين بىباكىها به قيمت جانشان تمام مىشود و براى ما چه قدر مشكل است بفهميم كه اين درست همان چيزى است كه آنها مىخواهند، و حاضرند زندگىشان را در قبال آن بدهند، و هر كس بايد به آن برسد: ورود به ملكوت آسمان.»
پوشاندن آمار تلفات
عمليات شهادتطلبانه در نزد سربازان و مزدوران اسرائيل، همواره به عنوان كابوسى وحشتناك محسوب مىشد. هراس از اين گونه حملات،چترى از ترس و وحشت بر يگانهاى اسرائيلى در مناطق اشغالى جنوب لبنان گسترانده بود.
ارتش اسرائيل نيز، براى مقابله با اين گونه حملات، تدابير بسيارى انديشيده و به كار گرفته بود؛ ولى با وجود آمادگى كامل نيروهاى اسرائيل، نيروهاى مقاومت اسلامى، در هر عمليات از روش و تاكتيكهاى جديد استفاده كرده و ضربات مرگبار خود را وارد آوردند.
رژيم صهيونيستى، براى پايين آمدن تلفات نيروهاى يهودى و صهيونيست، اقدام به مستقر نمودن نيروهاى مزدور ارتش لحد در مناطقى كه احتمال خطر بيشترى داشت، نموده بود؛ همچنين يهوديان مهاجرى كه از ديگر كشورها به فلسطين اشغالى آمده و خانواده و بستگانى در آنجا نداشتند، همواره فرماندهان خوبى براى يگانها و واحدهايى بودند كه هميشه در معرض خطر قرار داشتند.
اين مسئله، به مرور زمان باعث ايجاد اختلاف در ساختار ارتش مزدوران آنتوان لحد شد و فرار و پناهندگى هر از چند گاه آنها به نيروهاى مقاومت اسلامى، مؤيد اين مسئله بود. آنان ديگر حاضر نبودند سپر بلاو پيشمرگ رژيم صهيونيستى در برابر هموطنان لبنانى خود باشند.
يكى از مهمترين مسائل در عمليات شهادتطلبانه، آمار كشتهها و مجروحين است. با توجه به جمعيت كمِ اسرائيل و اينكه بيشتر آنان را نظاميان تشكيل مىدهند، ارائهى آمار حقيقى هر حمله، ضربه سختى بر روحيه خانوادههاى ديگر سربازان وارد خواهد كرد؛ به همين منظور رژيم صهيونيستى براى جلوگيرى از اين ضربه روانى و روحى. دست به تدابيرى زده است: در هر عمليات كه عليه نيروهاى متجاوز صورت مىگرفت، اسرائيل آمار تلفات را بسيار پايين اعلام مىكرد؛ ولى در طى يكهفته بعد از تهاجم، در روزنامههاى صهيونيستى اخبار مشكوكى به چشم مىخورد؛ به عنوان مثال: «كشته شدن چند سرباز و درجه دار اسرائيلى براثر تصادف و يا واژگون شدن خودرويشان در مناطقى دور از جبهه»، «كشته شدن چند سرباز در حين آموزش در پادگان آموزشى»، ولى اين ترفند، دوام چندانى نداشت و خيلى سريع منابع مقاومت با جمعآورى اين گونه اخبار از مطبوعات اسرائيل پس از هر عمليات، به آمار واقعى كشتهها و مجروحين پى مىبردند.
در بعضى مواقع نيز رسانههاى گروهى اسرائيل بر خلاف آنچه منابع رسمى و نظامى اعلام مىكردند، به انحاء مختلف و ناخواسته پرده از آمار واقعى بر مىداشتند.
گاهى كه اسرائيل تلفات را خيلى پايين و گاه غير قابل باور، مثلاً يك يا دو مجروح اعلام مىكرد، گزارش خبرنگاران خارجى و شاهدان عينى از محل حادثه كه حكايت از حضور چندين فروند هلى كوپتر امدادى و چند دستگاه آمبولانس براى انتقال مجروحين داشت، تلفات بالا و شدت وخامت حال مجروحين را بر ملا مىساخت.
يكى ديگر از مواردى كه طرحهاى اسرائيل را نقش بر آب كرد، فيلمبردارى از عمليات استشهادى بود كه برجستهترين آنها عمليات شهيد صلاح غندور در «بنتِ جُبَيل» ارديبهشت سال 1374ه.ش(مه1995م) بود. بلافاصله پس از انفجار بيش از 350 كيلوگرم مواد منفجره در خودرويى كه توسط شهيد صلاح، هدايت مىشد، اسرائيل براى مقابله با هر گونه انعكاس اخبار، اعلام كرد: «يك ماشين بمبگذارى شده در فاصلهاى زياد از مركز 17 و كاروان نيروهاى اسرائيلى منفجر شده است و فقط تعدادى مجروح در برداشته است.» ولى هنگامى كه فيلم مستند اين عمليات از لحظهى وداع شهيد صلاح غندور، قرائت وصيت نامه، تا حمله به كاروان اسرائيلى و انفجار خودرو، از تلويزيون «المِنار» لبنان پخش شد، كانال دوم تلويزيون اسرائيل بهناچار تصاويرى مربوط به ساعاتى پس از انفجار را نشان داد. نوع انهدام كاميونهاى نظامى و همچنين محل انفجار، بهخوبى نشان مىداد كه ماشين حامل بمب در قلب كاروان منفجر شده و تلفات بالايى در برداشته است.
همان شد كه از آن پس نيروهاى نظامى اسرائيل در برابر هر حملهاى، بيشتر به دنبال فيلمبردارى مىگشتند كه از آن عمليات گزارش مستند تهيه مىكند و ساعاتى بعد از تلويزيون پخش مىشود. دوربين مقاومت اسلامى، براى نيروهاى اسرائيل سنگينترين و خطرناكترين سلاح محسوب مىشد كه همواره تبليغات دروغين آنان را رسوا مىكرد.
درست در زمانى كه شيعيان مقاوم لبنان، سر افراز و افتخارآميز، پيكر مطهر شهدايشان را كه در حمله عليه اشغالگران به شهادت رسيدهاند،بر دستها بلند كرده و تشييع مىكنند، دستگاه تبليغاتى رژيم غاصب اسرائيل، سعى در مخفى نگاه داشتن آمار كشتگان و پنهانسازى آنان دارد. تنها در صورتى كه خانوادهى سربازِ كشته شده، در فلسطين اشغالى باشند، اسم او جزو كشته شدگان ثبت خواهد شد؛ در غير اين صورت اسامى مزدوران به خصوص اگر يهودى باشند هرگز در ليست مقتولين درج نخواهد شد. به تازگى صهيونيستها در اعترافات خود گفتهاند: «سربازانى كه در لبنان دفن مىشوند، غالباً كسانى هستند كه به راحتى مىشود از اعلام خبر مرگ آنان چشم پوشى كرد». به هر حال اين رژيم، درصدد است تا راهى جديد براى مخفى نگاه داشتن آمار تلفات خود بيابد.
مجلهى يهودى «لارشِل» چاپ فرانسه، در يكى از مقالات خود دربارهى پنهان نگه داشتن آمار تلفات اسرائيل، نوشت:
«هر بار، در عمليات مقاومت لبنان، دهها تن از سربازان اسرائيلى و وابستگانشان (مزدوران آنتوان لحد) در جنوب لبنان كشته و زخمى مىشوند؛ ولى هيچ منبع رسمى وابسته به ارتش اسرائيل اشارهاى به اسامى قربانيان يا تعداد آنان نمىكند... شايد بتوان گفت عملياتهاى نظامى اى كه بر ضد ارتش اسرائيل در لبنان انجام مىشود، تنها عملياتى در جهان است كه سعى مىشود طى آن، خسارات و تلفات واقعى ارتش اسرائيل در مقابل افكار عمومى جهان بازگو نگردد.
از زمان نخست وزير اسبق اسرائيل، مناخام بگين كه فرماندهى بزرگترين عملياتهاى اسرائيل بر ضد لبنان بود، مقامات اسرائيلى آمار تلفات انسانى نظاميان و غير نظاميان صهيونيست را اعلام نكردهاند؛ تنها آمارها وبيانيههايى دروغين صادر مىشود تا افكار عمومى يهوديان تحريك نگردد.»
شكست طرح هاى اسرائيل
برخى از فرماندهان اسرائيل، از جمله ژنرال «دِرورى»، پيشنهاد عقبنشينى يك جانبه به جنوب لبنان را براى كاهش تلفات ارتش اسرائيل مطرح كردند كه از سوى دولت رد شد. بگين، شارون وايتان تصميم گرفتند و ترجيح دادند كه در جا مانده و بكوشند تا آنجا كه ممكن است، از مرداب لبنان امتيازهاى سياسى و نظامى به دست آورند.
سرانجام فشارهاى نظامى مقاومت اسلامى بر ارتش اسرائيل كارساز شد. سلسله حملات مقاومت اسلامى در سالهاى 1362/6/3ه.ش) 841983 م) باعث گرديد تا آمار تلفات در ميان نظاميان اسرائيلى، بهطور چشمگيرى بالا برود و اين نكتهاى است كه افكار عمومى اسرائيل نسبت به آن حساسيت شديدى داشت و دولتمردان اين كشور را تحت فشار خردكنندهاى قرار مىداد.
«آرييل شارون» طراح حملهى نظامى اسرائيل به لبنان در سال 1361ه.ش )1982م)،در مصاحبهاى با روزنامه صهيونيستى «يديعوتآهارونوت» گفت: «اسرائيل براى اولين بار در تاريخش اقدام به عقب كشيدن ارتش خود نمود؛ به گونهاى كه دوست و دشمن، آن را عقبنشينى بدون قيد و شرط تفسير مىكنند.»
«آبا اَبان» وزير خارجه اسبق اسرائيل نيز سياست اين كشور را در لبنان مورد انتقاد شديد قرار داده و گفت:
«اختلاف بين آنچه كه براى جنگ لبنان برنامه ريزى شده بود و آنچه كه بهدست آمده، آنقدر زياد است كه اين جنگ از نظر ميزان اشتباهات محاسبات سياسى و نظامى، مىتوانست جايزه اول را به دست آورَد.»
كابينهى اسرائيل در 1363/10/25 ه.ش )15 ژانويه 1985 م) تصميم به عقب نشينى از لبنان گرفت. قرار بود عقبنشينى در دى ماه 1363ه.ش (ژانويه 1985م) شروع و در شهريور 1364ه.ش (سپتامبر 1985 م)پايان يابد. لحظهى تاريخى فرا رسيده بود. در طول تاريخ 37 ساله كشور اسرائيل، اين اولين بارى بود كه يك دولت يهودى، تحت فشار يك نيروى مقاومت عربى، داوطلبانه تن به عقب نشينى داده بود و اين بزرگترين شكست براى رژيم صهيونيستى بود؛ چرا كه هيچ گونه تضمينى در قبال حضور 30 هزار نيروى سورى و 8 هزار رزمندهى فلسطينى در لبنان، به دست نياورده بود؛ حتى ارتش ضعيف لبنان كه تحت سلطه فالانژيستهاى مسيحى بود، در مورد عمليات گشت و مراقبتى كه امنيت شمال فلسطين را تأمين كند، به اسرائيل قولى نداد. بعضى از مفسرين اظهار نظر كردند كه: «اسرائيل به عنوان چهارمين قدرت نظامى جهان، دراولين مسئلهى خود شكست خورده و جنوب لبنان، براى آن به صورت يك ويتنام در آمده است.»
روز شنبه 1363/11/27 ه.ش )16 فوريه 1985م)، روز سرد و مرطوبى در لبنان بود. در ساعت 6 تا 7 صبح، افسران تحت فرماندهى ژنرال «موشِهلِوى»، سه مكالمه تلفنى با سفير آمريكا در لبنان،سَرفرماندهى نيروهاى سازمان ملل در اسرائيل و دولت لبنان، انجام دادند. پيام كوتاه بود: «اسرائيل به سرعت و دو روز قبل از قرار، اولين مرحلهى عقب نشينى سه مرحلهاى خود را از لبنان آغاز مىكند.»
اسرائيلىها، بعدها مدعى شدند كه از طريق جاسوسان خود، آگاه شده بودند كه شيعيان در نظر داشتند تا به نيروهاى در حال عقبنشينى حمله كنند و از اين موضوع چنان عصبى بودند كه مجبور شدند درست در روزى كه طبق قوانين «تلمود» كتاب مذهبى يهود، مسافرت ممنوع است، مگر آنكه خطر جانى در بين باشد، پايگاه خود را در صيدا ترك كنند. اسرائيل با دست زدن به اين اقدام عجولانه كه حاكى از هراس و وحشتش از حملات مقاومت اسلامى بود، اميدوار بود كه قسمتى از مشكلاتش را حل كند. تا ساعت 8، تمام واحدهاى مستقر در محدودهى 500 كيلومترى، فرمان حركت و عقب نشينى را دريافت كرده بودند.
راديو ارتش اسرائيل، در آن روز برنامهى خود را با شادى آشكارى شروع كرد و گفت: «صبح بخير... صبح بسيار خوبى است... ما به خانه بر مىگرديم...»
آخرين واحد نظامى كه صيدا را ترك كرد، متشكل بود از 38 تانك و نفر بر زرهى، 300 سرباز و 2 سگ! در ساعت 3 بعد از ظهر، نيروها از خط دفاعى جديد اسرائيل در جنوب لبنان، رد شده بودند. اسرائيلىها به همان سرعتى كه 32 ماه قبل به آن منطقه حمله كرده بودند، به همان سرعت هم عقب نشستند.
رابين رايت دربارهى اين عقب نشينى مىنويسد:
«عقب نشينى اسرائيل در بهمن 1363ه.ش(فوريه 1985 م) از لبنان،يك نقطهى پايان غير منتظره براى عمليات «صلح براى الجليل» بود. اسرائيل از لبنان عقب رانده شده بود؛ آن هم به وسيلهى شجاعترين و سرسختترين دشمنى كه تا آن روز با آن برخورد كرده بود. ژنرال «اورى اُوِر» فرماندهى اسرائيلى اين عمليات، سعى داشت به دروغ وانمود كند كه اسرائيل خود تصميم به عقبنشينى گرفته است. او مىگفت: «مسخره است... اينجا كه براى امنيت اسرائيل ارزشى ندارد. اگر ارزشى مىداشت، ما هيچ وقت از آن بيرون نمىرفتيم. چرا ما سربازمان و پولمان را قربانى كنيم كه در اينجا بمانيم؟ اين سرزمين مال ما نيست.»
فرمانده يك واحد ويژه به نام «بريگاد گولانى» نيز كه بعد از همه صيدا را ترك مىكرد، گفت: «مهم اين است كه ما نه مرعوب و شكست خورده، بلكه سربلند و با افتخار بيرون مىرويم. ما به اين دليل بيرون مىرويم كه حكومت ما تصميم به عقب نشينى گرفته است.» قرائن و شواهد ديگر در داخل اسرائيل،واقعيت را بهتر نشان مىداد.
در همان زمان عقب نشينى، بيش از 140 سرباز اسرائيلى، به اين دليل كه حاضر نشده بودند در لبنان خدمت كنند، زندانى شده بودند. تعدادى عجيب و باور نكردنى براى كشورى كه وطنپرستى، بىاندازه برايش مهم است.
«... يكى از پيامدهاى حوادث لبنان اين بود كه همه، اسرائيل را به عنوان بازندهى بزرگ شناختند و سوابق اين كشور در كسب پيروزىهاى چشمگير نظامى پس از پرداخت بهاى سنگين و تحمل شكست فاحش در لبنان چنان لطمه خورد كه حتى مردم اسرائيل را به خاطر ايمان زائدالوصفى كه به قدرت ارتش خود داشتند، به سَرخوردگى دچار ساخت.»
سرانجام اسرائيل تسليم مقاومت اسلامى شد و براى اولين بار در تاريخ تجاوزاتش، تن به عقب نشينى از مواضع اشغال شده داد. اين عقبنشينى، اولين مرحله از شكستى بود كه طى هفده سال آينده، در اثر ضربات سختتر مقاومت اسلامى باعث شد تا رژيم صهيونيستى ذليلانه تن به عقبنشينى كامل از خاك لبنان دهد.
«شيمون پِرِز» نخست وزير اسرائيل، هنگام اولين مرحلهى عقبنشينى، در حالى كه اشتباهات اسرائيل در لبنان را جبران ناپذير تلقىمىكرد، گفت: «اين اشتباهِ مرتكب شده، براى هميشه يك اشتباه باقى خواهد ماند.»
ولى اسرائيل هفده سال ديگر بر اين اشتباه پافشارى كرد و مجبور شد بهاى سنگين آن را با فرار پرداخت كند. فرارى كه جوشش مجدد انتفاضهى اسلامى در مسجد الاقصاى فلسطين اشغالى را بهدنبال داشت و افسانهى پوشالىِ شكست ناپذيرى اسرائيل را رسوا كرد.
«يِهو شفاط مِركابى» محقق معروف صهيونيست، دربارهى اين اشتباه بزرگ مىنويسد:
«جنگ اعراب و اسرائيل از سال 1327 تا 1352ه.ش )1948 تا 1973م)، به نفع ما بود و هر چه كه خواستيم، به دست آورديم؛ اما جنگ 1361ه.ش)1982م) به ضرر ما تمام شد و فقط روح شهادت و مقاومت را در نسل جوان لبنان پديد آورد و انتفاضهى 1366ه.ش )1987م) مردم فلسطين را در پىداشت. سربازان ما هم كه دائم در حال فرار از خدمت هستند و خروج از باتلاق جنوب لبنان، وردِ زبانشان شده است.
«اسحاق رابين» وزير دفاع اسرائيل نيز هنگام اولين مراحل عقبنشينى در سال 1363ه.ش )1985 م) از جنوب لبنان، گفت: اگر اين خيال باطل وجود داشت كه يك جنگ در لبنان مىتواند به تروريسم در اين كشور پايان دهد، اكنون واهى بودن اين خيال ثابت شده است.ما ديگر خيالات واهىِ پليس لبنان بودن را نداريم، و روزهاى دردناكى در انتظار ماست. ما اميدواريم، ولى نمىتوانيم خود را مطمئن كنيم كه وقتى از لبنان خارج شديم، حجم تحركات شيعيان كاهش يابد. ما خيال نمىكنيم كه اين حملات ريشهكن شود؛ بلكه ادامه خواهد داشت. هيچ راه روشنى براى مقابله با شيعيان وجود ندارد. آنها متعصبترين دشمنانى هستند كه اسرائيل تاكنون با آن روبهرو بوده است. جنگ در لبنان، «جنّ» شيعه را از شيشه بيرون آورده است.»
اين اعترافات، چيزى نيست جز ثمرات عمليات شهادتطلبانه؛ چرا كه تا آن زمان، اسرائيل چنين ضربات سخت و مرگبارى از دشمنان خود كه برجسته ترينشان فلسطينىها بودند نخورده بود و اصلاً انتظار چنين مقاومتى را نداشت.
«ساموئل كاتز» در كتاب «جاسوسانِ خط آتش»، دربارهى قدرت و توان مقاومت اسلامى در برابر دستگاه عريض و طويل اطلاعاتى اسرائيل، مىنويسد:
«براى اطلاعات نظامى ارتش اسرائيل، «جنگ شيعه» پديدهى قبلاً تجربه نشدهاى بود. شيوههاى مدرن و برتر فنى كه واحد اطلاعات نظامى و ساير سازمانهاى اطلاعاتى عليه فلسطينىها و سورىها در جريان عمليات «صلح براى الجليل» به كار برده بودند، در مورد تيراندازان و بمبگذاران شَبَح وار شيعه، ناكارا از كار در مىآمد. هستههاى خيلى سرّىِ آنها، مخفى كاريشان و ارتباطات رمزى آنها، كار كشتهترين سازمانهاى اطلاعاتى را نيز به حسرت وا مىداشت. اين سازمانى بود كه نمىشد آن را از طريق ابزار آلات از بين برد.
حزباللَّه را بايد از طريق منابع اطلاعاتى - انسانى نابود مىساختند. بايد به هستههاى آنها، ملاقاتهايشان در مساجد، شبكهى ارتباطى و از جمله ارتباط خارجشان، نفوذ مىشد.متأسفانه از نظر واحد اطلاعات نظامى، حزباللَّه، موجودى يك پارچه نبود كه بتوان به آسانى در آن نفوذ كرد.
به گفتهى يكى از متخصصين اطلاعاتى اسرائيل در گروههاى تروريست، دستههاى شيعه بر مبناى مذهب و يا ارتباط خانوادگى شكل گرفتهاند. افراد، هنگام تولد به عنوان عضو كامل گروه پا به دنيا مىگذارند و حتى كاراترين سرويسهاى اطلاعاتى نمىتوانند اين حقيقت را به خاطر اهداف خودشان، منكر شوند.»
جورج بال، دربارهى شكست مفتضحانه طرحهاى اسرائيل در لبنان، مىنويسد:
«در اواسط سال 1362ه.ش)1983م) بر دولت اسرائيل و نه آمريكا معلوم شد كه برنامهى لبنان به بن بست رسيده و ديگر هيچ اميدى به موفقيت طرحهاى از قبل آماده شده، نمىتوان داشت. با توجه به اين برداشت بود كه اسرائيل بهتر ديد از بيروت دست بكشد و نيروى خود را تنها صرف اشغال جنوب لبنان كند، تا از اين طريق آنچه را كه نتوانسته با زور در بيروت كسب كند، با ادامهى اشغال جنوب لبنان به دست آورد. اقدام اسرائيل در عقبنشينى از بيروت، نمودِ بارزى از فرصتطلبى و نجات به موقع از مهلكه به حساب مىآمد و چه به جا بود اگر آمريكا هم به اين مسئله توجه مىكرد و تا دير نشده خود را از دخالت در ماجراى لبنان كنار مىكشيد؛ ولى آمريكا به جاى دورانديشى و رعايت احتياط، بدون آنكه واقعاً بداند چه هدفى را دنبال مىكند، خود را در دامى گرفتار كرد كه ريشههايش از زيادهطلبىهاى حكومت تنيده شده بود و در نهايت نيز به ارتكاب خطاهايى انجاميد كه شبيه ويتنام، به قربانگاه مىكشاندش.»
تلفات اسرائيل
مقامات اسرائيلى، تلفات ارتش خود را ناشى از حمله به لبنان، تا 1363/3/11 ه.ش )1 ژوئن 1984 م) 586 نفر اعلام كردند. به نوشتهى مجلهى «تايم»، آن طور كه يكى از افسران اسرائيلى مىگفت: «وضع بهصورتى در آمده بود كه مردم در لبنان، به هر كس كه قيافهاش شبيه اسرائيلىها باشد، تيراندازى مىكردند.»
در طى سالهاى بعد، حضور اشغالگرانهى اسرائيل در جنوب لبنان، باعث وارد آمدن تلفات بسيارى بر ارتش متجاوز حتى در حد ژنرال و فرماندهان رده بالا شد كه در مقايسه با تلفات ارتش رژيم صهيونيستى در نبرد با چندين كشور عربى، حجمى بسيار بالا را در بر مىگيرد و نشان از شكست طرحهاى «اسرائيلِ بزرگ» دارد. سرانجام به دلايلى متعدد، از جمله وارد آمدن تلفات بسيار، اسرائيل به عقبنشينى از مناطقى كه 20 سال در اشغال داشت، تن داد و با وجود برنامهريزىهاى بسيار دربارهى عقبنشينى سازماندهى شده، ناغافل و طى 48 ساعت، در خرداد 1379ه.ش (ژوئن 2000م) مواضع خود را ترك كرد و از خاك لبنان گريخت. اين فرار به حدى سريع بود كه مقدار زيادى مهمات و تجهيزات از نيروهاى اسرائيلى و مزدورانش بر جاى ماند
سفير آمريكا در بيروت، در پاسخ به نخست وزير لبنان تاكيد كرد كه هدف نيروهاى اسرائيلى، صرفاً جمع آورى مينها و راهبندانهاى موجود در جادههاى اصلى منتهى به بيروت است و نيروهاى اسرائيلى بعد از انجام اين مأموريت، عقب نشينى خواهند كرد.
سه شنبه 16 شهريور)7 سپتامبر)، اسرائيل ادعا كرد كه دو هزار رزمندهى فلسطينى و حدود يك هزار رزمنده از نيروهاى ملى لبنان، هنوز در منطقهى «الجناح» در بيروت غربى مستقر هستند. اسرائيل تهديد كرد،در صورتى كه فلسطينىها خارج نشوند، و نيروهاى ملى لبنانى منطقه را ترك نكنند، آتشبس اعلام شده در اطراف بيروت را زير پا خواهد گذاشت. براى اثبات جدى بودن اين تهديد، سربازان اسرائيلى به سفارت جمهورى دمكراتيك يمن يورش برده و ساختمان متروكهى سفارت مجارستان را نيز اشغال كردند.
همان روزى كه آخرين گروه از رزمندگان فلسطينى از بيروت خارج شدند، يك گروه مسلح به خانهى يك خانواده فلسطينى در كوى «النّاعِمِه» واقع در جنوب بيروت كه در اشغال اسرائيلىها بود حمله كرد و سه تن از افراد خانواده را به قتل رسانده، اجساد آنان را تكه تكه كردند. تنها، دختر كوچكى زنده ماند تا آنچه بر سر خانواده آمده بود، بازگو كند.
كشتار در صبرا و شتيلا
ساعت 5 بامداد روز چهارشنبه 1361/6/24 ه.ش)15 سپتامبر1982م)، نيروهاى زرهى و چترباز ارتش اسرائيل وارد بيروت غربى شدند. يكى از ستونهاى اصلى آن با پيشروى خود، در كنار اردوگاههاى «صبرا» و «شتيلا» مستقر شد. در اين اردوگاهها، دهها فلسطينى در جريان پيشروى اسرائيلىها، به ضرب گلوله كشته شدند.
در ساعت 9 بامداد، آرييل شارون كه بر بالاى موضع ديده بانى پست فرماندهى ارتش اسرائيل مشرف بر صبرا و شتيلا ايستاده بود، به ژنرالهاى خود مىگفت: «هر چه سريعتر ترتيبى بدهيد كه نيروهاى مسيحى فالانژ تحت نظارت ارتش اسرائيل وارد اردوگاههاى فلسطينى شوند.»
دقايقى پس از فرمان، شارون سوار بر اتومبيل خود و همراه اسكورتهاى نظامى، به سوى مقر حزب كتائب در منطقهى «كرانيتينا» رفت.وزير دفاع رژيم صهيونيستى، از رفتن فالانژها به درون اردوگاهها همراه با نيروهاى ارتش اسرائيل، سخن به ميان آورد و نيز دربارهى باقىماندهى رزمندگان فلسطينى در بيروت غربى گفت: «من نمىخواهم حتى يك نفر از همهى كسانى كه داخل اردوگاهها هستند،باقى بماند.»
وى بعد از ظهر همان روز در «بيكفيِه» مرگ بشير را در انفجار مقر كتائب «پيرجميل» (پدر بشير) و «امين» (برادر كوچكترِ بشير) تسليت گفت و نياز به انتقام خون بشير را يادآور شد.
بعد از كنار زدن ارتش لبنان، نيروهاى اسرائيلى به طرف بيروتغربى پيش رفتند. آنها از شش محور حمله كردند. سه محور از طريق راههاى اصلى كه سربازان اسرائيلى ده روز پيش آنها را از مينها و سنگرها پاكسازى كرده بودند، و سه محور ديگر از طريق منطقهى «موزه» و «مرفا». آنها مواضع تخليه شده توسط تفنگداران دريايى آمريكايى رااشغال كردند. صبح چهارشنبه پايان نيافته بود كه تانكها و زره پوشهاى اسرائيلى در تمام راهها و ورودىهاى اصلى مستقر شدند.
شفيق وزان نخست وزير لبنان، طى ارسال تلگرافى، در مورد حملهى اسرائيل، به ريگان رئيس جمهورى آمريكا اعتراض كرد؛ اما ريگان به وى پاسخ داد: «اسرائيل معتقد است كه بعد از كشته شدن بشير جميل، اين پيشروى محدود براى حفظ امنيت لازم است.»
نيروهاى ملى لبنان تا پاى جان از بيروت دفاع كردند و در چندين محور از جمله «الطريق الجديده» و «المَزرَعِه» و «فاكِهانى» و در كنار اردوگاهها و منطقهى «الروشِه»، درگير نبردهاى بىامان شدند.
بعد از ظهر چهارشنبه، تانكهاى اسرائيلى، اردوگاههاى صبرا و شتيلا را محاصره كرده، آنها را زير آتش توپخانه خود گرفتند. در اين ميان سربازان مشغول بازرسى خانههاى مجاور اردوگاهها شدند و سپس روى ساختمانهاى نزديك و مشرف بر اردوگاهها سنگر گرفتند. با فرا رسيدن شب، نيروهاى اسرائيلى، برق بيروت غربى را قطع كردند.
نبردها در بامداد پنجشنبه 25 شهريور )16 سپتامبر) ادامه داشت؛ اما نيروهاى اسرائيلى بيروت غربى را به كنترل خود در آورده و ارتباط مناطق را با يكديگر قطع و اعلام منع عبور و مرور كردند و به مردم دستور دادند كه از خانههاى خود خارج نشوند؛ سپس همهى راههاى منتهى به پايتخت را بستند و يورش به خانهها و جمع آورى سلاح و بازداشتها آغاز شد.
ظهر پنجشنبه، اسرائيلىها با بيش از 150 تانك و 100 نفربر و 14 زرهپوش حامل انواع توپ و 20 دستگاه بلدوزر، اردوگاههاى صبرا وشتيلا را در محاصرهى خود داشتند. بعد از ظهر آن روز، اهالى شهرك «شُويفات» كه به فرودگاه بينالمللى بيروت مشرف است، شاهد سرازير شدن سيلى از كاميونها و نفربرهاى زرهى به يكى از باندهاى فرودگاه كه در نزديكى قرارگاه اسرائيلىها قرار داشت، بودند. شاهدان عينى گفتند كه نفربرها حامل سربازانى در لباس شبه نظاميان فالانژ بوده كه از دو سو سرازير مىشدند: يكى از جادهى جنوب لبنان «دژ سَعَدَ حَدَّاد» و ديگرى از بيروت شرقى «دژ كتائب». منابعى در ارتش لبنان، گفتههاى اهالى شويفات را تاييد كردند.
ساعت چهار بعد از ظهر، كاروان قاتلان به مرز اردوگاهها كه در محاصرهى نيروهاى اسرائيلى بود، رسيدند. سربازان راه را براى اين كاروان باز كرده و ورود آن را با اقدام به گلوله بارانهاى شديد اردوگاهها، پوشاندند.
در شامگاه پنجشنبه 1361/6/25 ه.ش )16 سپتامبر 1982م)، در زير نور خمپارههاى منورى كه ارتش اسرائيل شليك كرده و منطقهى عمليات را كاملاً روشن مىساخت، افسران اطلاعات ارتش اسرائيل، از پشت بام مقرِ ژنرال «آموس يارون» و نيز از يك گيرندهى راديويى، در جريان چگونگى عمليات فالانژها در اردوگاهها قرار مىگرفتند.
يك افسر رابط موساد، در سراسر اين مدت در مقر فالانژها در «كرانيتينا» بود. مقامهاى اسرائيلى، در ساعت 19 بعد از ظهر نخستين خبر راديويى را دربارهى چگونگى كشتار قصابىاى كه در حال انجام بود،دريافت كردند.
نيروهاى مسيحى فالانژ، بى رحمانه هر انسان زندهاى را كه يافتند،اول مورد اذيت و آزار قرار داده، سپس به قتل رساندند. روش كشتار به فجيعترين شكلِ ممكن بود. با كارد شكم زنان حامله دريده شد؛ سرها از تن جدا گرديد و با سرنيزه بر روى بدن خونين كودكان و زنان، نشان صليب كشيده شد.
يك افسر فالانژ، پشت بى سيم، از فرماندهى عمليات پرسيد: «با پنجاه زن و كودكى كه به محاصره در آوردهام چه كنم؟»
«ايلى حُبَيقِه» فرمانده شبه نظاميان مسيحى، با عصبانيت، پاسخى تكاندهنده بر زبان آورد كه از تمامى بى سيمهاى منطقه به گوش رسيد: «اين آخرين بارى باشد كه اين چيزها را از من مىپرسى... خودت كه بهتر مىدانى بايد چه كار بكنى!»
دقايقى بعد، در پشت بى سيم، صداى يكى از فرماندهان فالانژ بهگوش رسيد كه مىپرسيد با چهل و پنج مرد فلسطينى كه دستگير كرده،چه بكند؟ «جِسى سُكر» ما فوق او پاسخ داد: «خواست خدا را انجام بده.»
و لحظاتى بعد، رگبار گلوله كه بر سر و روى زنان و كودكان مىباريد،در قهقههى فالانژيستها گم شد. شبه نظاميان فالانژ، از مسيحيان افراطى كه كشتار و جنايت برايشان تفنن و سرگرمى به شمار مىآمد، تشكيل شده بودند. در ميان جنايتكاران فالانژ، زنانى نيز به چشم مىخوردند كه وحشيانه در كشتارها شركت مىكردند.
گزارشهايى كه از اردوگاههاى صبرا و شتيلا ارسال مىشد، حاكى از اوج وحشىگرى و جنايت بود. برخى از مشاهدات خبر نگاران كه در بعضى مطبوعات به چاپ رسيد، جوّى از وحشت در ميان مردم ايجاد كرد. در يكى از اين گزارشها آمده بود:
«بوى مرگ و انبوه مگس و اجساد روى هم انباشته، همه جا را گرفته...دستها و پاها به هم گره خورده است. انگار از قساوتِ مرگ به هم پناه آورده بودند. گلولهها را در سرشان خالى كرده بودند. بيضههاى بعضىها را بريده بودند. سر عدهاى ديگر را قطع كرده بودند. چشمانشان باز و متشنج مانده بود.مرگ هم نتوانسته بود رعب و وحشت را، به ويژه در چشمان كودكان، برطرف كند. چند متر جلوتر، جسد پنج زن و تعدادى كودك، روى تلى از خاك به پشت افتاده... از جمله يك زن كه پيراهنش از ناحيه سينه پاره و دو پستانش قطع شده، و در كنارش سر بريده دختركى با نگاهى خشمگينانه به قاتلان، ديده مىشود؛ و دختركى ديگر، تقريباً سه ساله در لباسى سفيد، آغشته به خون و گِل،و سرى از هم پاشيده با گلوله...»
در كنار خانهاى نيمه ويران، زن جوانى در حالى كه طفل شيرخوارش را در آغوش گرفته، به رو افتاده است. تلاش كرده بود خود و كودكش را از چنگ قاتلان نجات دهد، اما جنايتكاران از پشت او را به رگبار بسته بودند. گلولهها از بدنش عبور كرده و در بدن طفل شير خوارش نشسته بود.
در كنار ديوارى، اجساد دست بسته بيست نوجوان پانزده، شانزده ساله رديف شده بود. آنها ديگر نه مدرسه را خواهند ديد، و نه معلمان و دوستانشان،آنها را.
بالاى تلى از آوار، جسد دختركى چهار ساله افتاده است. در ميان خرابههاى خانه ويران شده خود، دنبال مادرش مىگشت كه قاتلان او را ديده و گلولههاى خود را در عورت او خالى كردند. در كنار جسدى كه سر آن از هم پاشيده بود، زنى كارت شناسايى آلوده به خونى به دست گرفته و فرياد مىزند:اين برادر من است... لبنانى است نه فلسطينى.
در كوچهاى، دو دختر يازده يا دوازده ساله، در حالى كه پاهايشان از يكديگر فاصله داشت، به پشت افتادهاند، قاتلان قبل از خالى كردن گلوله درسرشان، آنان را مورد تجاوز قرار داده بودند. در جاى ديگرى، بلدوزرهاى اسرائيلى، آوار خانهها را روى تعدادى جسد ريخته بودند. از ميان سنگها و خاكها، دست زن باردارى ديده مىشود؛ او مىخواسته كارت شناسايى لبنانىاش را نشان دهد كه مهلتش نداده بودند. كارت شناسايى هنوز در دستش بود.
در خانهاى ديگر، همهى افراد خانواده در حين غذا خوردن به رگبار بسته شده بودند. بشقابها نيم خورده مانده بود. در خانهاى ديگر، قاتلان شكم زن باردارى را از هم دريده و جنين را از امعا و احشا بيرون كشيده بودند.صندوقهاى مهمات و كاغذهاى رنگين مخصوص شكلات ساخت اسرائيل كه نوشتههايى به زبان «عبرى» روى آن ديده مىشود، در محل جنايت پراكندهاند. آثار بلدوزرها روى جادهى شنى، به گورهاى دستهجمعى ختم مىشود.قاتلان براى پنهان كردن اجساد، خانهها را روى آنها ويران كردهاند.
قربانيان قتل عام صبرا و شتيلا، بيش از 4000 نفر برآورد شده است. در اردوگاه، حتى يك جسد كه لباس نظامى به تن داشته باشد ديده نمىشود.
بامداد روز بعد، جمعه 26 شهريور )17 سپتامبر)، اسرائيل كه سعى مىكرد چهرهاى موجه و عوام فريبانه بگيرد، حدود ساعت 11 صبح، مثلا از روى ناراحتى، به يگانهاى فالانژ دستور داد كه عمليات خود را متوقف كنند؛ ولى از ساعتهاى اوليهى بعد از ظهر، «يارون» به يك نيروى 150 نفرى فالانژ اجازه داد كه به افراد «حُبيقه» پيوسته و با ورود به اردوگاهها، در كشتار فلسطينىها شركت كنند.
ساعت 5 بعد از ظهر، ميان «ايتان» و فرماندهان فالانژ، ديدارى صورت گرفت و رئيس ستاد ارتش اسرائيل به يگانهاى فالانژ اجازه داد كه تا صبح روز بعد در اردوگاهها باقى مانده و مأموريت جنايتكارانه خويش را كامل كنند.
فالانژيستها از يگانهاى مهندسى - رزمى ارتش اسرائيل خواستند كه با به كارگيرى بلدوزرهاى خود، ساختمانهاى محل سكونت فلسطينيان درداخل اردوگاهها را كه از نظر مسيحيان «ساختمانهاى غير قانونى» بهحساب مىآمد، با خاك يكسان كنند كه يگانهاى ارتش اسرائيل به بهترين وضع ممكن! وظيفهى خود را انجام دادند. فالانژها، فلسطينىها را داخل خانههايشان قتل عام كرده بودند و بلدوزرهاى اسرائيلى آنها را در زيرآوار مدفون كردند.
ساعت 8 صبح روز بعد، شنبه 27 شهريور )18 سپتامبر)، هنوز فالانژها از اردوگاهها خارج نشده بودند و در نتيجه، ارتش اسرائيل براى آنكه ژست بشردوستى بگيرد، به نيروهاى مسيحى دستور داد كه از آنجا خارج شوند. ظرف چند ساعت بعد، شدت خونريزى آشكار شد.
شدت جنايت فالانژها به حدى آشكار بود كه نيروهاى مارونى مسيحى، از ميان پرستاران و پزشكانى كه براى كمك به مجروحين آمده بودند، افراد فلسطينى را از جدا كرده و در مقابل چشمان همگان و در كمال خونسردى، با شليك گلوله به سرشان، آنها را به قتل رساندند. 36 ساعت پس از آغاز قتل عام، وقتى خبرنگاران وارد اردوگاه شدند، ديدند كه هنوز بلدوزرهاى اسرائيلى مشغول انتقال جنازههاى مقتولين بهگورهاى دستهجمعى هستند و هنوز همه كشتگان كه تعداد شان بين يكتا دو هزار نفر اعلام شده است، دفن نشدهاند.
يك افسر فالانژ، بعدها دربارهى تعداد تلفات جنايت اردوگاههاى صبرا و شتيلا گفت: «زمانى كه بخواهند براى بيروت مترو بكشند، و مجبور باشند زمين را بكنند، خواهند فهميد چه تعداد زير خاك دفن شدهاند.»
«جيمى كارتر» رئيس جمهورى اسبق امريكا، در كتاب خود «خون ابراهيم»، نوشته است كه مقتولين، تنها فلسطينىها نبودند، بلكه مسلمانان لبنانى نيز جزو كشتگان بودند و اجساد مقتولان در گورهاى دسته جمعى دفن مىشدند. كارتر همچنين متذكر مىشود كه هيچ دليلى وجود نداشت كه ثابت كند در اردوگاههاى صبرا و شتيلا، رزمنده وجود دارد.
وحشيانه بودن اين قتل عام و مسئوليت شارون و برخى ديگر از فرماندهان نظامى اسرائيل در وقوع و ادامهى چند روزهى آن، به قدرى آشكار بود كه حدود چهار صد هزار نفر اسرائيلى با برپا كردن تظاهرات خيابانى،اين قتل عام وحشيانه را محكوم كرده و خواهان تحقيق براى تعيين نقش اسرائيلىها در آن شدند.
جورج بال، درباره كشتار صبرا و شتيلا، برخورد غرب و نقش اسرائيل در آن، مىنويسد:
«اسرائيل با اشغال غرب بيروت توانست كنترل اردوگاههاى آوارگان در صبرا و شتيلا را به دست گيرد و به دنبال آن، بدون توجه به تعهدات قبلى و تضمينهايى كه براى حفظ امنيت و سلامت خانوادههاى فلسطينى در اردوگاهها داده شده بود، ژنرال شارون و همكارانش حتى يك لحظه هم براى استفاده از فرصت به دست آمده درنگ نكردند و بلافاصله درهاى اين دو اردوگاه را به روى دوستان متحد خويش، فالانژيستها گشودند، كه آنها نيز بهنوبهى خود حتى لحظهاى را براى قصابى از دست ندادند. آن طور كه از گزارش كميسيون كاهان بر مىآيد، در قتل عام صبرا و شتيلا، روى هم رفته بين 700 تا800 مرد و زن و كودك فلسطينى به شكلى كه يادآور دوران تيمور لنگ بود،كشته شدند. گزارش هلال احمر فلسطينى، تعداد كشته شدگان را افزون بر2000 نفر نشان مىدهد، اما فقط براى 1200 نفر جواز دفن صادر كرده است.»
موضع آمريكا
پس از گذشت 36 ساعت از آغاز كشتار، به دنبال آشكار شدن تنها گوشهاى از جنايات فالانژها و صدور گواهى مرگ 1200 نفر و در حالى كه ديگر سكوت امكان نداشت، آمريكا در ژستى بشر دوستانه خواستار پايان قتلعام شد. در واقع ديگر كسى زنده نمانده بود كه فالانژها او را بكشند!
فيليپ حبيب، نماينده ويژهى آمريكا، هنگام مذاكره با رهبران فلسطينى در مورد خروج آنان از لبنان، با گرو گذاشتن شرف آمريكا، به آنها تعهد داده بود كه سلامت خانوادههاى اعضاى ساف را كه در اردوگاهها باقى ماندهاند، تضمين مىكند. او به آنها گفته بود كه آمريكا اين تضمين را بر اساس تاكيدهايى مىدهد كه از دولت اسرائيل و رهبران گروههاى لبنانىِ مرتبط با اسرائيل (فالانژيستها) دريافت داشته است.آمريكا نه تنها هيچ تلاشى جهت عملى شدن اين تضمين انجام نداد، حتى تفنگداران خود را زود هنگام از بيروت بيرون برد، بدون آنكه طبق توافق قبلى، تدابير لازم را به منظور حمايت از خانوادههاى فلسطينى باقى مانده در بيروت، اتخاذ كند.
فيليپ حبيب، بعد از كشتار صبرا و شتيلا گفت: «من با سوگند شرف خود، يعنى شرف آمريكا، به آنها قول دادم كه خانوادههاى فلسطينى كه بدون حمايت رزمندگان در اردوگاهها باقىماندهاند، در امان خواهند بود؛ ولى ما هيچ كارى براى حمايت از آنها انجام نداديم.»
جورج بال در اين باره مىنويسد:
«موقعى كه آمريكا صريحاً توسط فيليپ حبيب، فرستادهى مخصوص رئيس جمهورى آمريكا به فلسطينىها قول داد كه «تمام سعى خود را به كار خواهد گرفت تا برنامه تخليه و تضمينهاى مورد نظر به نحو كامل و دقيق به اجرا گذارده شود»، معنايش اين بود كه «رهبران فلسطينى! مطمئن باشيد اگر به تعهدات خود عمل كنيد، اسرائيل نيز در مقابل به تعهدات خود عمل خواهد كرد.» و فلسطينىها چون هيچگاه به وعدههاى اسرائيلىها اعتماد نداشتند،بنابراين حتماً توافقنامهى ترك بيروت را فقط با اطمينان به تضمين ما پذيرفتند و به مورد اجرا گذاشتند... آنها در اين ماجرا به ما اعتماد كردند؛ ولى ما در عوض به آنها خيانت كرديم. گر چه جريان قتل عام اردوگاههاى صبرا و شتيلا، نظر جهانيان را عليه اين اقدام برانگيخت، ولى انعكاس اخبار آن به گونهاى بود كه به نظر نمىرسيد حتى يك نفر هم حكومت ريگان را به خاطر لكه دار كردنحيثيت آمريكا و پشت پا زدن به تعهداتش، مقصر قلمداد كرده باشد.»
در پايان اجلاس شوراى امنيت هم، آمريكا هنگامى راضى به تاييد قطعنامه محكوميت «قتل عام وحشيانه» در بيروت شد كه توانست با استفاده از قدرت سياسى خود، نام اسرائيل را به عنوان عامل اين جنايات، از قطعنامه حذف كند؛ ولى در همان حال نمايندهى اسرائيل در سازمان ملل، قطعنامه شوراى امنيت را «گردن نهادن به نوع جديدى از انحطاط اخلاقى و رذالت» توصيف كرد و آن را غير قابل قبول دانست.
ريگان در مواجهه با اين اقدام، به خاطر رعايت مصالح سياسى ناچار به عكسالعمل شد؛ ولى چون درصد توجيه يورش اسرائيل به غرب بيروت بود ناچار شد بگويد: «آنچه قواى اسرائيل را به بازگشت دوباره به بيروت وادار ساخته، وقوع حملاتى است كه پس از حادثهى قتل رئيس جمهورى انتخابى لبنان، توسط بعضى عناصر شبه نظامى دست چپى در غرب بيروت جريان دارد.»
كابينهى اسرائيل طى اجلاس يكشنبه شب 28 شهريور )19 سپتامبر)خود، اين بى رحمى را نتيجهى عمل يك يگان لبنانى كه از يك نقطهى دورتر از مواضع ارتش اسرائيل وارد اردوگاهها شده است، قلمداد كرد و كوشيد تا هر گونه ارتباط خود را با اين كشتار منتفى تلقى كند.
بازگشت نيروهاى چند مليتى
پس از كشتار صبرا و شتيلا، نيروهاى غربى، بهخصوص آمريكايىها، مجدداً به بهانهى برقرارى صلح، به لبنان بازگشتند. جورج بال دربارهى بازگشت نيروهاى آمريكايى به بيروت، مىنويسد:
«ما در حالى ناچار شديم يك بار ديگر صف تفنگداران دريايى آمريكا را روانه بيروت كنيم كه مىدانستيم اگر مأموريت اولشان به خاطر مشخص نبودن وظيفهى آنها، مختصر و كوتاه برگزار شده ولى اين بار تفنگداران خود را، براى انجام وظيفهاى وا مىداريم كه هم نامشخص و مهم است، و هم تا مدت مديدى به درازا خواهد كشيد.
بار اول، چون هدف از اعزام تفنگداران دريايى فقط اين بود كه در بيروت مستقر شوند تا تمام سران فلسطينى شهر را ترك كنند، لذا محدودهى زمانى مأموريت آنها نيز كاملاً معلوم بود، ولى بار دوم، تفنگداران مىبايست تا «خروج كامل همه نيروهاى خارجى» در لبنان بمانند و طبيعى است كه براى اين كار هم اصلا نمىشد محدودهى زمانى مشخص را تعيين كرد؛ زيرا در آن زمان هيچ يك از نيروهاى سورى و اسرائيلى كوچكترين قدمى كه حاكى از تمايل آنها به ترك لبنان باشد، برنداشته بودند و در نتيجه، تفنگداران آمريكايى بدون آنكه واقعاً بدانند به خاطر اجراى چه وظيفهاى در محل مستقر مىشوند، همين طور بىهدف به بيروت آورده شدند و مصداق اين اصطلاح نظامى قرار گرفتند كه: اگر نيرويى نداند مأموريتش چيست، پس از مدتى به ماهيت وجودى خودش شك مىكند.»
جورج بال كه از منتقدين سرسخت سياستهاى خطاى آمريكا در لبنان است، دربارهى ضررهايى كه از اين عمل نصيب آمريكا شد،مىنويسد:
«اگر ريگان رئيس جمهورى عاقلى بود، حتماً شبيه پرزيدنت كندى كه بلافاصله شكست آمريكا در حمله به «خليج خوكها» در كوبا را پذيرفت و از صحنه خارج شد عمل مىكرد؛ ولى او درست بر عكس آنچه انتظار مىرفت،شكست آمريكا را در لبنان، يك پيروزى ناميد و براى توجيه شكست خود،حتى اين توفيق را هم نداشت كه از عبارت معروف «وينستون چرچيل» در روز1319/3/14ه.ش )4 ژوئن 1940م) موقع تخليه قواى متفقين از «دونكرك» كمك بگيرد و بگويد: «بايد آنقدر انصاف داشته باشيم كه به فرار خود از مهلكه، عنوان پيروزى ندهيم.»
بال، در جايى ديگر به مقايسهى باتلاق لبنان و مهلكهى ويتنام براى سربازان آمريكايى، مىپردازد و مىنويسد:
«اگر در دو ماجراى ويتنام و لبنان تعداد نيروهاى ما با هم قابل مقايسه نبودند، ولى در عوض اشتباهاتمان كاملاً با يكديگر شباهت داشت: در هر دو مورد، ما تمام قدرت و اعتبار خود را براى پشتيبانى از يك حكومت بى پايه و ضعيف به كار گرفتيم تا بتوانند در صحنهى جنگ داخلى بر حريفشان پيروز شوند. در هر دو مورد، بدون توجه به بى اهميتى نسبى قضاياى مبتلا به آنها براى منافع آمريكا، از عاقلانهترين روش كه بيرون كشيدن نيروهايمان قبل از بروز فاجعه بود، خوددارى كرديم. در هر دو مورد، رهبران ما روشى درست خلاف عقل و منطق در پيش گرفتند و در نتيجه علىرغم ادعاهايى كه در كسب پيروزى داشتند، آمريكا را دچار شكستى مصيبت بار كردند.
در ويتنام ما از مجموع 550 هزار نيروى نظامى، 55 هزار كشته داديم و در لبنان از مجموع 1800 تفنگدار دريايى 265 نفرشان در حالى تلف شدند كه آنها را بدون حفاظ و در موقعيتى وخيم ميان آتش جنگ داخلى قرار داده بوديم و خودشان هم خوب مىدانستند كه با حضور در آنجا هيچ منافعى براى كشورشان تأمين نخواهد شد.»
اولين تهاجم ها به دشمن
مردم مناطق اشغالى مىديدند اسرائيل كه به بهانهى سركوب و اخراج چريكهاى فلسطينى وارد خاك لبنان شده است، با وجود خروج فلسطينىها از بيروت، همچنان در لبنان ماندگار شده و به جنايات خود ادامه مىدهد.
هر روز بيش از پيش مناطق مسلمان نشين و به خصوص روستاهاى شيعيان، زير باران گلولههاى توپ و خمپاره و موشكهاى هواپيماهاى صهيونيستها قرار مىگرفت. اسرائيل سعى داشت تا گروهى به نام «كميتهى نجات ملى لبنان» تشكيل دهد و مثلا با كمك و همراهى بعضى از احزاب لبنانى، اين كشور را از بحران برهاند! برخى از رهبران احزاب سياسى لبنان كه از مقاومت در برابر تجاوزات اسرائيل هراس داشتند، به اين طرح تن داده و وارد اين كميتهى فرمايشى شدند.
بشير جميل كه در بين مردم به عنوان مجرى طرحهاى اسرائيل در لبنان مشهور بود و فرماندهى نيروهاى فالانژيست را برعهده داشت، اين كميته را تشكيل داد و سرانجام حفاظت از كاخ رياست جمهورى لبنان، بهعهدهى كماندوهاى متجاوز اسرائيل كه تا بيروت پيشروى كرده بودند واگذار شد.
مردم مناطق شيعه نشين در جنوب، شاهد بودند كه نيروهاى متجاوز، هر روز به بهانههاى واهى و نامعلوم، جوانان روستاها و شهركها را دستگير كرده و به بازداشتگاههاى تحت نظر خود، از جمله زندان «انصار» در شهرك اشغالى «انصار» مىبرند. همين صحنهها بود كه برخشم مردم مىافزود و عزم آنان را براى مقابله با وحشىگرىهاى صهيونيستها دوچندان مىكرد.
چندى پس از ورود سرمستانهى نيروهاى صهيونيست به بيروت، و جلسه با رئيس جمهورى و فرماندهان فالانژ در كاخ رياست جمهورى «بعبدا»، اولين جرقههاى مقاومتِ منظم در برابر نيروهاى اشغالگر، در شهر بيروت زده شد.
شهرك «خَلدِه» در جنوب بيروت، اولين منطقهى تهاجم نيروهاى مقاومت اسلامى به متجاوزين بود. يازده جوان شيعه، با كمترين امكانات نظامى و فقط با استفاده از اسلحهى كلاشينكف و نارنجك دستى، طى يك عمليات چريكى، به واحدهايى از ارتش اسرائيل كه با تجهيزات و سلاح پيشرفته در جنوب بيروت مستقر بودند و از آنجا شهر را زير آتش توپخانه خويش مىگرفتند، حمله بردند. درگيرى به گونهاى بود كه اسرائيل به هيچ وجه انتظارش را نداشت؛ چرا كه آنجا عقبهى خط بيروت محسوب مىشد.
درگيرى سختى ميان مبارزين شيعه و صهيونيستها روى داد. تلفات زيادى بر اسرائيل وارد آمد، كه البته در برابر ضربات روحى و روانى كه برسربازان صهيونيست نازل شد، ناچيز بود. تعدادى از مبارزين شيعه نيز در اين درگيرى مجروح شدند. مقاومت اسلامى لبنان كه بعدها موجوديت رسمى پيدا كرد و به بزرگترين دشمن اسرائيل تبديل شد. اولين شهيد خود را در نبرد با صهيونيستها به نام «سمير نورالدّين» تقديم كرد.
همهى آنانى كه از جان خويش ترس داشتند و حتى گروههايى از اهلدين معتقد بودند كه اين گونه اعمال حمله در قالب گروهى ده، دوازده نفره به تانكها و نفرات عظيم و آموزش ديدهى دشمن، خودكشى محض بوده و جايز نمىباشد. گاه نيز اتفاق مىافتاد بعضى از مردم روستاهاىاطرافِ صحنههاى درگيرى، كه از شدت عكسالعمل نيروهاى اسرائيلدر گلوله باران روستاها و شهرها ترس داشتند، نسبت به رزمندگان مقاومت اسلامى اهانت كرده و يا آنان را مورد لعن و نفرين قرار مىدادند. و گاه مىشد كه آنان را با سنگ و كلوخ مورد حمله قرار مىدادند يا تمسخر كرده و خطاب به آنان مىگفتند: «همهى شما ديوانه هستيد... شما مىخواهيد با يك كلاشينكف جلوى تانكها را بگيريد... شما اين كارهاى مسخره را انجام مىدهيد؛ ولى آنها در عوض شهرها را بمباران مىكنند و ما آسيب مىبينيم.»
ولى عمليات خلده كه به ظاهر كوچك و محدود مىآمد، اثرات مثبت خود را بر مردم و به خصوص اثرات منفى را بر سربازان اسرائيل گذاشت. هنگامى كه كاروان نظاميان اسرائيلى وارد منطقهى جنوبى بيروت كه محل زندگى شيعيان بود شد و تانكهايشان وارد منطقهى «الغُبِيرى» شدند، گلولههاى آر.پى.جى هفت و شيشههاى «كوكتل مولوتف» حاوى بنزين كه از سوى جوانان شيعه، از بام خانهها بر سر آنان پرتاب مىشد،مقدمشان را آتشباران كرد.
همين درگيرى محدود و به ظاهر كوچك و ديوانه وار! بود كه باعث شد كه تا آخرين روزهاى اشغال بيروت، نيروهاى اسرائيلى، به دليل احساس خطر شديد، وارد مناطق شيعيان نشوند و حتى نتوانند نيروهاى خود را از منطقهى «اوزاعى» عبور داده و وارد «ضاحيه» شوند.
تحريك مردم
نيروهاى اسرائيل، از بدو ورود و تجاوزشان به خاك لبنان، گذشته از جنايات و فجايعى كه مرتكب شدند، دست به اعمال شرم آور و ننگينى نيز زدند كه از هيچكس جز صهيونيستها بر نمىآمد. يكى از نمونههاى بارز آن كه خشم مردم را برانگيخت، اين بود كه سربازان اسرائيلى در وسط خيابانهاى شهرهاى جنوب لبنان و در بزرگترين مناطق شيعه نشين از جمله صور، در مقابل ديدگان زنان و كودكانِ رهگذر، در كمال بى شرمى،به اعمال خلاف عفت عمومى و كارهاى شنيع در ملاء عام اقدام كردند و هدفشان از اين گونه اعمال كثيف، از بين بردن ايمان و خدشه دار ساختن غيرت دينى مردم مسلمان، و همچنين ترويج فساد و بى بندبارى بود.
در آن ايام، روزنامهى «النهار» عكسى منتشر كرد كه در آن چند سرباز اسرائيلى كاملاً عريان و بدون كوچكترين تن پوشى در مقابل ديدگان رهگذران در شهر صور، مشغول استحمام و دوش گرفتن بودند و ديوانه وار مىخنديدند.
سربازان اسرائيلى كه بيشتر آنان از كشورهاى غربى و اروپايى بهعنوان مهاجر به فلسطين اشغالى آمده بودند سعى داشتند تا همهى تجارب كثيف خود را در لبنان به مرحلهى اجرا در آورند و از ملت مقاوم آنجا، مردمى بسازند كه دچار فساد، ركود و خمودگى باشند، تا فرصتى براى نبرد و ايستادگى در برابر دشمنانشان نيابند. همهى اين اعمال، نتيجهى عكس داشت و باعث شد تا رزمندگان مقاومت اسلامى، در چشم مردم به عنوان غيرتمندانى دلير، جا باز كنند.
شهادت طلبى در اسلام
دشمنان اسلام، خاصه كشورهاى غربى در عصر حاضر، كه ضربات بسيارى از شهادتطلبى مسلمانان به خصوص شيعيان خوردهاند،همواره به دنبال تخطئه و انحراف افكار عمومى از اين روحيهى مبارزه و جهاد مسلمانان بودهاند.
رسانههاى گروهى صهيونيستى و غربى، از اولين روزهاى بروز عمليات شهادتطلبانه در صحنهى مقابله با جنايت و تجاوز اشغالگران صهيونيست در لبنان، همواره تلاش داشتهاند تا عاملين اين حملات را عدهاى جوان گول خورده كه توسط چند روحانى، مغزشان شستوشو داده شده است، معرفى كنند براى رسيدن به اين هدف روانى و تبليغى، مبارزين را پيروان سيرهى فرقهى «اسماعيليه» به رهبرى «حسن صباح» نشان داده كه پيش از حمله به اهداف خود، مواد مخدر حشيش استعمال مىنمودند تا از حال عادى خارج شده، تا از بزرگى دشمن نهراسند و جرأت نزديك شدن و مقابله با آن را داشته باشند. به همين لحاظ همواره در خبرهاى خود، شهادتطلبان را فرقهى «حشاشين» مىناميدند.
بدون شك سردمداران قدرتهاى شيطانى خود بر اين امر آگاهى كامل دارند كه پيشينهى شهادتطلبى در اسلام به سالهاى اول پيدايش اين دين برمىگردد و همواره دشمنان اسلام به خصوص يهود از اين سلاح مسلمانان در هراس بودهاند.
در «لَيلهُ المَبيت» اولين سالهاى بعثت پيامبر اسلام حضرت محمدصلى الله عليه وآله وسلم، توطئهگرا قريش، در «دارالندوه» اجتماع كرده و براى قتل پيامبر نقشه كشيدند. حضرت علىعليه السلام اولين كسى كه به دين پسر عموى خويش ايمان آورده بود، در بستر پيامبر خوابيد و در حالى جنايتكاران براى عملى ساختن نقشهى شوم خود به خانه پيامبر هجوم بردند، على را آنجا ديده و ناكام ماندند. اين اولين عمل شهادتطلبانه در تاريخ اسلام بود كه شخصى مومنى خود را براى نجات پيامبر خويش براى شهادت مهيا كرد و آگاهانه بر جايى قدم گذاشت كه احتمال كشته شدن بسيار بود.
در طى جنگهاى مسلمانان با كفار و مشركين نيز نمونههاى بسيارى از شهادتطلبى ديده مىشود كه بارزترين آنها، در صحنهى حماسى و عظيم در روز عاشورا به ثبت تاريخ رسيد. ياران حضرت اباعبداللَّه الحسينعليه السلام باوجودى كه از كمى تعداد ياران خويش و جمعيت انبوه سپاه دشمن آگاهى كامل داشتند، ولى براى صيانت از اسلام و امام خويش، سينه بر امواج شمشير و نيزهى دشمن سپرده و ضمن به هلاكت رساندن بسيارى از آنان، خود عاشقانه به شهادت رسيدند.
بدون شك در برابر اين شهادتطلبى، دشمن كه سربازان خود را به زور و يا تطميع روانهى جبههى نبرد كرده بود، با مشكلى دو چندان مواجه مىشده است و چه بسا همين مسئله مبيّن اين باشد كه در عمليات شهادتطلبانه، همواره دشمن متحمل تلفات و ضرر و زيان بيشترى شده است.
جنايت پيشگان تاريخ و در عصر حاضر آمريكا و صهيونيستها، همواره مسلمانان شهادتطلب را كه حاضرند براى حفظ دين خود و رهايى از زير يوغ ستم تا مرز شهادت ايستادگى كنند، تروريست، جنايتكار معرفى كردهاند؛ اين در حالى است كه صحنههاى كشتارى همچون اردوگاههاى «صبرا و شتيلا» كه در طى يك روز صدها زن و بچه به فجيعترين شكل ممكن توسط مزدوران صهيونيسم قتل عام شدند،دفاع در برابر تروريسم عنوان شده است.
متاسفانه برخى مسلمانان نيز در اولين روزهاى جلوهگرى عملياتها، شهادتطلبانه، آن را به عنوان خودكشى و انتحار معرفى كرده، ولى با پيشرفت دشمن در جنايت و تجاوز، خود دريافتند كه عمل اين جوانان مومن كه از جان شيرين خويش مىگذرند بدون اينكه هيچ گونه چشمداشتى داشته باشند، چيزى نيست جز عملى صادقانه و خالصانه در راستاى نهضت عاشورايى امامحسينعليه السلام .
طرح عمليات شهادتطلبانه
پس از آنكه نيروهاى مقاومت اسلامى، به واسطهى درگيرىهاى متفرقه و حملات گستردهى خود، موفق شدند تلفاتى بر ارتش اشغالگر وارد آورند، به اين فكر افتادند تا با تهيهى طرحى، كمبودهاى تجهيزاتى خويش را در برابر سلاح و امكانات پيشرفته دشمن كه بيشتر آمريكايى بود، جبران كنند. وارد آوردن ضربات مهلكتر و كارى بر پيكرهى رژيم صهيونيستى، يكى از اهداف اوليهى اين حملات جديد بود. بايد به هر وسيلهى ممكن، استقامت و پايدارى شيعيان و از خود گذشتگىشان، بهدشمن نشان داده مىشد تا آنان را مجبور به عقب نشينى از مناطق اشغال شده كند.
حدود يك سال پيش از آن، عمليات شهادتطلبانهاى توسط گروههاى اسلامىِ مخالف عراق، عليه سفارت اين كشور در بيروت انجام شده بود كه مىتوانست الگوى خوبى براى كار قرار گيرد. در اينكه اينگونه حملات، تلفات و ضايعات بسيارى بر دشمن وارد خواهد كرد،شكّى نبود؛ ولى مسئله مهم، مجوز شرعى اين نوع عمليات بود كه شخص حمله كننده بايد با دست خويش، خود را مىكشت و فدا مىكرد.
تأييد يا تحريم
تأييد يا تحريم عملياتى كه شخص با بههلاكت انداختن خويش، تعدادى از نيروهاى نظامى دشمن را از بين ببرد، از سوى شخصيتهاى مذهبى و مقامات سياسى جهان به خصوص كشورهاى اسلامى، عربى همواره دستخوش تحولات سياسى جارى منطقه و مواضع سردمداران حكومتها بوده است.
اگر سردمداران حكومتى همچون مصر، در صلح و آشتى با اسرائيل پيش مىرفتند، عمليات شهادتطلبانه را «انتحار» ناميده، حرام اعلام مىكردند؛ ولى اگر شرايط جهانى بهگونهاى بود كه سردمداران كشور ولو براى تبليغات ظاهرى عليه اسرائيل موضعگيرى مقطعى كرده و داد سخن مىدادند، همان اشخاص، براى انجام عمليات شهادتطلبانه، مجوز شرعى نيز صادر مىكردند.
آنچه كه در اين ميان مورد نظر مىباشد، اين است كه هيچ يك از مجريان عملياتهاى شهادتطلبانه، به تحريمها و يا تاييدهاى سياسى آنان وقعى ننهاده و همواره آنچه را كه علماى دينى معتبر و مورد وثوقشان اعلام نمودهاند، به اجرا گذاردهاند.
اولين اصل در عمليات شهادتطلبانه، پايبندى به اصول مسلّم اسلام است. كشتن زنان و فرزندان و حتى مردان بىگناه، به هيچ وجه جزو اهداف شهادتطلبان نبوده است. هيچ شهادتطلبى، عملياتى مانند آنچه را كه در 20 شهريور 11( 1380 سپتامبر 2001م) در نيويورك پيش آمد و منجر به قتل گروه كثيرى از مردم بىدفاع شد، تأييد نمىكند؛ همچنين عمل سربازى اردنى كه چند سال پيش از اين، در مرز اردن و اسرائيل، بر روى اتوبوس سرويس دبستان كودكان يهودى تيراندازى كرد و 7 كودك را كشت و خود نيز توسط سربازان دشمن كشته شد به هيچ روى قابل دفاع نخواهد بود.
كشتن و قتل عام زنان و كودكان، جرأت و جسارتى لازم ندارد؛ در عوض، گذر از حصارها و دژهاى عظيم و پيچيده و سيستمهاى امنيتى دشمن و هجوم بردن بىمحابا بر نيروهاى تا دندان مسلح دشمن و افراد زبدهى اطلاعاتى و امنيتى آن، شجاعت و جسارت مىطلبد كه اين امر فقط از كسانى ساخته است كه به تمام اصول اسلامى جهاد و شهادتطلبى پايبند هستند.
با توجه به اين موارد، بايد اذعان داشت كه اولين مسئلهاى كه فرد شهادتطلب، مد نظر دارد، مجوز شرعى «انتحار» و كشتن خويش بهدست خود است و اينكه با اين عمل، چه ضربهاى بر دشمن وارد مىآورد.
مجوز شرعى عمليات شهادتطلبانه
مهمترين نظر و فتوا دربارهى اجراى عمليات شهادتطلبانه، نظر حضرت امام خمينى (ره) مىباشد. حجت الاسلام والمسلمين «سيد عيسى طباطبايى» كه از ديرباز در لبنان بوده و دوشادوش مسلمانان آن سامان، در مبارزاتشان عليه متجاوزين شركت داشته است××× 1 وى در حال حاضر مسئول نمايندگى بنياد شهيد و بنياد جانبازان در لبنان مىباشد). ××× دربارهى اجازه شرعى حضرت امام خمينى دربارهى عمليات شهادتطلبانه، در گفت و گوى اختصاصى - زمستان 1997( 1375 م )- در دمشق، اظهار داشت: «قبل از آغاز عمليات شهادتطلبانه در لبنان، شخصا خدمت امام رسيدم و به ايشان عرض كردم كه گروهى از شيعيان غيرتمند لبنان از من خواسته اند تا از شما بپرسم كه اينها مىخواهند با هدايت ماشينهاى مملو از مواد منفجره، خود را به ميان مقرها و كاروان نظاميان اسرائيلىبكوبند و با مرگ خود، دهها تن از نيروهاى متجاوز را به درك واصل كنند. با توجه به اينكه برخى روحانيون لبنان انجام اين كار را «انتحار» و خودكشى مىدانند، نظر حضرت عالى چيست؟ آيا شرعاً مىشود با كشتن خود، ضربه سختى بر دشمن وارد آورد؟
حضرت امام نگاهى انداخت و در حالى كه دستش را جلو آورد و انگشت اشاره خويش را به علامت تاكيد تكان مىداد، سه بار پشت سر هم فرمودند: «اين كار اكيداً جايز است... اكيداً جايز است... اكيداً جايز است...»
در سالهاى قبل از پيروزى انقلاب اسلامى 1357ه.ش (1978 ميلادی) لبنان يكى از امنترين پايگاههاى نظامى، سياسى و فرهنگى سازمانها، احزاب و اشخاص ايرانىاى بود كه عليه حكومت شاه مبارزه مىكردند.
شهيدان «سيد على اندرزگو» و «محمد منتظرى» از جمله افرادى بودند كه پس از تهيهى سلاح در لبنان براى مبارزين داخل كشور، آنها را به ايران منتقل مىكردند. برخى گروههاى مسلح نيز در لبنان پايگاههايى براى آموزش چريكى نيروهاى خود بر پا كرده بودند كه همين امر حساسيت سازمان امنيت و اطلاعات كشور (ساواك) شاه را بر روى لبنان،برانگيخته بود.
در ميان افرادى كه در لبنان فعاليت گستردهاى داشتند، «امام موسىصدر» و شهيد دكتر «مصطفى چمران» از بر جستهترينها هستند. امام موسى صدر با تاسيس «مجلس اعلاى شيعيان» نهاد و پايگاهى براى تشكّل و سازماندهى شيعيان كه همواره مورد ظلم و تعدى ديگر اقوام و طوائف بودند بنا نهاد. امام موسى صدر با همراهى شهيد چمران، «افواج مقاومت لبنانى» (امل) را به عنوان يك سازمان مسلح شيعى، بنيان گذاشت كه بعدها مقاومت اسلامى و حزباللَّه از دل آن بيرون آمد و بهعنوان گروهى مخلص و مقاوم در تاريخ لبنان خوش درخشيد.
مرحوم «حاج سيد احمد خمينى» نيز با حضور در ميان نيروهاى مسلمان و مبارز ايرانى در لبنان، ارتباط امام خمينى و لبنان را برقرار مىساخت.
در ماههاى منتهى به پيروزى انقلاب اسلامى در ايران، شور و شعف عجيبى لبنان را فرا گرفته بود؛ چرا كه براى اولين بار تشيّع انقلابى، قدرت عرض اندام پيدا كرده بود. شايد همين احساس باعث شد تا گروهى از رزمندگان مسلمان لبنان، براى همراهى مردم انقلابى، عازم ايران شوند.
جنگ تحميلى عراق عليه ايران نيز صحنههايى از حضور شيعيان لبنان كه همراه شهيد چمران به ايران آمده بودند، در جبههها بهوجود آورد كه با شهادت چمران، و به دنبال آن بحرانى شدن اوضاع لبنان و تهاجم اسرائيل به آنجا، آنان به كشور خويش بازگشتند تا سازمانى مستحكم و مقاوم را به عنوان مقاومت اسلامى، بنيان گذارند.
لبنان، از دير باز براى شيعيان ايران بسيار قابل توجه و اهميت بوده و هست. با پيروزى انقلاب اسلامى شيعيان لبنان را بر آن داشت تا صحنههاى استوارى و شهادت ايرانىها را الگوى مبارزات خويش قرار دهند.
امام خمينى (ره) نيز همواره نسبت به لبنان حساسيت خاصى داشتند. اين حساسيت در ميان سخنان ايشان به خوبى نمايان است:
«ما لبنان را از خودمان مىدانيم. شيعيان لبنان و ايران و مسلمانان همه جا يكى هستند.» 1360/8/6
با اوجگيرى مقاومت در برابر تجاوزات رژيم صهيونيستى، امام خمينى(ره) در جلسهاى با حضور رهبران حزباللَّه لبنان فرمودند: «جهاد حزباللَّه لبنان،حجت را برهمه علما و مسلمانان جهان تمام كرد.»
در خردادماه سال 1361ه.ش (ژوئن 1982م) اسرائيل از حساسيت ايران نسبت به اوضاع و احوال لبنان و آنچه بر سر شيعيان آن سامان مىآمد، سوء استفاده كرد و براى نجات صدام از شكست حتمى پس از فتح خرمشهر به دست ايران، تهاجم خود به لبنان را شروع كرد.امام خمينى در اين رابطه فرمودهاند: «]آمريكا [يك توطئه ديگرى عميقتر اجرا كرده است كه در اين توطئه، ماهم يك قدرى بازى خورديم و آن اين است كه يك نكتهاى كه پيش ما خيلى بزرگ است و ما نسبت به آن حساسيت زياد داريم، آن غائله را پيش آورد تا اينكه ملت ما را از آن مطلبى كه در كشور خودش مىگذرد و از آن جنگى كه در كشور خودش مىگذرد، غافل كند. قضيهى هجوم، اسرائيل به لبنان.
آمريكا مىدانست كه ما و ملت ما نسبت به لبنان حساسيت داريم و نسبت به اسرائيل هم از آن طرف حساسيت داريم. اين دام را آمريكا درست كرد يعنى آن نوكر خودش را فرستاد به اينكه حمله كند به لبنان و آن همه خسارات وارد كند و آن همه جنايات. و ما مىدانيم كه اگر ميليونها جمعيت را از بين ببرند و يك مطلبى براى آمريكا حاصل بشود، و يك نفعى برسد، مىگويد همه بروند از بين. اين را ما از ابر قدرتها شناختهايم. آنها در فكر اين نيستند كه در لبنان به زن و بچه مردم و به بلاد اين مستمندان و بيچارگان چه مىگذرد، آنها دنبال اين هستند كه صدام را در اين طرف سرجاى خودش نگه دارند و ايران كه در نظر آنها خيلى اهميتش بيشتر از لبنان و جاهاى ديگرى است، براى آنها محفوظ بماند». 1361/3/29
بهانه سازى
اسرائيل كه از مدتها پيش طرح تجاوز به جنوب لبنان را آماده كرده بود، براى هر چه بيشتر موجّه جلوه دادن عمليات خود، به دنبال بهانههايى براى زمينهسازى اين حمله بود.
روز چهارشنبه 1361/2/1ه.ش )21 آوريل 1982 م)، در يك اقدام به ظاهر تلافىجويانه به خاطر كشته شدن يك افسر اسرائيلى بر اثر انفجار مين در جنوب لبنان، هواپيماهاى رژيم صهيونيستى، موضعى را در لبنان كه به عنوان پايگاه «سازمان آزاديبخش فلسطين» (ساف به رهبرى ياسر عرفات) تلقى مىكردند، هدف بمباران شديد قرار دادند كه در اين حادثه 23 فلسطينى كشته شدند.
چند روز بعد، يكشنبه 1361/2/19ه.ش )9 مه 1982 م)، متعاقب حمله به يك اتوبوس حامل صهيونيستها در بيت المقدس، «مناخامبگين» نخست وزير اسرائيل، اعلام كرد كه: «موافقتنامهى آتش بس با سافرا لغو شده مىدانم.»
بار ديگر هواپيماهاى اسرائيلى به نقطهاى در خاك لبنان كه ادعا مىشد دفتر ساف است حمله كردند. در اين حملهى وحشيانه 12 نفر كشته و 56 نفر مجروح شدند. بنابر اظهارات منابع حاضر در محل حادثه، اكثر كشته شدگان به هيچ وجه با ساف ارتباط نداشتهاند. در اين حمله، هيچ آسيبى به اعضا و كادر رهبرى ساف وارد نيامد؛ زيرا از چندى پيش، رهبران ساف در هيچ يك از دفاتر اين سازمان،بيش از 12 ساعت باقى نمىماندند؛ به همين جهت نيز در حملات هوايى اسرائيل، بدون آن كه آسيبى به كادر رهبرى ساف برسد، بيشتر افراد غيرنظامى و مردم بى گناه كشته مىشدند؛ البته اسرائيل نيز به خوبى بر اين امر واقف بود؛ ولى هدف اصلى خود را كه فشار بر گروههاى فلسطينى بود، مد نظر داشت.
ساف كه نمىتوانست در قبال اين حمله بى تفاوت بماند، ناچار به جوابگويى برخاست و طى روزهاى بعد، حدود 100 موشك كاتيوشا بهسوى شهركهاى داخل اسرائيل شليك كرد. و اين بهانهاى شد كه ژنرال «رافائل ايتان» رئيس ستاد ارتش اسرائيل شش روز بعد، در روز شنبه 1361/2/25ه.ش )15مه 1982 م)، از استقرار نيروى 30 هزار نفرىاسرائيل در مرز لبنان خبر دهد.
تمام اين حوادث، نوعى پيش پرده براى آغاز نمايش اصلى محسوب مىشد كه از مدتها قبل، همه به انتظارش نشسته بودند. چندى بعد هواپيماهاى جنگى اسرائيل بيروت را هدف بمباران قرار دادند. دو ساعت پيش از آن، كاتيوشاها و توپهاى تحت امرِ ساف، بر روى شهرك صهيونيست نشين «الجليل» در جنوب مرز لبنان شليك كردند.در طى شب و روز بعد نيز دو طرف به مبادلهى آتش و گلوله پرداختند و اين درست همان چيزى بود كه اسرائيل مىخواست.
بهانه ى اصلى
نيمه شب پنجشنبه 1361/3/13ه.ش )3 ژوئن1982م)، كابينهى اسرائيل انگيزهى لازم براى حمله به لبنان را به دستآورد:
يك فلسطينى به «شلوموآرگوف» سفير اسرائيل در انگليس در خارج از هتل «دور چِستر» لندن تيراندازى كرد كه گلولهاى به سر او اصابت نمود. آن گونه كه دستگاههاى اطلاعاتى و امنيتى لندن اعلام كردند، اين فلسطينى و دو همدستش به گروه انشعابى «ابونَضال» (صبرىالَنبا) تعلق داشتهاند. ابونضال، عضو پيشين ساف، از سوى دولت عراق پشتيبانى مىشد و با رهبرى «ياسر عرفات» بر ساف مخالف بود. از همان اولين ساعات، اينگونه به نظر مىرسيد كه اين ترور دقيقاً به خاطر ايجاد انگيزهاى براى حمله ارتش اسرائيل عليه نيروها و پايگاههاى عرفات در لبنان طراحى شده است. نام ياسر عرفات و ديگر رهبران ساف همواره در ليست ترور گروه ابو نضال قرار داشت؛ اين در حالى بود كه روابط اين گروه با ساف به حدى خصمانه بود كه حكم قتل ابو نضال نيز از سوى عرفات صادر شده بود.
مناخام بگين نخست وزير رژيم صهيونيستى، به هيچ وجه اهميت نمىداد كه دقيقاً چه كسى و براى چه منظورى به آرگوف تيراندازى كرده است؛ به همين دليل صبح فرداى حادثه، كابينهى اسرائيل جلسهاى اضطرارى تشكيل داد. علىرغم غيبت «آرييل شارون» وزير جنگ بهعلت سفر محرمانه به كشور رومانى، نتيجه مذاكرات همانى بود كه از پيش تعيين شده بود. شب قبل، بگين به رافائل ايتان رئيس ستاد ارتش،دستور داده بود كه نيروى هوايى را براى حملهاى عظيم به هدفهاى فلسطينى گسيل دارد. جلسهى كابينهى رژيم صهيونيستى نيز با دستورى از پيش تعيين شده، آمادهى امضاى چشم بستهى اين تصميم بود.
جلسهى كابينه با توجيه گرى «اوراهام شالُم» رئيس واحد «شين بث» در سازمان موساد كه مسئوليت امنيت كاركنان اسرائيل در خارج را برعهده داشت، آغاز شد. وى گفت: «اين حمله احتمالاً كار گروه ابونضال است.»
به دنبال آن، «گيدئون ماهانايمى» مشاور نخست وزير در امورتروريسم مىخواست چگونگى و سابقه اين گروه را شرح دهد كه بگين،با عصبانيت سخنان او را قطع كرد و با خشونت گفت: «هيچ فرقى نمىكند، همهى آنها مربوط به ساف هستند.»
چند دقيقه پيشتر، ايتان نيز به هنگامى كه يك دستيار اطلاعاتى به او گفت كه احتمالاً اين حمله، كار گروه ضد عرفات است، وى نيز نظر بگين را ابراز داشت و گفت: «ابونضال يا ابوشميضال... ما بايستى به ساف ضربه وارد كنيم.»
پس از آنكه رؤساى سازمانهاى اطلاعاتى در برابر اظهارات و نظريات بگين و ايتان خاموش شدند، ايتان پيشنهاد كرد كه مقر ساف در بيروت بمباران شود. هم ايتان و هم «ساگوى» ارزيابى كردند كه احتمالاً ساف با گلوله باران روستاهاى مرزىِ شمال فلسطين، به پاسخگويى خواهد پرداخت. رئيس ستاد ارتش گفت كه چنانچه چنين شود، ارتش اسرائيل دست به انتقامجويى گسترده خواهد زد.
نقش عراق
حدود نه ماه بعد، دوشنبه 1361/12/16ه.ش )7 مارس 1983م)روزنامهى «گارديَن» چاپ لندن، با درج مقالهاى با عنوان «عراق به تحريككردن جنگ لبنان متهم شده است...» نوشت:
«سه نفر تروريستى كه با سازماندهى دولت عراق روز سوم ژوئن اقدام بهترور شلوموآرگوف، سفير اسرائيل در لندن كرده بودند، روز شنبه 1361/12/14ه.ش )5 مارس 1983 م) در دادگاهى در انگلستان، هر كدام به30 و 35 سال زندان محكوم شدند.»
بر اساس گزارش روزنامه گاردين: «دولت عراق قصد داشت تا تجاوز به لبنان را جلو بيندازد و به اين وسيله به تحريك اسرائيل بپردازد و به نام «وحدت اعراب در مقابل دولت صهيونيستى» بهانهاى جهت قطع جنگ با ايران قرار دهد...
گاردين همچنين تاكيد كرد: «نائوز روزان رئيس گروه تروريستى كه به سنگينترين زندان يعنى 35سال محكوم شده است، سرهنگِ سازمان استخبارات (اطلاعات) عراق مىباشد. وى در اعترافات خود اظهار داشته است كه واحد تروريستى گروه ابونضال را كه مأموريت ترور سفير اسرائيل را بر عهده داشت، رهبرى مىكردهاست و همواره مراقب اعمال گروه ابونضال بوده تا با خواستهها و اهداف رژيم صدام همخوانى داشته باشد.»
«جورج بال» معاون اسبق وزارت خارجه آمريكا در اين باره مىنويسد:
«علت حادثهى سفارت اسرائيل در لندن، هر چه كه بود، براى اسرائيل همان عامل تحريكآميز به شمار مىآمد؛ لذا به فاصلهى چند ساعت، هواپيماهاى اسرائيلى روستاهاى محل تجمع اعضاى ساف و مراكز آنها را در نوار ساحلى لبنان هدف بمباران قرار دادند و آنگاه كه رهبران ساف ناچار و با اكراه در صدد جوابگويى برآمدند و آتش توپخانه خود را به طرف مرزهاى اسرائيل نشانه رفتند، ارتش اسرائيل نيز بلافاصله از فرصت استفاده كرد و با عبور از مرز، وارد خاك لبنان شده و رو به شمال به حركت درآمد.»
نجات عراق
رژيم صهيونيستى، زمان حمله به لبنان را با بسيارى از اتفاقات و حوادث بينالمللى تنظيم كرد كه مهمترينِ آن، حمله سراسرى ايران در جبهههاى نبرد با عراق و آزاد سازى منطقهاى وسيع از جمله شهر خرمشهر بود. فتح خرمشهر كه هراس دشمنان را از تهاجم ايران به شهر بصرهى عراق دو چندان كرده بود، بزرگترين خطر براى اسرائيل به شمار مىآمد. پيروزى ايران در جنگ آنچنان اهميت داشت كه در ارديبهشت سال 1361ه.ش(مه 1982م) آنگاه كه رزمندگان اسلام در حال آزادسازى اراضى اشغال شدهى استان خوزستان بودند، «الكساندرهيگ» وزير جنگ آمريكا به وزراى عضو پيمان نظامى «ناتو» گفت: «پيروزىهاى ايران، منافع آمريكا را به خطر انداخته است.»
كاسپار و اينبرگر» نيز گفت: «پيروزى ايران در جنگ ايران و عراق، به نفع آمريكا نخواهد بود.»
بعدها «تزيا بارام» كارشناس اسرائيلى دربارهى اثرات پيروزى ايران در جنگ با عراق، بر اسرائيل و آمريكا، گفت: «اگر عراق سقوط كند و ]امام [خمينى بغداد را فتح كند، بايد گفت: واى بر اسرائيل، واى بر آمريكا.»
«جورج شولتز» وزير خارجه آمريكا نيز چندى بعد، در سخنرانى خود در جمع صهيونيستهاى آمريكا گفت: «خطر در خليج فارس يك خطر واقعى است. اگر خمينيسم در منطقه پيشرفت كند، منافع استراتژيك آمريكا آسيب خواهد ديد و بديهى است كه منافع اسرائيل نيز ضربه خواهد خورد.»
درست در روزهايى كه مردم ايران، پيروزى عظيم رزمندگان اسلام و فتح خرمشهر را جشن گرفته بودند و حكومت صدام در هراس از تهاجم ايران به بصره و به دنبال آن شكست كامل در جنگ به سر مىبرد،سردمداران رژيم صهيونيستى براى اينكه از قدرتمند شدن بزرگترين دشمن خود در منطقه ايران جلوگيرى كنند، به چاره انديشى پرداختند.
دوازده روز پس از آزادى خرمشهر، نيروهاى اسرائيلى به خاك لبنان تجاوز كردند؛ صدام نيز براى بهره بردارى از اين حمله، بلافاصله اعلام كرد: «نيروهاى عراق از خاك ايران عقب نشينى مىكنند تا با خطر صهيونيسم به مقابله برخيزند.»
اين تبليغات، هم بر شكست مفتضحانه او در خرمشهر سرپوش مىگذاشت و هم ديگر كشورهاى عربى را براى رهايى از مشكل ايران به يارى مىطلبيد؛ چرا كه از همان روز دستگاههاى تبليغاتى صدام مدعى شدند كه ايران سدِّ راه مبارزه اعراب با يهوديان است.
سردمداران اسرائيل و عراق به خوبى مىدانستند كه نظام انقلابى ايران، نسبت به وضعيت شيعيان لبنان حساسيت خاصى دارد و تهاجم اسرائيل به لبنان مىتواند ايران را از ادامهى حملاتش در جبههها باز دارد؛ و اين گونه نيز شد.
جمهورى اسلامى ايران در اقدامى شتابزده، فاتحان خرمشهر را به سوريه و لبنان اعزام نمود و اعلام كرد كه حاضر است دوشادوش مبارزان اين كشورها، عليه اسرائيل بجنگد. پس از مدتى كه فرماندهان نظامى ايران خدمت حضرت امام خمينى (ره) رسيدند، ايشان پس از استماع گزارشهاى آنان، با تندى اعلام كرد كه نيروهاى اعزامى به لبنان سريع به ايران بازگردانده شوند. امام اين مسئله را گوشزد كرد كه اين توطئهاى صهيونيستى - بعثى براى متفرق ساختن نيروهاى رزمى و نجات عراق از حملات ايران بود و بايد به سرعت جلويش گرفته شود.
در طى اين مدت، به ظاهر اسرائيل و عراق به اهداف اوليه خود نائل شدند. اسرائيل وحشيانه تا بيروت پيشروى كرد و به قتل و غارت شيعيان و فلسطينيان پرداخت. عراق نيز از فرصت پيش آمده و ركود جبهههاى نبرد بهترين بهره را برد و با استفاده از كارشناسان نظامى شرقى و غربى،ديوار دفاعى عظيم، دژهاى متعدد و موانع مختلف در منطقه شلمچه و در مسير بصره ايجاد كرد. كه با اين تلاشها، عمليات رمضان از جانب ايران را كه در تير ماه سال 1361ه.ش (ژوئيه 1982م) يك ماه پس از آزادى خرمشهر در منطقه شلمچه انجام شد با شكست مواجه كرد؛ چرا كه رزمندگان اسلام با موانعى رو به رو شدند كه طى يك ماه گذشته و با سرعت تمام احداث شده بود و اين برترين سودى بود كه در اثر حملهى اسرائيل به لبنان،نصيب رژيم بعثىِ صدام شد.
تقارن زمانى
حملهى اسرائيل به لبنان، مقارن بود با حضور رونالدريگان رئيسجمهورى آمريكا و وزير خارجهاش در «وِرساى» براى شركت در كنفرانس سران غرب. «جورج بال» دربارهى همزمانى حملهى اسرائيل باحوادث جارى بينالمللى مىنويسد:
«دولت اسرائيل، زمان اجراى نقشهى حمله به لبنان را به گونهاى تنظيم كرده بود كه به خاطر همزمانى با بعضى رويدادهاى خبرساز دنيا، بتوانند محافل سياسى جهان را مطابق معمول غافلگير كنند و اين كارى بود كه در اكثر موارد هنگام تصميمگيرى براى عمليات گوناگون، مد نظر اسرائيل قرار داشته است.
حملهى اسرائيل به صحراى سينا و كانال سوئِز در 1335/8/9ه.ش )31اكتبر 1956 م)، درست موقعى صورت گرفت كه فكر و ذهن دولتمردان جهان به مسئله سركوب قيام مجارستان توسط شوروى، و نيز انتخابات رياست جمهورى آمريكا در 1335/8/15ه.ش )6 نوامبر 1956م) بود.
در روز 1360/9/23ه.ش )14 دسامبر 1981م) نيز هنگامى مسئله الحاق بلندىهاى جولان به اسرائيل اعلام شد كه جهانيان صرفاً به مسئلهى استقرار حكومت نظامى در لهستان و بازداشت رهبران «جنبش همبستگى» در آن كشور، توجه داشتند.
زمان حمله به لبنان را هم اسرائيلىها به صورتى طراحى كرده بودند كه با بحران جزاير «فالكلَند» (مالويناس) و حضور ريگان و الكساندر هِيگ در كنفرانس كشورهاى صنعتى جهان در ورساى فرانسه منطبق شد.»
چراغ سبز آمريكا
از همان آغاز، در ماجراجويى بزرگ و تجاوزگرانهى اسرائيل نسبت به لبنان، آمريكا نقشى فعال بر عهده داشت. معروف است كه ژنرال «الكساندر هيگ» وزير جنگ آمريكا به اسرائيلىها «چراغ سبز» حمله به لبنان را نشان داد؛ و اين به خودى خود به مفهوم شركت آمريكا در تجاوز به لبنان است. هيگ و طرفداران او در دولت آمريكا، مىخواستند كه اسرائيل دست به يك حملهى همه جانبه به لبنان بزند؛ مقاومت فلسطينىها را كاملاً نابود كند و بعد، آتشبس اعلام شود و به دنبال آن، نيروهاى سوريه نيز از لبنان عقبنشينى كنند.
جورج بال دربارهى هماهنگى اسرائيل با آمريكا براى اعمال تجاوزگرانهاش، مىنويسد:
«حملهى اسرائيل به لبنان، براى آمريكا به هيچ وجه غير منتظره نبود؛ چون از مدتى قبل اسرائيل به انحاء گوناگون، آمريكا را از نيّت خود آگاه ساخته و از واكنش مساعد واشنگتن نسبت به اين حمله نيز به خوبى اطلاع داشت؛ به طور مثال در مهر ماه سال 1360ه.ش (اكتبر 1981م)، هنگام شركت در مراسم تشييع جنازهى «انورسادات» ]رئيس جمهورى مصر كه به دليل سازش با اسرائيل به دست انقلابيون اين كشور كشته شد [در قاهره، ضمن ملاقاتى كه بين هيگ و بگين صورت گرفت، بگين هدف خود را در مورد حمله به لبنان، به اطلاع هيگ رساند و هيگ در كتاب خاطراتش (چاپ نيويورك 1363 ه.ش 1984م) با اشاره به گفتهى بگين، ضمن يادداشتهاى روزانهاش نوشته است: «اسرائيل نقشههايى را براى حمله به لبنان آماده كرده؛ ولى به نظر مىرسد كه قصد ندارد در اين عمليات، با سوريه برخوردى داشته باشد.»
جورج بال، دربارهى تسليم پذيرى آمريكا در قبال اسرائيل مىنويسد:
«در ماجراى لبنان، سستى و تسليم پذيرى آمريكا در مقابل اسرائيل بهقدرى نمايان بود كه شايد در تاريخ نمونهاى شبيه به آن به صورت امر و نهى يك كشور كوچك به يك قدرت بزرگ، هرگز نتوان سراغ كرد؛ و تازه اين در حالى است كه اسرائيل عملاً تحت قيموميت آمريكا قرار دارد و از نظر اقتصادى، مالى و نظامى آنچنان نيازمند و وابسته به آمريكاست كه نمىتوان برايش نظيرى در ميان ساير كشورها يافت؛ اما علىرغم اين وضع، آمريكا غالب اوقات، در عوضِ تحكّم به اسرائيل، ترجيح مىدهد در مقابل حكومت آن كشور حالت التماسآميز و تسليمطلبانه به خود بگيرد.»
هماهنگى با مسيحيان
اسرائيل براى سركوب فلسطينيان و مقابله با هر گونه مقاومت احتمالى كه در برابر خود مىديد، نياز داشت كه با فالانژيستهاى لبنان نيز هماهنگىهاى لازم را به عمل آورد. طى ماههاى منتهى به زمان حملهى سراسرى، سردمداران نظامى رژيم صهيونيستى، سفرهايى به لبنان داشتند؛ از جمله ژنرال «رافائل ايتان» رئيس ستاد ارتش اسرائيل چندبار به لبنان رفته بود تا از نزديك نسبت به برخى اطلاعات داده شده توسط ژنرال شارون، مطمئن شود و بر چند مورد نيز شخصاً نظارت كند.
روز 1360/10/22ه.ش )12ژانويه1982 م) ژنرال آرييِل شارون، خود شخصاً به لبنان رفت تا تصميم اسرائيل مبنى بر حمله به لبنان را بهاطلاع «بَشير جُميِّل» از سران «حزب فالانژيست» (كَتائِب) برساند و در اين مورد از آنها تقاضاى همراهى كند.
شب قبل از حملهى سراسرى، شنبه 1361/3/15ه.ش)5 ژوئن1982 م) بشير جميل، با شتاب براى ديدار با رافائل ايتان فراخوانده شد و در جريان عمليات قرار گرفت. رئيس ستاد ارتش اسرائيل، از فالانژيستها خواست كه در طول «خط سبز» كه غرب مسلماننشين بيروت را از شرق مسيحى نشين آن جدا مىكرد، اجراى آتش كنند و اجازه خواستند كه گروههاى رزمى اسرائيلى در بندر «جونيِه» در شمال منطقهى مسيحىنشين بيروت كه تحت نظر فالانژها بود، پياده شوند.
آغاز تجاوز
در شامگاه 14 و 15 خرداد (چهارم و پنجم ژوئن) هواپيماهاى جنگى اسرائيل، محلههاى مسلمان نشين غرب بيروت و شهرهاى «صيدا» ، «صور» و «نبطيه» در جنوب لبنان را بمباران كردند.
شنبه شب 1361/3/15ه.ش )5 ژوئن 1982 م) كابينهى اسرائيل، در خانهى مناخام بگين در بيت المقدس، بار ديگر تشكيل جلسه داد. نخستوزير، از وزيران خواست كه حمله و پيشروى تا عمق 45 كيلومترى را در جنوب لبنان تاييد كنند تا توپها و موشكاندازهايى كه شهرك الَجَليل را در تيررس داشتند، نابود سازند.
سرانجام فرمان حمله سراسرى صادر شد. بامداد روز يكشنبه 1361/3/16ه.ش )6ژوئن 1982 م) نيروى زمينى اسرائيل، با 60 هزار سرباز و 600 دستگاه تانك و با حمايت و پوشش انبوه هوايى و بمباران هواپيماها، وارد خاك لبنان شد و نيروى دريايى نيز، نيروهاى ويژهى خود را در سواحل لبنان پياده كرد.
نيروهاى هلى بُرن (انتقال به وسيله هلىكوپتر) و نيروى دريايى اسراييل، آنگونه كه استراتژى مزبور تعيين كرده بود، نمىتوانستند در پشت خط دشمن، نزديك بيروت، يا در امتداد شاهراه بيروت - دمشق، به منظور بهدام انداختن يگانهاى ساف و ارتش سوريه، در جنوب بيروت و درهى بقاع پياده شوند.
طرح آن بود كه نيروهاى اسرائيلى، در چهار ستون به سوى شمال پيشروى كنند:
ستون غربى (شامل يك لشكر) به فرماندهى ژنرال «اسحاق موردِخاى» در امتداد جادهى ساحلى و از راه تمركزگاههاى عمدهى فلسطينى در اطراف صور و صيدا و به سوى «دامور» و بيروت، پيشروى كنند.
ستون مركزى (شامل يك لشكر) به فرماندهى ژنرال «اِويگدوركالاهانى» از راه رشته كوههاى مشرف بر جادهى ساحلى و به سوى صيدا و در رأستاى شمال به حركت درآيد.
دومين ستون مركزى (شامل يك لشكر) به فرماندهى ژنرال «مناهم اينان»، نخست همان راه كالاهانى را پيموده، سپس از راه كوهستان «شوف» به سوى جادهى بيروت - دمشق رود.
ستون شرقى (شامل دو لشكر) به فرماندهى ژنرال «اِويگدوربِنگال» به سوى «حاصِبيّه» و «راشيااَلفَخر» حركت كرده، سپس خود را به شمال و محل اصلى تمركز نيروهاى سوريه در «بِقاع شرقى» برساند.
پنجم، ستون دريايى به فرماندهى ژنرال «آموس يارون» در مصبرود «اولى» در شمال صيدا پياده شوند.
متجاوزين، در جبههى غربى خود، با يك ارتش مردمى شامل ششهزار رزمندهى ساف، در قالب از دو تيپ و چند گردان مستقل، رو به رو شدند. گذشته از اين، يك لشكر سورى در بقاع و يك تيپ سورى نيز در بيروت مستقر بود. در پايان نخستين هفتهى جنگ، سوريه دومين لشكر خود را بهدرهى بقاع گسيل داشت.
فلسطينيانِ مستقر در كرانهى درياى مديترانه و تپههاى شرقى، بادستهبندىهاى بزرگ سازمان يافته دست به جنگ نزدند؛ ولى مقاومت دليرانه و غير منتظرهاى از خود نشان داده و تا هفتاد و دو ساعت جلوى پيشروى لشكريانِ كاملاً برترِ اسرائيل را گرفتند. اسرائيلىها به ويژه در اردوگاههاى آوارگان فلسطينى (رَشيديه، اَلبَص و عِينالحَلوه) در اطراف صور و صيدا و در خود صيدا، با مقاومت سختى روبه رو شدند. تماس ميان لشكر موردخاى با مردان قورباغهاى (غواصان) يارون در دامور ومصب رودخانهى اولى در نزديكى صيدا، در 19 خرداد (نهم ژوئن)دستياب شد. در اين روز، درگيرى ميان پيشقراولان اسرائيلى و سورى در شرق لبنان روى داد.
روز دوشنبه 17 خرداد (هفتم ژوئن)، ارتش اسرائيل شمارى از نيروهاى سوريه را كشته و نيروى هوايى آن، دو ايستگاه رادارِ سوريه را نابود كرد. در هجدهم خرداد ماه (هشتم ژوئن) تانكهاى اينان، در غربىترين موضع سوريه در اطراف «جِزّين»، با سورىها درگير شده، اين شهر را به تصرف در آوردند و سپس متوجه نيروهاى سوريه در «عِينالزَحلِه» در شمال شدند. سورىها تصميم گرفتند كه با پيشروىِ اينان به سوى شاهراه بيروت - دمشق به مبارزه برخيزند. در يك نبرد سنگين در گذرگاه كوهستان، تكاوران و نيروهاى تانك سورى، با موفقيت جلوى پيشرفت اسرائيل را گرفتند و اينان مطمئن شد كه پيش از اجراى آتشبس در ظهر روز جمعه 21 خرداد (يازدهم ژوئن)، نمىتواند به شاهراه بيروت - دمشق برسد.
در همين حال، سه دستور اساسى براى تبديل نبرد نفوذى تا عمق چهل كيلومترى، به يك جنگ تمام عيار، از سوى شارون صادر شد؛ يك دستور به يارون براى پيشروى به سوى بيروت؛ يك دستور به فرمانده نيروى هوايى اسرائيل (ديويد ايوِرى) براى نابود كردن بيست و چنددستگاه موشك انداز ضد هوايى سوريه در درهى بقاع و يك دستور بهبنگال براى حركت به سوى شمال و حاصبيه در درهى بقاع به منظور نابود كردن لشكر يكم سوريه.
عمليات عليه موشكهاى سورى، در ساعت 2 بعد از ظهر چهارشنبه19 خرداد ماه (نهم ژوئن) با تركيبى از حملهى هوايى، پرتاب موشكهاى زمين به زمين و توپخانهى دوربرد، آغاز شد. همه چيز در ساعت 16/15 دقيقه پايان يافت. در اين حملات، هفده دستگاه موشك انداز ضد هوايى سوريه نابود شد. سورىها براى حفاظت از دستگاههاى موشك ضدهوايى، هواپيماهاى بازدارندهى خود را گسيل داشتند كه در نتيجه بيست و نه هواپيما از دست دادند. روزهاى بعد، سورىها پنجاه هواپيماى ديگر را نيز از دست دادند.
نيروهاى بن گال، در بعد از ظهر چهارشنبه 19 خرداد (نهم ژوئن)رهسپار درهى بقاع شدند. هدف اين نيرو كه هرگز موفق نشد آن بود كه شاهراه بيروت دمشق را در جنوب شرقى «اُشتورِه» قطع كند. عدم تحرك، موانع فنّى از جمله كمبود سوخت، ازدحام ترافيك و مقاومت سرسختانه، به ويژه در اطراف منطقهى «سلطان ايّوب» از سوى لشكر يكم سوريه، جلوى پيشروى نيروهاى بسيار برترِ بنگال را براى دستيابى به شاهراه مزبور، پيش از اعلام آتشبس گرفت.
در همين حال چتربازان ژنرال يارون، به زودى به لشكريان كالاهانى پيوسته، از راه دامور آغاز به پيشروى به سوى بيروت كردند. يك افسر رابط فالانژ، در بامداد جمعه 21 خرداد (يازدهم ژوئن) در جنوب پايتخت لبنان به نيروهاى اسرائيلى پيوست. چتربازان يارون، ضمن درگيرى باساف و سربازانى از تيپ هشتاد و پنجم سوريه، به كندى راه خود را بهسوى ارتفاعات شرقى جاده صيدا بيروت ادامه داده، در ساعت يك بعد از ظهر يكشنبه 23 خرداد (سيزدهم ژوئن) در خارج از «بَعَبدا» به نيروهاى فالانژ پيوستند.
سرانجام شاهراه بيروت - دمشق قطع شد و ديدارى نشاطانگيز! ميان «بشير» و «پيرِ جُمَيِّل» با ژنرالهاى ارتش اسرائيل صورت گرفت. ارتش اسرائيل به حومهى بيروت رسيد؛ ولى خود شهر، از سوى حدود ده هزار رزمندهى ساف، شبه نظاميان مسلمان از گروههاى مختلف و باقيماندهى تيپسورى محافظت مىشد. رسيدن ارتش اسرائيل به دروازههاى بيروت، تبديل به محاصرهى آن شهر شد. اسرائيل از فلسطينىها و سورىها خواست كه بيروت را ترك كنند؛ ولى با مقاومت آنها مواجه شد.
سرانجام ژنرال «آرييل شارون» با تانكهايش به بيروت رسيد و وارد دفتر كار فرماندهى ژندارمرى (اَلدَرَك) لبنان در سراى قديمى واقع در نزديكى كاخ رياست جمهورى، در «بعبدا» پايتخت قديمى جبل لبنان در حومهى بيروت شد. وقتى مسئولان كاخ، صداى تانكهاى اسرائيلى را شنيدند و مشاهده كردند كه آنها به طرف كاخ در حركت هستند، ترسيدند كه ژنرال شارون براى گرفتن عكس يادگارى در كاخ، وارد آنجا شود! با نزديك شدن تانكها به كاخ، يكى از اعضاى هيئت نمايندگى آمريكا كه در كاخ مشغول مذاكره با «اِلياس سِركيس» رئيسجمهورى و تعدادى از مسئولان لبنانى بود، از كاخ خارج شد. به دنبال او،سفير آمريكا نيز براى جلوگيرى از بروز يك بحران فاجعهآميز سياسى يانظامى، از كاخ بيرون رفت. جالب آن بود كه وقتى به فرمانده اسرائيلى گفته شد: «اگر نيروهايت را از اطراف كاخ عقب نكشى، گارد رياست جمهورى لبنان به سوى آنها تيراندازى خواهد كرد.»
او اظهار تعجب كرد و گفت: «هدفِ نيروهاى ما، لبنانىها نيستند.»
جنايت در بيروت
با رسيدن يگانهاى رزمى اسرائيل به بيروت، رزمندگان فلسطينى ونيروهاى مقاومت لبنانى كه در شهر مستقر بودند، به نبرد در برابر صهيونيستها پرداختند. اسرائيل در برابر اين مقاومت، وحشيانه دست به بمباران بيروت زد كه طى آن بيش از ده هزار نفر از مردم لبنان كه تعداد قابل توجهى از آنان را زنان و كودكان و مردم غيرنظامى تشكيل مىدادند كشته و بيش از يكصد هزار نفر ديگر زخمى شدند.
دو خبرنگار اسرائيلى «شيف» و «بارى»، در كتاب خود «جنگ اسرائيل در لبنان»، از پنجشنبه 1361/5/21ه.ش )12 اوت 1982 م)، بهعنوان «پنجشنبه سياه» نام برده و دربارهى فجايع آن روز نوشتهاند:
«پنجشنبهى سياه» حكم يك كابوس را داشت. در اين روز كه حملهى هواپيماها از سپيده دم آغاز شد و يازده ساعت تمام ادامه يافت، به قدرى بمب بر غرب بيروت ريخته شد كه در مقايسه، حتى از سدّ آتش توپخانه همفراتر مىرفت و تلفات آن نيز طبق آمار غير رسمى به 300 كشته رسيد؛ اما دربارهى اينكه چه عاملى پنجشنبه سياه را، با آن همه ابعاد وحشتناك به وجود آورد، بايد گفت اين فاجعه به خاطر طغيان احساسات درنده خويى رخ داد و علتى هم نداشت جز تضاد شديد بين روند آرام مذاكرات و حملات وحشيانهاى كه قبل از آن به شهر بيروت صورت گرفته بود. تأثير اين بمباران به حدى بود كه همسرِ «شفيق وزان» نخست وزير لبنان، براى اعتراض به آن، دست به اعتصاب غذا زد و نيز چند تن از سران مسلمانان در غرب بيروت، با وضعى دلخراش بهسفارت آمريكا تلفن كردند و از آنها براى جلوگيرى از بمباران ويرانگر و بىهدف شهر، كمك خواستند.»
طى دو ماه محاصره، نيروهاى اسرائيلى در حالى كه منطقهى مسلماننشين غرب بيروت را گلوله باران و بمباران مىكردند، آب و برق را نيز برروى مردم اين بخش از شهر قطع كردند.××× 1 بخش مسيحىنشين بيروتشرقى كه تحت سلطه فالانژيستها متحدين اسرائيل بود، به هيچ وجه نه بمباران مىشد، نه با مشكلاتى از اين نوع مواجه بود. ××× و با حملههاى زمينى كوتاه و سريع، استحكامات فلسطينىها را از ميان بر مىداشتند.يك رشته بمبگذارىهاى انفجارى كشنده نيز كه توسط عوامل اسرائيل در اتومبيلها جاسازى شده بودند، روحيهى مردم را در شهر محاصره شدهپايين آوردند.
جورج بال، دربارهى جنايات اسرائيل در بيروت مىنويسد:
«شارون، براى حفظ جان افرادش، از ورود به شهر بيروت و درگيرى بامردم خوددارى كرد؛ ولى به جاى نقشهاى كه از قبل براى اشغال بيروت و كشتن افراد مورد نظر داشت، رو به سوى تاكتيك جديد آورد كه اين، چيزى نبود جز به كارگيرى اسلحههاى مرگبار آمريكايى براى بمباران مناطق پرجمعيت غرب بيروت از طريق هوا و دريا به مدت 9 هفته تمام؛ و طى اين دوره كه هزاران بمب به همراه 60 هزار گلوله توپ بر بيروت فرو ريخته شد، با وجود كثرت عظيم تلفات در ميان مردم معمولى ساكن بيروت، باز هم شارون نتوانست آن تعداد از چريكهاى فلسطينى را كه در نظر داشت، به قتل برساند.»
آثار اين اقدام چنان بود كه جهانيان را اصولاً در مورد انسانيت جامعهىاسرائيل دچار ترديد كرد. شوراى امنيت سازمان ملل روز يكشنبه 1361/5/10ه.ش )1 اوت 1982 م)، با صدور قطعنامهاى، به اتفاق آراء خواستار بر قرارى آتش بس فورى در بيروت شد كه همراه آن، هيئتى از ناظران سازمان ملل را براى كنترل آتش بس به منطقه اعزام داشت.
شايد هيچ كس نتواند رقمى را كه حتى نزديك به واقعيت هم باشد، در مورد تلفات وارده به افراد غير نظامى در لبنان، به خاطر حملات نيروهاى اسرائيلى ذكر كند. آمار رسمى دولت لبنان نيز كه براساس گزارشهاى پليس تنظيم شده، تنها به تعداد تلفاتى اشاره دارد كه در بيمارستانها، درمانگاهها و مراكز دفاع غير نظامى، شمارش شده است.
روزنامهى «كِريستيَن ساينس مانيتور» در مورخ 1361/9/30ه.ش)21 دسامبر 1982 م) آمار تلفات را به نقل از گزارش پليس لبنان چاپ كرد. براساس اين گزارش در فاصلهى 88 روزه، از 14 خرداد (چهارم ژوئن) كه اسرائيل وارد خاك لبنان شد، تا 9 شهريور )31 اوت) كه خروج فلسطينىها از بيروت به پايان رسيد، تعداد 19085 نفر كشته و 30302 نفر مجروح در لبنان به جا ماندند.
آمار تلفات، تنها در بيروت به 6775 نفر كشته رسيد كه طبق گزارش پليس لبنان، 84( آنها را افراد غير نظامى تشكيل مىدادند؛ ولى در جنوب لبنان كه اسرائيلىها توانستند طى دو هفته اين منطقه را كاملاً به تصرف خود درآورند فقط 20( مقتولين از مردم غير نظامى و بقيه همگى فلسطينى و يا از نيروهاى مسلح سورى و لبنان بودند. اگر تعداد ثبت شدهى 328 نفر كشته و991 مفقودالاثر حادثه قتل عام صَبرا و شَتيلا نيز به آمار افزوده شود، ابعاد خونريزى و ويرانىِ حاصل از تهاجم اسرائيل به لبنان بسيار وحشتناكتر از حد تصور خواهد بود.
گر چه اسرائيل هم به نوبه خود آمار تلفات وارده به لبنان را ارائه داده، ولى اين ارقام به گونهاى است كه مورد تمسخر خبر نگاران و مأموران امداد قرار گرفته؛ زيرا به گفتهى اسرائيلىها، در جريان بمباران و اشغال بيروت، فقط 930نفر كشته شدهاند كه از اين تعداد 340 نفر غير نظامى و 400 نفر فلسطينى بودهاند! ولى معلوم نيست به چه علت در همان زمان، ليستى كه در دفتر سخنگوى ارتش اسرائيل در خارج بيروت نصب شده بود، رقم 12000 نفر را به عنوان تلفات وارده به غير نظاميان لبنانى، چريكهاى فلسطينى و سربازان سورى نشان مىداد.
بنابر اعلاميهى ارتش اسرائيل، در فاصله 14خرداد تا28آبان1361ه.ش)4 ژوئن تا 19 نوامبر 1982 م)، خود آنها بيش از 446 كشته و 3383 نفر مجروح نداشتهاند.
«جيمى كارتِر» رئيس جمهورى اسبق آمريكا در كتاب خود با نام «خونِ ابراهيم»، دربارهى تلفات ناشى از حملهى اسرائيل به لبنان مىنويسد:
«خبرهاى واصله حاكى از اين بود كه در اين جنگ هزاران نفر كشته و دهها هزار نفر نيز بىخانمان و آواره شدند. براساس آمارهاى ديگر، تعداد كشتهشدگان در جنوب لبنان، به ده تا بيست هزار نفر و تعداد آوارگان نيز به صدهاهزار نفر بالغ شد.»
تهاجم و ويرانگرى اسرائيل آنقدر سريع بود كه روزنامه نگاران و عكاسان توانستند ويرانههاى روستاها و شهرهاى خراب شده را در حالى كه هنوز دود از آنها بلند بود، تماشا كنند. آنها همچنين جنازههاى كشتگان را در حالى كه از ميان آوارها بيرون كشيده مىشدند، مشاهده كردند.
پشتيبانى آمريكا
آمريكا همواره به عنوان پشتيبان اصلى اسرائيل در جناياتش محسوب مىشود. سلاح و تجهيزات آمريكايى، در حمله به لبنان نقش اصلى را ايفا نمود و همچنين حمايتهاى مالى اين كشور از متجاوزين صهيونيست، بيش از پيش آنان را در رسيدن اهداف شومشان يارى كرد.
آمريكا در فاصله 28 سال از 1325 تا 1353ه.ش)1946 تا1974م) بالغ بر 5/4 ميليارد دلار كمك نظامى و اقتصادى در اختيار رژيم صهيونيستى قرار داد؛ ولى بعدها فقط در فاصله 6 سال از 1354 تا1360ه.ش )1975 تا 1981 م) درست قبل از تهاجم سراسرى اسرائيل به خاك لبنان، بالغ بر 16 ميليارد دلار به اسرائيل پرداخت.××× 1 نقل از گزارشهاى رسمى سازمان بودجه ايالات متحدهى آمريكا در سال 1361ه.ش )1982م ص 18 تا 28(. ×××
اسرائيل همواره به عنوان باجگيرى از سردمداران آمريكا، براى هرگونه تغيير و تحول در برنامههايش، از اين كشور مبالغ هنگفت نقدى و كمكهاى نظامى اخذ مىكرد. هنگامى كه اسرائيل طبق قرارداد «كمپديويد» كار تخليهى صحراى سينا را در روز يكشنبه 1361/2/5 ه.ش)25آوريل 1982م) به پايان رساند، كميتهى امور خارجى سناى آمريكا،بلافاصله تصويب كرد كه ميزان كمك بلا عوض آمريكا به اسرائيل، تامبلغ 350 ميليون دلار در سال افزايش يابد.
يكى از نويسندگان منتقد روزنامه معروف «كريستين ساينس مانيتور»، دربارهى كمك آمريكا به اسرائيل مىنويسد:
«ماليات دهندهى آمريكايى در واقع براى بالا رفتن سطح زندگى در اسرائيل و جنگها و تهاجمات و شهركهايش كه در سرزمينهاى اشغالى ساخته مىشوند،ماليات مىپردازد.»
مناخام بگين نخست وزير رژيم صهيونيستى كه از تجاوز به خاك لبنان و سركوب فلسطينيان سرمست شده بود، روز دو شنبه1361/6/29 ه.ش )20 سپتامبر 1982 م) مغرورانه دربارهى جنگ لبنان گفت: «ثابت شد كه جهان عرب نمىتواند در برابر اسرائيل حتى يك انگشت بلند كند. در جريان حمله به لبنان، همه كشورهاى عربى هيچ چارهاى نداشتند جز اينكه تروريستهاى فلسطينى را به عنوان آوارگان بپذيرند كه جايى جز اردوگاههايى محصور و جدا افتاده ندارند. سوريه نيز سر جايش نشانده شد و ديگر جرأت ندارد پا را از گليم خودش فراتر نهد. همين اتحاد شوروى در موضعى ضعيف قرار گرفت و نيروهاى مسلح فلسطينىها نابود شد و هيبت نفوذشان از بين رفت؛ چنانكه برترى سلاح آمريكايى نيز به اثبات رسيد و احتمال عقد معاهده صلح با يك كشور عرب ديگر (لبنان) افزايش يافت و در تمامى جبهههاى عربى، آرامش حكمفرما شد و ديگر هيچكس جرأت نخواهد داشت كه نگاه چپ به اسرائيل بيندازد و براى ضربهزدن، حتى به ما نزديكشود. به اين ترتيب همه در موقعيتى قرار گرفتهاند كه گويى قرارداد عدم تجاوز به اسرائيل را امضا كردهاند. نتيجهى ديگر جنگ لبنان اين بود كه موازنهى نيروها ميان مسلمانان و مسيحيان اين كشور تغيير يافت.»
كشتار با سلاح آمريكا
جورج بال، پيرامون استفادهى اسرائيل از تسليحات، تجهيزات، بمبها و هواپيماهاى آمريكايى در تجاوز به لبنان، نوشته است:
«اسرائيل در لبنان چند نوع بمب خوشهاى به كاربرد كه يك نوعش بهشكل قوطى حاوى صدها گلولهى منفجر شونده بود و ديگرى، مجموعهاى از بمبهاى كوچك به شكل پيكان در خود داشت كه تعداد آنها در يك بمب خوشهاى، گاه به 700 عدد مىرسيد و يك چنين بمبى در عين حال كه قدرت تخريب محوطهاى را به وسعت ميدان فوتبال دارد، مىتواند هر انسانى را نيز كه از بدشانسى در محدودهى عملش قرار گرفته، در جا تكهتكه كند.
در توافقنامهى اسرائيل و آمريكا كه در تاريخ 1355/9/25ه.ش )16دسامبر 1976 م) به امضاء رسيد، اسرائيل تعهد كرد تا از اين بمبها فقط به شرطى استفاده كند كه حداقل از سوى دو كشور مورد حمله با بمبهاى خوشهاى قرار گرفته باشد؛ و تازه آن هم در صورتى كه بخواهد اين بمبها را صرفاً براى تخريب استحكامات نظامى به كار گيرد.
پس از آن هم بار ديگر اسرائيل با امضاى دو توافقنامه در روزهاى22 و 1357/1/21ه.ش )10 و 11 آوريل 1978 م)، محدوديتهاى بيشترى را در اين باره پذيرفت و ضمن آن متعهد شد فقط در صورتى از بمبهاى خوشهاى استفاده كند كه مورد حمله ارتش منظم حداقل دو دولت رسمى كه قبلا در دو جنگ 1346 و 1352ه.ش )1967 و 1973م) با اسرائيل جنگيدهاند قرار گيرد و نيز هرگز نبايد بمبهاى خوشهاى را در مناطقى بهكار ببرد كه افراد غير نظامى در آن سكونت دارند.
با توجه به اين سابقه، بعد از دريافت خبر استفادهى مجدد اسرائيل از بمبهاى خوشهاى در جريان حمله سال 1361ه.ش )1982 م) به لبنان، اولين نكتهاى كه به ذهن مىرسيد اين بود كه ايالات متحدهى آمريكا حتماً با استناد به تعهدات گذشته اسرائيلىها، حداقل از ادامهى ارسال بمبهاى خوشهاى برايشانخوددارى خواهد كرد؛ ولى حكومت ريگان در طول اشغال بيروت، به مبادلهى توافقنامههاى آمريكا و اسرائيل بىاعتنا ماند و طى اين مدت، هيچ وقفهاى درروند تجهيز ارتش اسرائيل به بمبهاى خوشهاى به وجود نياورد